جمعه، آبان ۰۶، ۱۳۸۴

ماجرای خرید دستکش

نمی دونم کی میخواد این تلسم کوه نرفتن من شکسته بشه.دلم لک زده برای حال و هوای
گلاب دره.تا پارسال هر جمعه کوه بودیم. ولی الان هر چی برنامه ریزی می کنم تا بتونیم
کوه بریم نمیشه که نمیشه.امروز هم جمعه بود.بازم نشد بریم.هیچ تفریحی رو تو زندگیم
با کوه رفتن عوض نمیکنم.صبح زود پای کوه باشی و تا ساعت 1 بری بالا .بعد ناهار و
استراحت و ساعت 4 به سمت پائین حرکت کنی.

یادش بخیر پارسال زمستون یک جمعه می خواستیم بریم گلاب دره از یک ماه پیش برنامه ریزی
کردیم .برای خرید دستکش با رضا رفتم بازار تهران .بعد ازکلی گشتن بالاخره تونستیم دستکش
مورد نیازمون رو بخریم.که خرید این دستکش هم ماجرایی داره برای خودش.اون روز که
رفتیم بازار هوا کمی سرد بود.و دیشبشم برف اومده بود.شب با محمود هماهنگ کردیم
که از بازار تهران یک دونه کوله معمولی و سه تا دستکش کوه نوردی می خریم بعد یک رو
ز هم میریم منیریه برای خرید 2 تا کوله حرفه ای و 3 تا یخ شکن .

رسیدیم بازار.طبق معمول چون من و رضا زیاد بازار میریم تقریبا همه جای بازار تهران رو میشناسیم
.به سمت بازار آهنگران و از اونجا به سمت چهار سوق بزرگ و طبق معمول همیشه وارد حجره چای
فروشی شدم که همیشه چایی خونه رو از اونجا میخرم.تا وارد مغازه شدیم فقط یک سلام و
حال و احوالپرسی لازم بود تا صاحب مغازه خودش سفارش همیشگی ما رو با فرمول مخصوص !
آماده کنه. و من طبق معمول همیشه شروع کردم کمی فروشنده رو اذیت کردن و حالا این چایی
رو قاطی اون یکی چایی بکن و مخ فروشنده رو کار بگیر.بعد از خرید چای حرکت کردیم و از اونجا
به سمت بازار کویتیها و راسته عمده فروشان دستکش رفتیم.
طبقه 2 چند تا عمده فروش بودند و انواع مختلفی از دستکش ها هم تو قفسه و ویترین مغازه بود.
نایلکس محتوی چایی رو روی ویترین گذاشتم و دستکش مورد نیازم رو از فروشنده خواستم.اونم
دو جفت دستکش نشون داد که خیلی فانتزی و خوشگل بودند و گفت که چرم هستند و مخصوص
نیاز شما.ولی من قانع نمیشدم . چون ما دستکشی می خواستیم که آب داخلش به هیچ عنوان
نفوذ نکنه و از همه مهمتر داخلش گرم و راحت باشه.حدود 10 دقیقه با فروشنده صحبت کردم و دست اخر
هم تصمیم گرفتم به محمود زنگ بزنم و با اون مشورت کنم.
گوشی فروشنده دستکش رو گرفتم و شماره محمود هم گرفتم و شروع کردم به صحبت:

الو سلام محمود جان.
سلام نادی جون.خوبی؟
خوبم مرسی .محمود چه خبر؟ بازار چه طوره؟
سلامتی.شکر امروز کمی کساده.(پدر سگ نشد یه بار خدارو شکر کنه)
محمود الان ما بازاریم.
خوب به سلامتی . دستکش خریدید.
نه هنوز محمود جان.
پس چیکار می کنید زود بیایید اینجا ناهار رو با هم بخوریم.
باشه. ناهار چی هست محمود؟
از پیتزا ترنج سه تا پیتزا میگیریم.
نه محمود امروز حس پیتزا ندارم.دیشب پیتزا خوردم.هاداگ سفارش بده.
باشه.
محمود راستی برای کوه زیر انداز یادت نره.
نه یادم نمیره.نادر کمی زود راه بیفتیم.
باشه .محمود جونم.
....
....
...
خلاصه در مورد ماجرای سکس خواجه حافظ شیرازی با دوستش هم صحبت کردیم الا دستکشی
که قرار بود بخریم.
وقتی با محمود خداحافظی کردم و خواستم گوشی رو به فروشنده بعد از 25 دقیقه صحبت بدم دیدم
2 نفریشون دست هاشونو زدن به کمرشون و زل زدن به من .چنان نگاهم می کردن که اگه بچه بودم
همونجا شلوارمو خیس می کردم.
بعد به رضا گفتم که این دستکش ها به درد ما نمیخوره و بایدبریم از جای دیگه جنس
مورد نیازمون رو تهیه کنیم که دیدم رضا با چنان عصبانیتی گفت : نادر خجالت بکش تو الان
روت میشه همچین حرفی رو بزنی .حداقل یک جفت بخر.
اقا جفتی چند.؟
6000 تومن.
رضا مگه مونگولم .نیاز ندارم بهدردم نمی خوره برای چی پول بدم.
با صراحت تمام و در کمال پررویی گفتم.آقا ممنون.یک وقت دیگه مزاحم میشیم.
با گفتن این جمله برق سه فاز از کله رضا پرید و با چشمون گرد شده به من نگاه می کرد.
که من داشتم دور میشدم.
بعد از اینکه کمی دور شدیم رضا شروع کرد به بدوبیراه گفتن و می گفت نادر باورم نمیشه
تو همچین کاری رو کرده باشی!
همونطوری که رضا داغ کرده من هم حواسم به مغازه های اطراف بود که یک دفعه چشمم افتاد
به چیزی که دنبالش بودیم.گفتم رضا چند دقیقه استوپ کن.
رفتم جلو و دیدم بله خودشه .دستکش مخصوص کوه نوردی تو زمستون.
اقا چند؟
4000 تومن.
اگه یک جین بخوام چند حساب می کنی .
اخرش 3500 تومن.
رضا گفت نادر دیونه شدی ما فقط 3 جفت می خواهیم.اقا یک جین بیارید.
بهد از یک جینی که فروشنده اورده بود سه تا رنگ متفاوت رو انتخاب کردم
و 10500 تومن دادم و سه جفت گرفتم.
فروشنده گفت آقا مگه یه جین نمی خواستی !!گفتم اگه خوب بود سال بعد میام یه جین می خرم!!!
رضا کفری کفری شده بود.همش می گفت نادر من دیگه با تو نمیام خرید!
بعد به سمت سرای مشیر خلوت حرکت کردیم.فروش عمده کیف و چمدون و کولی ...
سه چهار تا مغازه رفتیم ولی فروش تکی نداشتن.
خیلی جالبه .طرف پشت شیشه مغازه یک کاغذ چسبونده و نوشته فروش تکی نداریم .
بعد من میرفتم تو می گفتم آقا ببخشید تک فروشی هم دارید!!
به طرف انگار صد تا فحش خوار مادر دادی!!!!
خلاصه تو سرای مشیر خلوت یکی از عمده فروش ها از این بازاری های توپه روزگاره که
رفتیم و یک کولی معمولی ازش خریدیم.
انقدر بنده خدا رو سر این کوله پشتی اذیت کردیم که 3 هفته پیش رفته بودم برای علی
یک کیف مدرسه بخرم فروشنده مغازه بعد از یک سال منو شناخت!!گفت اقا ببخشید شما
پارسال نیومدید اینجا یک کولی زرد از من خریدید.!!!!!
عجب روزی بود اون روز بعد از اینکه تمام و کمال بازار رو زیر و رو کردیم به رضا گفتم رضا بدو
دربست بگیر وسائل ما خیلی زیاده سریع بریم خونه . ساعت حدود 4 بود .
بعد از اینکه رسیدیم خونه دیدم چایی که خریده بودیم .نیست.کمی فکر کردیم بعد به این
نتیجه رسیدیم چایی پیش دستکش فروشی جا مونده که ازش خرید نکرده بودیم.
رضا گفت : نادر بی خیال عمرا چایی رو بده .
سریع تلفن محمود رو گرفتم و ماجرا رو گفتم . محمود از خنده ترکیده بود. و گفت نادر صبح
شماره طرف تو کالر آدی گوشی هست بزار زنگ بزنم ببینم چایی پیش اون مونده .
بهد منتظر زنگ محمود شدم .محمود بعد از چند دقیقه زنگ زد و گفت نادر آره پیش اون مونده
و قرار گذاشتم فردا بری بگیری ازش.
بعد گفتم محمود پس بیا با هم بریم چایی رو بگیریم بعد از اونجا بریم منیریه برای خرید یخ شکن و کولی.
محمود گفت من وقت ندارم ولی فردا هادی می گه من مییام.
گفتم مگه اون پدر سگ اونجاست.
محمود گفت اره.گفتم باشه .
بعد از اینکه گوشی رو گذاشتم رضا گفت نادر تو چه جوری روت می شه بری پیش طرف!!
رضا کجای کاری .میرم مغازه طرف یک قوری چایی هم دم می کنم می خورم بعد با چایی و کولی میام خونه.
صبح با هادی رفتیم بازار تهران و رفتیم پیش آقایی که چایی رو پیش اون جا گذاشته بودم.
رفتم جلو و گفتم سلام آقا .ببخشید چایی دیروز خدمت شما جا مونده بود.
اولش برای اینکه بخواد اذیت کنه گفت:نه
تا اینو گفت هادی با صدای کلفتی ولی آقا ما دیروز زنگ زدیم شما گفتید اینجا جا مونده.
که دوستش گفت چایی اونجاست بردار برو.
منم گفتم آقا قابلی نداره.گفت مرسی اقا.!!!!
از اونجا هم به سمت میدون منیریه و فروشگاه چلنگر و خرید کوله و یخ شکن.
جای همه شما خالی همون جمعه رفتیم بالا و چقدر خوش گذشت.زمستون هم یک حال و هوای خاصی داره کوه.
همیشه شاد باشید.


سه‌شنبه، آبان ۰۳، ۱۳۸۴

لذت با هم بودن

آقا دنیای زن و شوهرها دنیای خیلی شیرینیه که متاسفانه تعداد کمی از زن و شوهرها این گرما و عشق و لذت رو لمس میکنن و اکثرن از بودن با هم و یا داشتن رابطه جنسی با هم و عشق و عاشقی هایی که فقط در حد فرمالیته بیان و تقلید و تکرار میشه , هیچی نمیدونن و میبینی دو نفر 50 – 60 ساله دارن با هم زندگی میکنن اما هنوز یه وجه مشترک تو زندگی با هم ندارن و فقط همدیگه رو از روی ناچاری تحمل میکنن ! زن به مرد نیاز داره و بهش سرویس میده و مرد هم به زنش نیاز داره و در مقابل خواسته هاشو بر آورده میکنه ولی دریغ از یک سر سوزن عشق و علاقه و شور و حال در قلب این دو نفر آدم . متاسفانه خیلی از زن و شوهرها یاد نگرفتن که علاوه بر اونکه باید محبت و علاقه به هم رو وسعت بدن , همزمان دیدگاههای جنسیشون رو هم باید وسعت بدن تا بتونن عشق رو با همه وجود لمس کنن . درسته که غلت زدن های شما با همسر یا دوست پسرتون به ظاهر براتون کافیه و خیلی هم ضد عفونی شده و پاستوریزه ست و فکر میکنین همین که ارضا شدین تمومه رسیدین به اوج , اما مطمئنم که خیلی از شما از نظر روحی ارضا نمیشین و به همین دلیله که به جرات میتونم بگم 90% از زن و شوهرها از زندگی با هم یک رابطه کلیشه ای رو تجربه میکنن نه یک رابطه انسانی بر مبنای عاطفه و علاقه و عشق و سکس و ... :

من هنوز ازدواج نکردم ! ولی طبق عادت هایی که دارم اگه بخوام در مورد موضوعی فکر کنم و نظریه صادر کنم !! تمام موضوع رو همه جانبه در نظر میگیرم و بعد نظریه می دم.
چی کار کنم دیگه امشب میخوام گیر بدم به زن و شوهر ها!
دید خیلی از مردم نسبت به این مسائل هنوز باز نشده.تو دانشگاه هم که بودم وقتی در مورد این مسائل با بقیه صحبت می کردم درصد کمی از بچه ها موضوع رو درک می کردند و بقیه بچه ها شاید تو اون لحظه اولین بارشون بود که در مورد این مسائل فکر می کردند.خیرسرشون مثلا قشر تحصیل کرده جامعه هستن.
اینو برای این میگم تا اونهایی که میگن عشق و علاقه فقط با ازدواج بوجود میاد , بدونن که اشتباه میکنن و عشق و علاقه فقط زمانی بوجود میاد که دو نفر همدیگه رو همونطوری که هستن بپذیرن و به هم 100% اطمینان داشته باشن و وجود هم براشون مهم باشه نه گذشته و روابط و سلایق و چیزهای مسخره ای که دنیای امروزی ما رو احاطه کرده و شده دست و پا گیر روابط انسانی ! یا سنت های مسخره ای
که فقط باعث میشه خیلی از لذت ها و شادی ها تبدیل بشه به رفتارها و گفتارهاییکه ثمرش چیزی جز فاصله انداختن بین افراد نیست.
تو زندگی چیزی که مهمه و خیلی ها مد نظر نمیگیرن اینه که امروز خودشون رو به خاطر دیروزشون خراب می کنند.دو نفر تو زندگی مشترک

با هم زندگی میکنند , میگردند , تفریح میکنند , معاشقه میکنند, مهمونی میرند و با زندگی و بیشتر از اون با خودشون خیلی حال میکنند . اما سوای همه اینها گاهی اوقات مثل همه آدمها دچار اختلاف هم میشن . با هم دعوا میکنن و از دست هم عصبانی میشن که اگه اینها نباشه زندگی کسل کننده و احمقانه میشه ... ولی باید بیشتر از اونکه از دست هم رنجیده بشن , همین دعواها پایه های عشق اونا رو مستحکم تر کنه و تجربه دو نفر رو افزایش بده و یاد بگیرن از اشتباهات درس بگیرن و تکرارشون نکنین , نه اینکه کودکانه لجبازی و قهر کنین و خودشونو از خوشی ها و لذت با هم بودن محروم کنین , چون همه میدونیم که کسی از فرداش خبر نداره و خیلی احمقانه ست که آدم بخواد امروزش رو بخاطر دیروز , خراب کنه .
تعریف با هم بودن و با هم شاد بودن خیلی عمیق هستش و باید طرفین این موضوع رو کاملا درک کنند.تا در کنار هم بودن براشون یکی از مهمترین مسائل باشه.
کم کم موضوع رو همه جانبه باز میکنم .فعلا
همیشه شاد باشید.

شنبه، مهر ۳۰، ۱۳۸۴

از زمانی که ماه رمضون اومده کمی ترتیب پخش سریال های صدا و سیما عوض شده و طبق سال های گذشته بعد از اذان مغرب سریال های مختلفی از شبکه های سراسری پخش می شه!
من به شخصه به ندرت تلوزیون نگاه میکنم !! مگه اینکه برنامه فوق العاده باشه تا وقت بزارم و برنامه رو نگاه کنمولی خوب دقیقا بعد از اذان تلوزیون شروع می کنه فیلم های روحیه دار !!! برای شاد کردن مردم پخش می کنه .
یکی از همین سریال هایی که امسال پخش می شه مجموعه ای با نام "متهم گریخت" به کارگردانی رضا عطاران هستش .
کاری با موضوع و محتوای پائین فیلم ندارم. تنها چیزی که به نظر من رضا عطاران تونسته تو این مجموعه خوب نشون بده اینه که مردم تو تهران از هر فرصتی استفاده می کنند تا سر همدیگر روکلاه بزارند!!!
اگر قصد عزیمت به شهر همیشه ترک تبریز و... را داشته باشید از زمین و آسمون به شما Massage و E-mail و ... میاد که مواظب باش سرت کلاه نزارن!!
و شما ازهمون لحظه ای که وارد شهر میشید حواستون هست که سرتون رو کلاه نزارن !! و دست اخر هم میبینی که این مردم جالب برای اینکه سر شما رو کلاه بزارن از جیب خودشون هم خرج کردند و دست اخر روح خودشون شاد میشه که سر یه تهرانی رو کلاه گذاشتن!
مثلا زیاد شنیدید که راننده تاکسی های تبریز خیلی پدر سوخته هستند و سر مسافر جماعت رو کلاه می زارن .حالا اگه مسافر فارسی زبون باشه دیگه اصلا به اون رحم نمی کنند.
حالا این کلاه گذاشتن چه جوری ؟!!
از فرودگاه تبریز تا خونه اقوام شما 5 دقیقه راه هستش و اگه کرایه هم به نرخ تهران حساب کنیم 1500 تومن میشه!
آقای راننده شما رو سوار می کنه و دقیقا 40 دقیقه تو شهر می گردونه و دست اخر که پیاده میشید از شما 2000 تومن کرایه میگیره!!!!
حالا اگه اون مصرف بنزین رو با توجه به نوع ماشین(پیکان ) در نظر بگیریم هزینش بیشتر از 500 تومن میشه!!!
حالا دل تبریزی خوشه که سر شما رو کلاه گذاشته. و توی هر مجلسی که می شینه پشت شما دی وی دی میزاره که سر شما رو کلاه گذاشته و 500 تومن از شما زیاد گرفته
حالا وضع تو تهران چه طوره؟
تو تهران مردم از کوچکترین امکانات هم استفاده می کنند تا سر شما رو کلاه بزارن.
وای به حالتون که از شهرستان بخواهید بیائید تهران .
خوب می خوام چند تا نمونه های فوق العاده کوچیک رو بنویسم:
چند روز پیش من و رضا و حسن (یکی از دوستان خوش قول خودمون!) سوار تاکسی شدیم و مسیر کوتاهی رو اومدیم و چون مسیر تکراری ما سه نفر هستش زمانی که پیاده شدیم من 500 تومن به راننده دادم و منتظر شدم تا 200 تومن برگردونه ولی راننده به من نگاه می کرد و من به راننده! و گفت درسته!
گفتم: کرایتون میشه 300 تومن!
جوابی که راننده به من داد خیلی جالب بود:
الان شبه ونفری هم میشه 150 تومن!
برگشتم گفتم: پدرسگ!!! اگه نفری 150 تومن هم بگیری میشه 450 تومن !من 500 تومن دادم!
راننده 50 تومن داد و رفت!
به همین راحتی ظرف 1 دقیقه 150 تومن از ما سه نفر زیاد گرفت !حالا اون تبریزی مادر مرده برای اینکه 500 تومن از شما بیشتر بگیره 40 دقیقه از وقت شما و خودشو می گیره !!!
اما نمونه ی دیگه :
چند روز پیش برای خریدن یک مموری کارت برای گوشی رضا رفته بودم پاساژ علاءدین.وقتی وارد مغازه شدم دیدم 4 تا فروشنده لم دادند به صندلی و منتظر هستند تا یک مشتری بیاد مغازه تا سر کیسش کنند .و از اونجایی که تبحر خاصی تو به هم ریختن مغازه های مختلف دارم دست به کار شدم ظرف 15 دقیقه کاری کردم که هر 4 تاشون سر پا وایسن و توضیح در مورد جنسشون بدن و دست آخر هم مموری کارت 22000 تومنی رو به قیمت 17500 تومن خریدم اونم در حالی که هر 4 تا فروشنده التماس می کردند که من زودتر خرید خودم رو انجام بدم و برم بیرون!!!
زمانی که پول رو پرداختم و می خواستم بیام بیرون یک آقایی که تیپ بدی نداشت ولی حرف زدنش جوری بود که فکر می کردی هیچ اطلاعاتی در مورد موبایل نداره جالب اینجاست که اونم مموری کارت می خواست و اون 4 تا فروشنده با چنان قدرتی مموری کارتی رو که من خریده بودم 17500 تومن به قیمت 23500 بهش دادن !!! اونم با کلی منت و بی احترامی!!!یعنی تو پاچش کردن!


حالا منم تو تهران هستم اون بابا هم تو تهران ! با همچین تفاوت قیمتی جنسشونرو می فروشن!! حالا فرض کنید همون تبریزی بدبخت بخواد بیاد پاشاژ علاءدین و یک مموری کارت بخره ! به نظر شما چندمیتونه بخره؟
البته این کارها محبت های فوق العاده ریزی هستش که مردم نسبت به هم انجام میدن و نمیخوام بحث رو باز کنم چون به حدی این موضوع گسترده هستش که اگه حواستون نباشه ترتیبتون رو به راحتی میدن!
چند پیشنهاد:

وقتی نشستید تو تاکسی به هیچ عنوان با راننده رفیق نشید. دختر خالتون نیست که شروع میکنید در مورد هر موضوعی با راننده صحبت می کنید .
همیشه پول خورد به همراه داشته باشید.قابل توجه شما که من یک بار کرایه 350 تومنی خودم رو به صورت سکه های 5 تومنی به راننده دادم و فقط 15 دقیقه طول کشید راننده پول ها رو بشماره!!
وقتی می خواهید خریدی انجام بدید همیشه طوری رفتار کنید که فروشنده حس نکنه شما چیزی نمیدونید! در مورد این موضوع می تونید از مقوله خالی بندی هم استفاده کنید.
همیشه حواستون باشه اگه تو خیلبون کسی جلوی شما رو گرفت و گفت پول میخوام به خاطر بیماری و .... اصلن کمک نکنید و سعی کنید از این آدم فاصله بگیرید.
نمی خوام وارد جزئیات بشم چون در مورد هر چیزی باید حواستون خوب جمع باشه .
اما حالا یک سوال که می خوام جوابشو خودتون بگید: چرا باید مردم دنبال هر فرصت کوچیکی باشن که سر همدیگر رو کلاه بزارن!
همیشه شاد باشید.

سه‌شنبه، مهر ۲۶، ۱۳۸۴

عوض شدن آدمها!
لابد بین دوستانتون به افرادی برخورد کردین که سالهای سال دست از پا خطا نکردن و بعد به ناگهان چنان اعمالی ازشون سر زده که چهارچرختون هوا رفته و تعجب کردین که آیا این همون آدمه ؟؟؟؟ از این دست افراد زیاد داریم تو اجتماع و یا بین دوستانمون . افرادی که میبینی چندین سال هیچ خطایی ازشون سر نزده و رفتار ساده ای داشتن و بعد یهو صد فرقه شدن :
- بعضی ها هستن که نه اهل نمازن و نه به امور مذهبی پایبند هستن و یک عمر مردم رو بدبخت میکنن و هر کاری دلشون میخواد میکنن و بعد یهو میبینی بعد از 40 – 50 سال آقا یا خانم میشن مومن و نماز خون و روزه بگیر و یه پا ملا .... !
- بعضی ها هستن که بجز آب اشامیدنی هیچ نوشیدنی دیگه ای نمیخورن و حتا از اینکه آبجو بخورن وحشت دارن ! ولی میبینی یهو توی زندگیشون چنان عرق خوری میشن , انگار که صد ساله عرق خور بودن و دیگه هیچ کنترلی روی خودشون ندارن !
- بعضی ها هستن تو زندگی لب به سیگار نزدن . از دود و دم و افیون فراری بودن و هر کسی هم که جایی سیگار میکشیده کلی نصیحتش میکردن ! بعد یهو میبینی همین آدم شده یه سیگاری قهار که روزی یه پاکت باید سیگار دود کنه و اگه اینکارو نکنه روزش شب نمیشه !
- بعضی ها هستن که نه اهل دوست پسر و دوست دخترن و نه اهل سکس و این برنامه ها ! شاهکار کنن تو زندگیشون میرن ازدواج میکنن و تا آخر عمر به پای شریک زندگیشون میشینن . ولی یهو میبینی همین آدمها یهو چنان زیر سرشون بلند میشه که میرن ازدواج مجدد میکنن یا به همسرشون خیانت میکنن !
اما بعضی ها هم هستن که از همه اینها جالب ترن و اونم اینه که نه اهل مشروبن نه اهل سیگارن نه اهل زن و سکس و ... و جالب اینه که حتا اهل نماز و خدا و پیغمبر هم نیستن و اینها دیگه شاهکارن !!!!
خب حالا ببینیم چرا یهو این آدمهای پاستوریزه میزنه به سرشون و از این رو به اون رو میشن ؟
اگه دقت کنین بیشتر این ناهنجاریها در جوامع سنتی و بسته و مذهبی اتفاق میافته و کمتر توی جوامع غربی و باز شاهد این رفتارهای ناهنجار هستیم ! دلیلش بر میگرده به اینکه خیلی از ما در طول زندگیمون مطابق با سنمون پیش نمیریم . بر خلاف خیلی ها که عقیده دارن اینها نشونه های عقده حقارته , من اینطور فکر نمیکنم و عقیده دارم همه اینها بخاطر محرومیت ها و کمبودهای اجتماعی و شخصی و اجباری اتفاق میافته ! حالا چطور ؟
خیلی ساده . در جوامع غربی از دوران کودکی مسائل جنسی برای فرد حل میشه . پسر و دختر از وقتی که چشم باز میکنن با هم هستن تا وقتی که وارد دانشگاه و بعد وارد جامعه و بازار کار میشن , همه جا زن و مرد دوش به دوش هم و در کنار هم حضور دارن . از نظر جنسی آگاهی بهشون داده میشه ! از نظر مواد مخدر , آگاهی بهشون داده میشه ! از نظر بیماریهای خطرناکی مثل ایدز بهشون هشدار داده میشه و .... حالا این افراد پسر یا دختر وقتی به سن بلوغ میرسن , جامعه محدودشون نمیکنه و یا توی قفل و زنجیر و حصار حجاب و معصیت های دینی دروغین قرارشون نمیده و دختر رو برای پسر میوه ممنونه و پسر رو برای دختر لولو نمیکنه ! خیلی راحت با هم ارتباط جنسی برقرار میکنن و ارضا میشن . در مورد مشروب , همیشه در اختیارشون هست و مشروبات سبک رو میتونن از سن 16 سالگی شروع کنن و با اصولش مصرف کنن . میدونن یک قانون پذیرفته شده و با دلایل صحیح هست و همه قلبن قبول و باورش دارن . وقتی به سن جوانی و بعد از مرحله بلوغ پا میذارن شیطنت های جنسیشون پایان یافته , کارهایی که باید میکردن تموم شده و حالا موقع ساختن آینده ست ! یا مشغول ادامه تحصیل میشن یا مشغول کار میشن و یا ازدواج میکنن ... ! جالب هم اینه که با اینکه آمار و اخبار نشون میده بی بند و باری در غرب خیلی زیاده , ولی بی بند و باریها و اعمال ضد اخلاقی در کشورهای غربی بر خلاف تصور عموم , ریشه در دوران کودکی و نوجوانی نداره و بیشتر افرادی که به این اعمال دست میزنن بخاطر فقر فرهنگی و طبقه اجتماعیشون این اعمال رو انجام میدن و یا بخاطر ارتباط با افرادی آنچنانی به این راهها کشیده میشن و خیلی کم پیش میاد فردی که اعمال این چنینی ناشی از کمبود های دوران کودکی داشته باشه .
اما برگردیم به ایران :
دلیل اینکه ما در ایران و کلن کشورهای دیگه کمتر آمار و اخبار ناهنجاریهای اجتماعی رو میشنویم اینه که در جوامع بسته خبرها منتشر نمیشه و خود مردم و اجتماع اونها رو مخفی نگه میدارن برای حفظ آبرو !!!!! وگرنه اگه آمار درست رو بخواهیم , تمام کشورهایی نظیر ایران از لحاظ جرم و جنایت و بزهکاری و ناهنجاریهای اجتماعی , صد مرتبه از کشورهای غربی بدتر هستن !
در ایران حتا وقتی بچه ها توی کودکستان هستن , مربی هاشون باید روسری سرشون کنن و با حجاب باشن ! دخترها هم بعضن روسری و چادر سرشونه ! وقتی که میرن کلاس اول , دختر و پسر از هم جدا میشن تا لحظه ازدواج !!!!!! خیلی عجیبه که سن بلوغ در ایران رو دوران دبستان تعریف کردن !!!!!!! حالا بعد از 12 سال درس خوندن در یک محیط جنسی یکسان , این فرد وارد دانشگاه میشه که باز هم محدودیت هست اما اینبار جنس مخالف هم حضور داره . اینجا افراد دو دسته میشن ! یک عده منزوی و گوشه گیر و یک عده شروع میکنن تمام اون شیطنت های دوران 12 سال خاموشی رو یکباره تلافی کردن . دقت کرده باشین بیشترین اتفاقات جنسی و ناهنجاریها در دانشگاهها در ترم های اول و دوم اتفاق میافته !!! بعد که همه این کمبودها ارضاء شد تازه تازه دانشجوها به فکر درس میافتن و کار و زندگی . وقتی وارد اجتماع میشن و باید دنبال کار بگردن , نیاز به ازدواج پیدا میکنن . اما باز هم اینجا بخاطر شناخت کم و یا کلن نبود شناختی که از جنس مخالف دارن , نمیتونن ازدواج درستی داشته باشن و بیشتر سرخورده میشن و یا گاه همون رفتارهای ناهنجار ازشون سر میزنه ! برای نمونه :
تصور کنین دختری که هیچ رابطه ای با پسری نداشته و دوست پسر نداشته یهو میره بی مقدمه ازدواج میکنه ! یکی دو سال میگذره و روابط عادی میشه ! دیگه شوهر ارضاش نمیکنه و زندگی یکنواخت میشه ! بعد تازه به این نتیجه میرسه که اصلن شوهری که انتخاب کرده همچین آش دهن سوزی هم نبوده و چقدر سرش کلاه رفته ! اینجا شروع میکنه آتیش سوزوندن و بهانه گیری کردن . گاهی هم این رفتارها وقتی بروز میکنه که فرد خودشو با دیگران مقایسه میکنه و میخواد جا پای اونها بذاره و یهو با مغز میره تو چاه !!!!!!!
به همین ترتیب در مورد سیگار و مشروب و ... وقتی فردی اینها رو ندیده و فقط اسمشونو شنیده و هیچ آگاهی ای نسبت به اونها نداره , در جمعی دوستانه که دوستان همه اهل این مسائل هستن قرار بگیره , مورد تمسخر واقع میشه و مجبور میشه همپای اونها بشه و همین همپا شدن یهو میبینی مستی بهش لذت داده , نعشگی بهش لذت داده و آقا تخته گاز تا آخرش میره و از دوستانش هم جلو میزنه و بقول معروف افسار پاره میکنه !!!!! اما همین فرد اگه نسبت به اینها آگاهی داشت یا حتا چند بار هم قبلن به مقدار کم تست کرده بود یهو اینقدر از خودش بیخود نمیشد !!!!!
یا اون فردی که یه شبه میشه پیغمبر , تا همین دیروز زن و دختر از کولش بالا میرفتن و حالا یهو چی شده ؟ دلیلش بر میگرده باز هم به خود فرد و کمبودهای زندگیش . بالاخره آدم وقتی به جایی میرسه که هر کاری کرده و هر لذتی رو تجربه کرده , برای اینکه به پوچی نرسه میره به سمت آخرین راه یعنی مذهب !
هدفم از همه این حرفها این بود که بگم :
سعی کنین هر کاری رو تو سن خودش تجربه کنین . مخصوصن قدر دوران زیبای جوانی رو بدونین و بدونین که این سن و اون موقعیت ها هرگز دوباره پیدا نمیشه . منظور من این نیست که برین عیاشی کنین و صد جور کثافت کاری و خلاف دیگه و بعد اسمش رو هم بذارین جوونی کردن ! منظورم اینه که به مقتضای سنتون نیازهای طبیعی خودتون رو برآورده کنین . 18 – 19 سالت میشه بری دوست پسر یا دوست دختر بگیری ولی مواظب باشی عاشق نشی . فقط عشق ساده و دوستی رو تجربه کنی و جنس مخالفت رو بشناسی . دلت سکس میخواد , با هم سن خودت و در حدی که اخلاقیات خودت اجازه میده تجربه ش کنی . یه موقع میبینی برای کسی لذت جنسی یعنی خود ارضایی ! برای یکی یعنی عشقبازی ! و برای یکی یعنی سکس کامل . این بسته به نیاز شماست و اینکه چقدر نیازها و خودتون میشناسین . مشروب دلتون میخواد برین کمی بخورین و تست کنین . ولی بد مستی نکنین و آلوده ش نشین . فکر میکنی سیگار خوبه ؟ برو یه نخ سیگار بگیر و بکش و ببین ارزش اون سرفه ها و بوی گند و هزار درد و مرض و صدمه رسوندن به سلامتی دیگران و جیب خودت رو داره سیگار دست گرفتن و ژست گرفتن یا نه ؟ از مذهب لذت میبری ؟ برو سراغش و تجربه ش کن . برو از راه اصولی و علمی دنبالش . برو کتابهاش رو بخون . 4 تا آدم مذهبی درست و حسابی پیدا کن و کتابهاشون رو بخون . اینم ارضات نمیکنه , فقط خودت باش و وجدان خودت و خالقی که میپرستی . دلیل نداره مذهب و اعتقادات تو رو همه بپرستن یا بهش احترام بذارن .
اینها رو به موقع تجربه کنین که فردا زن گرفتی یا شوهر کردی , نری به شوهرت خیانت کنی و یا ازدواج مجدد کنی و اسمش رو هم بذاری دعوای خانوادگی ! بابا دل خودت بیماره , چه ربطی به اختلاف خانوادگی داره ؟ فردا زنت بره مسافرت و تو خونه رو بکنی شیره کش خونه و بساط عرق راه بندازی و فاحشه خونه ش کنی و اسمشم بذاری نقبی به دوران تجرد و عشق و حال !!!!! فردا نگیری همه زندگیت رو بکنی مذهب و مستراح خونه ت رو هم از دریچه مذهب ببینی و با پای چپ و راست بپری توش ! خدای تو محترم و به حقه اما توی دلت . نه اینکه به دیگران نشون بدی و نه اینکه زندگیتو رها کنی بچسبی به خدات ! مشروب خوبه ولی به اندازه ش ! نصف گیلاس پر کنی و دو ساعت باحاش حال کنی نه اینکه یه گالن عرق بذاری کنار دستت و به خودت تنقیه کنی و بعد هم سیاه مست بشینی عربده کشیدن ! دوست بازی و رفاقت خوبه اما تو دوران مجردی و با آدمهای مجرد نه اینکه متاهل بشی و بازم هفته به هفته و شب به شب بجای اینکه با همسرت باشی بری با رفقات عشق و حال ! و یا شوهرت رو ول کنی به امان خدا و بری تو مجالس زنونه فال قهوه بگیری و جن و پری ظاهر کنی و غیبت کنی و اراجیف زنهای دیگه رو حفظ کنی و بخواهی تو زندگیت پیاده کنی ! حالا فردا شوهرت رفت یه فاحشه آورد خونه نرو بگو شوهرم وفا نداشت ! خودت عرضه و شعور نداشتی ! فردا که زنت بهت خیانت کرد , نگو زنم فاحشه بود ! تو عرضه زن داری نداشتی پوفیوز ! ماه تا ماه زنت باید سماق بمکه و بعد هم انتظار داشته باشی خشک و خالی دست از پا خطا نکنه ؟
همه اینها در یک چیز خلاصه میشه اونهم تعادل و رعایت اصول اخلاقیه ! وگرنه 30 سال دست از پا خطا نکنی و بعد یهو بفهمی که ای بابا من چقدر خر بودم و کاش اینکارا رو میکردم و بعد بری روی هر چی آدم فاحشه و زن باز و عرق خور و تریاکیه سیاه کنی , اینکه نشد کار . از اول پله پله جلو برو و آسه برو آسه بیا تا اینطوری ترتیبت داده نشه !

دوشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۴

پیرمردهای خوشحال!

هورا من اومدم.
دل من سیاست ولی آبی رو خیلی دوست دارم
روزای روشن آفتابی رو خیلی دوست دارم
با هوای تو توی کوچه های دلواپسی
غروب مبهم سرخابی رو خیلی دوست دارم


سلام دوستان.امیدوارم حال همتون خوب باشه.ببخشید اگه نتونستم تو این مدت مطلبی رو بنویسم.
از امروز تصمیم گرفتم نوشتن مطلب های خودم رو شروع کنم.
از همه کسانی هم که میل زده بودید تشکر می کنم. و از اینکه نتونستم جواب میل هاتون روبدم عذر خواهی می کنم.
خوب اگه دقت کرده باشید کمی ترتیب صفحه عوض شده.هنوز مثله قبلا کامل نیست ولی یواش یواش درستش می کنم.

عرضم به حضور شما سروران اینکه ماه رمضون نزدیکه و به خاطر رفاه مردم شجاع ایران قیمت اجناس اومده پائین!!!
خرما (درجه 2) : 1800 تومن ! نوش جان
نخود : 1600 تومن !
نوار بهداشتی !!! (از نوع مای بیبی اونم بالدارش!) 900 تومن!
سی دی (غیر مجاز!): 2000 تومن!
کرایه تاکسی زمان افطار: 2 برابر زمان معمول!
اما از همه جالبتر قبض های برقی بود که به دست شهروندان عزیز رسید. بله قبضی که به دست پدر اینجانب رسیده بود: 410000 تومن بود !!!!!!!!!!!
کاری ندارم به این موضوع که من چند روز پیش در اداره برق بودم و از وقت نگهبانی در بگیر تا معاون و کارمند و کارگر و آبدارچی و... سر این قبض گرفته بودم و کاری کردم که بدون گرفتن وقت قبلی برای حضور پیش رئیس منطقه دعوت بشم.!!
خلاصه هر کاری که از من بر میومد برای قبض برقی که پدر گرامی به من داده بود انجام دادم ولی نتیجه اینکه به جای پرداخت 410000 تومن ، امروز پدر گرامی 1136000 تومن به حساب اداره برق واریز کرده بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خوب در این میونمن برای گرفتن مبلغ 1136000 تومن اومدم پیش پدر !! که جای شما خالی با چه استقبال بی نظیری روبرو شدم! یکی از دوستانم رو دیدم که کاری نداشت.
سلام حسن جان!
سلام نادی جون ، خوبی؟
حسن اگه بیکاری میخوام برم بانک .الان آژانس میاد .با من میایی؟ اخه پولم زیاده ممکنه بدزدند!!!!!!!!!!!!!!
حسن: من هستم .
این راننده تاکسیها خیلی باحالند.همیشه در حال بحث کردن در مورد یک موضوع خاص هستند.
زمانی که میخواستیم از بانک برگردیم .یک دربست گرفتیم.
راننده یک پیر مرد با رنگی روشن و از این راننده های با حال بود.از اونجایی که خود شما اطلاع دارید شروع کردم به صحبت کردن:
حسن تو خجالت نمیکشی!!
نادی برای چی؟
خجالت بکش الان موقع ازدواج کردنه!!!!!!!
حسن(با 2 تا شاخ!) نادی من؟!!
که با دیدن اشاره من متوجه قضیه شد و شروع کرد گفت نه بابا غلط بکنم.! اشتباه می کردم نادی جون!
حالا راننده تاکسی هم داره به حرف های ما گوش میده و فحش هایی رو که حسن داره به دختری که قرار بود با اون ازدواج کنه (!!!)رو میشماره .
خلاصه این پیرمرده طاقت نیاورد و گفت آقا برو زن بگیر !مگه نمیبینی تعداد دختر ها زیاد شده و کسی به خواستگاریشون نمیره!!! از قضا دم ظهر بود و داشتیم از کنار دبیرستان دخترونه رد میشدیم . وفقط تا چشم کار میکرد دختر بود با مانتو یک رنگ و مقنعه مشکی .
شبیه کلونی مورچه !!!
برگشتم گفتم : آقا معذرت میخوام شما چه سالی ازدواج کردید؟!
پیرمرد: من 40 سال پیش عروسی کردم!
حسن : خدا پدرتو بیامرزه ! اون موقع راحت بود الان شرایط فرق کرده . اگه الان میخواستی عروسی کنی متوجه میشدی من چی دارمیگم!!!(حسن انگار باورش شده )
خلاصه بعد از کمی بحث ، من و حسن دیدیم راننده چند دقیقه ای رفت تو فکر ! بعد برگشت گفت تقصیر شماست دیگه انقدر نمیرید زن بگیرید ما قدیمی ها مجبور می شیم دوباره زن بگیریم !!!!
پدر سگ همچین با ولع این جمله رو گفت که اگه به جای من و حسن 2 تا دختر تو ماشین بودند.ترتیب جفت دختر ها رو میداد!!
پیر مرد: راست میگم دیگه .من نمیدونم چرا دخترهای این دوره زمونه ماپیرمردهارو خیلی دوست دارند.!!!
یک لبخند مرموز هم رو لب های پیرمرد نشست!
خلاصه میکنم . تا برسیم به محل چنان حرف هایی زد که بیچاره حسن روش نمیشد به من نگاه کنه!!!!
نتیجه گیری اخلاقی:
تو این دوره زمونه این پیرمردها زیاد بهشون بد نمیگزره.مثلا اگه دقت باشید بابا های مدرسه همیشه یک پیرمرد هستش که انگار جوون 20 ساله هستند. من خودم بعضی ها رو سراغ دارم که 4 تا زن دارند. و هر روز دنبال یک سوژه جدید.
خلاصه حواستون جمع باشه تا این پیرمردها ترتیبتون رو ندند! چون بعضی موقع ها یاد جوونی هاشون میوفتند!
همیشه شاد باشید.