شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۵

مزاياي خدمت

از وقتي كه خدمت رفتن من قطعي شده !! با خيال راحت مي تونم به طرف مقابلم بگم كه ديگه روي من حساب نكنيد !!!
حالا ماجرا از چه قراره ؟
من فكر نمي كردم كه سرباز شناخته شم !! يواش يواش به فكر كار آينده و اساسي خودم بودم !‌ دو تا كار رو مد نظر داشتم .
اولي كار تو شركت دارو سازي !!!! كه شركتي دولتي بود .
دومي كار توي يك شركت كه نماينده آلماني بود و شركتي خصوصي بود با مزايايي فوق العاده .
جالبي كار كجاست !!
من براي اينكه بتونم توي شركت دارو سازي نفوذ كنم از دوستم كمك گرفتم و خيالم از جهت كار راحت شده بود اونجا .
ولي شركت دومي اومده بودن سراغ من !!! چرا ؟ چونكه به كسي نياز داشتند كه بتونه نيازهاي اونا رو تامين كنه توي مسائل وب !!
منم كه خداي وب و اينترنت و تخصص اصلي من متمركز شده تو همين قضيه . من هم قول همكاري داده بودم به اين شركت و اين بنده خداها منتظر جواب بله من بودن تا به امروز !!

امروز در مغازه بودم كه ديدم يه آقايي اومد بعد از معرفي خودش گفت كه از طرف مدير عامل شركت اومده و فرم استخدام رو آورده !!!!!
منم خيلي شيك عذر خواهي كردم و گفتم تشكر كنيد .و بگيد كه من نمي تونم همكاري كنم چونكه زيرا من
يك سرباز وظيفه شناس هستم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
البته مهم نيست مهم اينه كه خدمت رفتن از آدم مرد مي سازه !!!!! اينو مي شه از همسر آقايون متعهل جويا شويد !!!
خلاصه اينكه تونستم بعد از ظهر هاي خودم رو خالي كنم !!
از ته دلم مي گم : آخ جون . حداقل دو تا نصفه روز ميشه يك روز‌!!!! و ميشه برنامه اقتصادي پياده كرد .
شهرستان رفتن من هم براي گفتگو در مورد بيزينس و كار هم قطعي شد . اين هفته وبلاگ من آپ نمي شه تا برگردم .
اميدوارم شاد باشيد و براي خودم هم آرزوي موفقيت مي كنم .

پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۵

امروز

ديشب هوا خيلي سرد بود . خيلي سرد واقعا تا مغز استخونم قنديل بست !!!! واقعا شهر جور عجيبي هستش توي دم دماي صبح . حدود ساعت ده بود كه فاز يك كارم تموم شد .
تا ساعت يك درگير مشتري ها بودم
ساعت دو رسيدم خونه ! آخ چه بوي غذايي پيچيده خونه . دارم زنده مي شم !!! مامان تا منو با اون وضع كه مي رم سر غذا مي بينه يه لبخندمي زنه و مي گه شكمو بيا اينور الان ناهار رو مي كشم !!!
خلاصه يه دل سير مي خورم .
ساعت سه به سمت دانشگاه صنعتي شريف مي رم براي گرفتن كارت آزمون خواهر عزيزم .
خلاصه زمان برگشتن به سمت خونه وايميستم منتظر ماشين . راننده ها بوغ مي زنن ولي من سوار نمي شم . دنبال يه پيكان رديف مي گردم تا طرف به اون رسيده باشه تا مطمئن شم ظبط داره !!! يه پيكان مي رسه و من سوا مي شم ولي ديدم ظبط نداره !!!
كنارم دوتا آقا نشستن و جلو هم يك آقا ديگه كه كمربندشو نبسته !!!!
از وقتي كه مي شينم توي ماشين حس ششمم به من اخطار مي ده . احساس خوبي ندارم . تصادف !!! به نفر جلويي مي گم آقا لطفا كمربند رو ببنديد .
چي !! توام شدي واسه من پليس !!
- با پليس چي كار دارم آقاي محترم . ماشين و جاده . به خاطر خودت مي گم .
خلاصه نميبنده !!!
از توي كيفم آي پادمو درميارم و شروع مي كنم به گوش دادن موسيقي .
هنوز چند دقيقه اي نگذشته بود كه صداي وحشتناك ترمز ماشين جلويي مياد !!! و راننده ماشين ما هم پاشو مي كوبه روي ترمز و دود همه جاي بزرگراه رو مي گيره . ولي خوشبختانه هيچ برخوردي صورت نمي گيره . جلوي ماشين ما يه پژو 504 و جلوي اون يه پيكان !! كه مشخص شده كه رانندهپيكان هوس لايي كشيدن كرده بوده .
توي ماشين پژو يه خانم مسن هستش كه معلوم حالش زياد خوب نيست .
خلاصه نفر جلويي زود بعد از اين حادثه كمربند رو مي بنده !!!!!!‌
تا ساعت 7 كارهاي عقب افتاده خودم رو انجام مي دم .
خيلي خسته بودم . اومدم توي اتاق تا كمي استراحت كنم . تلفن اتاقم زنگ مي خوره . كمي با هم صحبت مي كنيم و خدحافظ. .
خلاصه بدجوری دلم گرفته. چون به من چيزی گفت که لايقش نيستم .

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
این حرف معما نه تو خوانی و نه من
پس از پسه پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بر افتد , نه تو مانی و نه من ...
ره گزار عمر سیری
در دیاری روشن و تاریک
ره گزار عمر راهی
بر فضایی دور یا نزدیک
چیست این افسانه هستی خدایا چیست
پس چرا آگاهی از این قصه ما را نیست
صحبت از مهر و محبت چیست
جای آن در قلب ما خالیست
روزی انسان بنده عشق و محبت بود
جز ره مهر و وفا راهی نمی پیمود
کس نمی داند کدامین روز می آید
کس نمی داند کدامین روز می میرد

شب بخير .

دوشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۵

پروسه

دانشگاه كه بودم هميشه عاشق اين بودم كه با بچه ها دور هم بشينيم و در مورد موضوعي صحبت كنيم !!! كمتر كسي توي دانشگاه من رو تنها مي ديد . بيشتر مواقع دور ميز توي سلف مي نشستيم و خيلي شيك در مورد موضوع هاي مختلف صحبت مي كرديم . هميشه بحث رو شروع مي كرديم و وسط بحث يه چيزي مي خورديم .البته با قانون دنگي دونگي من !!!!
يعني هر كسي بايد فقط بايد از خودش پذيرايي كنه و خودش حساب كنه !!!

خيلي لذت مي برم تا نظر ها و عقايد و ديدگاه هاي ديگران رو در مورد مسئله اي بدونم و براي من خيلي جالب هستش !!
هميشه شروع كننده خودم بودم !!! اوايل بچه ها جرات نمي كردن نظرهاشون رو بگن كه مبادا كسي به عقايد اون بخنده ولي اين قدرت رو داشتم كه جلسه رو طوري جلو ببرم كه همه به نظرهاي ديگري احترام بزاره و نتيجه اي از صحبت هاي خودمون بگيريم و بچه ها اواسط صحبت چنان هيجان زده مي شدن كه دوست داشتن رشته كلام رو به دست بگيرن و صحبت كنن و هميشه دير سر كلاس حاضر مي شديم !

يادم مي اد توي يكي از همين بحث ها كه بوديم يكي از بچه ها برگشت گفت : بايد پروسه ها رو طي كرد تا به هدف نزديك شد !!
بحث اون روز ما هم در مورد اين بود كه چرا انقدر اداره هاي ايران شلوغ هستش و كاري از پيش نمي برن !!!‌
نمي خوام بحث اون روز رو به ميون بيارم ولي مي خوام گير بدم به اين جمله كه به نظر من خيلي مفهوم عميقي داره

نتيجه اي كه خودم گرفتم اين بود كه بايد كار رو به موقع انجام داد . حتي اگه انجام دادن اون كار تو يه برحه از زمان براي انسان نتيجه بخش و راضي كننده نباشه ولي تو دوره هاي بعدي دست رو براي انجام دادن كارهاي ديگه باز مي كنه .
نمونه عيني اون كه براي خودم پيش اومد مساله خدمت رفتن و سربازي من بود.
خيلي طبيعي هستش كه دو سال از بهترين سال هاي عمر خودم رو هدر مي دم سال هايي كه انقدر انرژي و ابتكار دارم كه هر كاري مي تونم انجام بدم . ولي از زماني كه موضوع خدمت رفتن من پيش اومده و مي دونم كه بايد برم خيلي راحت مي تونم به پروسه ها و كارهايي كه بعد از سپري كردن اين دوره دارم فكر كنم .
و اين موضوع رو هم درك كردم كه اگر از اين مساله فراري باشم هميشه درگيرش هستم و انرژي كه مي خوام روي مسائل و كارهاي ديگه خودم صرف كنم نخواهم داشت .
چند روزي هستش كه درگير كارها و مقدمات اعزام خودم هستم . البته كارهاي زيادي هم دارم كه بايد انجام بدم و خودم رو آماده كنم براي رفتن به خدمت .
. امروز درگير بانك و حساب هاي بانكي خودم بودم و كارهاي اون رو انجام دادم .
يه سر هم دكتر رفتم و يه آزمايش هم دادم تا مشكلي از نظر سلامتي نداشته باشم . فقط چند تا آمپول نوشت گفت خدا پشت و پناهت !!! خوش بگذره !!!!‌
بايد كارهاي عقب افتاده اداري مغازه رو هم به نتيجه برسونم .
بايد تكليف چند تا از شركت هاي طرف قرارداد خودم رو هم مشخص كنم .
به احتمال زياد بايد چند روزي هم برم شهرستان
و ...
....
....

نتيجه اخلاقي :
بايد مراحل رو گذروند . شايد جذاب و جالب نباشن ولي به هر حال بايد گذروند .پس حداقل از اون نهايت استفاده رو ببريم چون بالاخره روزي هم فرا مي رسه كه اين پروسه هم تموم ميشه و تنها مساله اي كه براي انسان مي مونه همون تجربه اي هستش كه ميشه تو خيلي از مواقع ديگه استفاده كرد ولي اگر مراحل رو جا بزاريم تنها كسي كه ضرر ميكنه در نهايت خودمون هستشم چونكه ممكن هستش بعد از گذروندن اون پروسه موقعيتي بدست بياريم كه با نگذروندن اون به اون نمي تونيم دست پيدا كنيم .

هميشه شاد