پنجشنبه، فروردین ۲۰، ۱۳۸۸

مادر بزرگ


امروز خیلی حالم گرفته هستش . مجلس ختم مادربزرگ نزدیک ترین دوستم محمود بود .
همش یاد مادربزرگ خودم می افتادم که اواخر سال گذشته قبل از اینکه خدمتم تموم بشه فوت کرد .
عاشق مادر بزرگم بودم .


چقدر دنیا زود تموم میشه . چقدر ما آدما حقیریم به خدا . دلم حسابی گرفته . صبح میمیرم و قبل از اذان ظهر زیر خروارها خاک هستیم ولی باز هم ....
فکر می کنیم مرگ سراغ ما نمیاد ، در حالی که اینطور نیست .


مادر بزرگ محمود چند ماهی بود که سرطان روده گرفته بود و دکترها قطع امید کرده بودن از مداوای اون .
یه نصیحت می خوام کنم واسه اونایی که هنوز مادر بزرگ یا پدربزرگشون تو قید حیات هستش :


نور زندگی هستن. برکت زندگی هستن . قدرشون رو بدونید . بد رفتاری نکنید . بدونید چه مرد باشید چه زن ، مادر و پدرتون از دامن همین مادربزرگ بزرگ شده و از زحمت های پدربزرگ مشکلات زندگی رو گذرونیده .
کافی به دست های چروک شده همین پیر مرد و پیر زن نگاه کنید و یادتون بندازید که شاید یه روزی برسه که دیگه خیلی خیلی دیر شده باشه واسه اینکه یه بوسه کوچیک رو دستاش بزنید و بشینید پای خاطرات اونا .
از خدا می خوام تا وقتی که زنده هستن رو پای خودشون باشن و محتاج حتی فرزندان خودشون هم نشن ولی اگر کمک خواستن دریغ نکنید .


من تا امروز باور کنید فوت مامان بزرگم رو باور نمی کردم ولی امروز بعد گذشت 5 ماه بغضم ترکید .انقدر گریه کردم که انگار امروز مامان بزرگم فوت کرده بود .
تنها نوه مامان بزرگ بودم که خیلی خیلی بهش نزدیک بودم . قول داده بود توی عروسی من حسابی خوش بگذرونه ولی .....
روح رفتگان همه شاد . قدر زندگی و اطرافیانتون رو بدونید و فراموش نکنید یه عمر خیلی کوتاهه .

بپرسیم حال هم تا زنده هستیم

ز خودخواهی و غفلت ما بس توانا هستیم

به ناگه بانگ آید رفت فلانی ... ای وای...

کنیم شیون زاری , چو ما مرده پرستیم ........

بگیرید دست هم در این آشفته بازار

ای شما که یار کسان بی کسانید

محبت رفته و الفت گریزان است

در این کهنه سرا کو غمستانی؟

همیشه شاد و تندرست باشید .