جمعه، دی ۰۱، ۱۳۸۵

تولدم مبارک

تولدم مبارک :)

درچندین سال پیش در چنین روزی یعنی سی آذر ماه ساعت 11شب مطابق با شب یلدا جانوری به دنیا اومد که من باشم ! الان اگه ازم بپرسین چه حسی دارم میگم خیلی خوشحالم .
مهمونی بی مهمونی ! یک جشن ساده ! بقول معروف نادر و حوضش !!
همیشه شب یلدا رو دوست داشتم . به نظر من یکی از لحظات بی نظیر هستش و هر فردی باید قدر لحظه های خوب رو بدونه . لحظه هایی که خانواده دور هم هستن و برای هر کسی خاطره ای شیرین رو رقم میزنه .
سی آذر هم برای من خیلی زیباست هم به خاطر تولدم ! هم شب دوست داشتنی یلدا .
اما تولد
تولد هر چیزی زیباست ! تولد یک انسان . یک گیاه یک جاندار و حتی تولد ستاره ها و گیتی ! فقط باید نگاه رو درست کرد باید زیبا دید ! وقتی نگاه ما به زندگی سیاه باشه حتی تولد یک فرشته هم برای ما نا زیبا خواهد بود .

- خانم عزیز آقای محترم . وقتی تو زندگی خودت کلی مشکل داری و شکست میخوری تقصیر ها رو ننداز گردن مادر و پدرت !!! اونها مقصر نیستن . وقتی تو نمیتونی موفق باشی و شرایط به نفع تو نیست و شاید هم عرضه نداری !!! دلیل نمی شه به پدر و مادرت بد و بیراه بگی ! و اونا رو مقصر بدونی. برو خودت رو اصلاح کن . !!

- آقا و خانم عزیزی که ندیده و نشناخته بدون تحقیق و بدون عشق و دوست داشتن ازدواج کردی , فکر نکن عشق و علاقه رو ریختن تو خیابون تا بری جمعش کنی ! همون شب اول بچه نساز ! نمیمیری که تا صد سال زنت ور دلته و از دستت هم نمیگیرن ! شکر خدا تا توی قبرت هم فرصت بچه ساختن داری پس چهار سال دندون رو جیگر بذار و بعد که طرفت رو خوب شناختی تن به بی ناموسی بده !!!!

- آقایی که شدی نره خر, یه روز قد نخود بودی و 4 دست و پا میچریدی رو زمین و عربده میکشیدی ! کی بزرگت کرد ؟ همونی که الان می ایستی جلوش و زور بازو و عقل و هوشت رو به رخش میکشی ! تو هم این روزها رو داری . برو البوم عکسهات رو نگاه کن که چی بودی و حالا چی شدی !

- خانمی که فکر میکنی خوشگلترین فرد رو زمین هستی خیلی شیک آرایش میکنی فکر میکنی شدی دلبر !!! اگه تو شرایطی باشی که مادرت گذرونده متوجه میشدی که زندگی بالا و پائین داره .خوشگلیتو واسه خودت نگه دار !!!

- آقا خانم که پدر و مادرت رو متهم میکنی به اینکه چرا منو متولد کردن و گذاشتن تو این جهنم به امان خدا , مینالی ؟ حق داری ! آره تقصیر داشتن ! خریت کردن !
اما حالا چاره چیه ؟ باید مُرد ؟ باید مثل احمق ها آیه یاس خوند و کنج دیوار پوسید ؟ یا باید مبارزه کرد ؟ تو زندگی خودت رو بکن . مگه ندیدی مادرت بد بود ؟ مگه ندیدی پدرت بد بود ؟ تو خوب باش ! میگن ادب از که آموختی ؟ گفت از بی ادبان . تو سعی کن اگه ادعای انسان بودنت میشه , تو خوب باشی . بد بودن آسونه اما انسان بودن مشکل . عرضه مییخواد . داری بسم الله نداری ترتیب خودتو بده و هم خودت هم دیگران رو راحت کن !

- اگه پدرت سنگدل بود تو که مردی سعی کن برای فرزندت پدر باشی , یک پدر واقعی نه اینکه فقط اسم پدر رو یدک بکشی . مسئولیت پذیر باشی با درایت عمل کنی و عاقل باشی و تعصبات کور رو بریزی دور و پا به پای زمانه پیش بری نه تو دوران اجدادت زندگی کنی و افتخار کنی که سنن خانوادگی رو زنده نگه میداری ! صمیمی و دوست باش با بچه هات . زندگی فقط مادیات نیست که صبح تا شب کار کنی به این بهانه که زندگی خرج داره و زن و بچه خرج دارن بیرون باشی ! آره خرج دارن اما حق دارن که توی لندهور رو هم روزی یکبار ببینن ! تو بغلت بشینن و باهات دو کلمه حرف بزنن ! بوق سگ نیا خونه ! که از زور خستگی بیهوش بشی . شکم با یک لقمه نون خشک هم سیر میشه به شرطی که دل آدم خوش باشه . وگرنه دیس دیس چلوکباب بدون دل خوش یه پشیز هم نمی ارزه
- آقایی که مثل برج زهر مار میایی خونه و هر کی دم دستت باشه لت و پار میکنی و سر فحش رو میکشی بهش , وارد طویله نشدی . اینجا خانواده ست ! دلیل نمیشه بیرون از خونه هر بلایی سرت اوده منتقل کنی به خونه و جو خونه رو بهم بریزی ! زن و بچه هات گناه نکردن ! اسیر و کنیز تو هم نیستن که فکر میکنی چون کار میکنی و خرج در میاری وظیفه دارن بمیرن ! تو ساختی تو بوجود آوردی تو گرفتی , پس چشمت کور تا آخرش باش ..

- اگه مادرت خراب بود و لجن بود , تو نباش ! اگه مادری نکرد و مهر مادری نداشت تو سعی کن پاک باشی تو سعی کن مهربون باشی . سعی کن برای بچه هات مادر باشی نه کلفت و خدمتکاری که وظیفه داره فقط بزرگشون کنه ! دلیل نداره چون مهر مادری رو نچشیدی بچه های خودت رو هم از این مهر غریزی محروم کنی ! عقده های کودکیت رو روی سر بچه هات خالی نکن .

- آقا و خانمی که وقتی بچه دار شدی و بجه ات به سنی رسید که بایدشروع کنه رو پای خودش بایسته , کم لی لی به لالاش بذار ! بذار بره تو اجتماع و زمین بخوره ! بذار به خودش اعتماد کنه ! فردا که رفتی زیر خاک اگه بچه ات رسم زندگی یاد نگرفته باشه میره خلاف میکنه ! میره فاحشه میشه ! میره دلال مواد میشه ! میره قاتل میشه ! چون چاره نداره ! وقی به پول مفت باباش عادت کرده و کار بلد نیست چکار کنه ؟

- آقا و خانمی که بچه ات رو پاستوریزه بار آوردی و میترسی از مسائل جنسی دوران بلوغ باهاش حرف بزنی , فردا بچه ات میره سوالات و مسائل جنسی خودش رو از هم سنهاش و مردم کوچه و بازار به اشتباه یاد میگیره و میشه یک آدم فاسد و منحرف ! از چی خجالت میکشی ؟ مگه غیر از اینه که شهوت نیمی از زندگی انسانها رو تحت تاثیر قرار میده ؟ پس چرا اینقدر سخت میگیری ؟ بچه ات رو آشنا کن و بهش آموزش صحیح بده قبل از اینکه دیگران بهش آموزش مخرب بدن و زندگیش رو نابود کنن .

- آقا و خانمی که وقتی بچه ات بزرگ شده و میخواد ازدواج کنه , از ترس دور شدن ازش یک سرکوفت نامه جلوش میذاری و میگی من تو رو بزرگ کردم . من از شکم خودم زدم برات . من برای بزرگ شدنت سختی کشیدم و جون کندم و .... به جهنم که کشیدی ! به درک که کشیدی ! مرتیکه , زنیکه اگه کردی وظیفه ات بوده , تو بچه به دنیا آوردی ! اسم تو توی شناسنامه بچه هات هست . اگه بچه دار شدی برای دل خودت شدی (!) نه برای دل فرزندت . تو لذت پدر بودن و مادر بودن رو چشیدی فقط برای دل خودت پس چرا منت میذاری ؟ نگاهی به هم جنسهای خودت بکن که همه اونها هم مثل تو عمل کردن !

- آقا و خانمی که تا دم مرگ هم دست از دخالت تو زندگی فرزندت بر نمیداری , چکار به زندگی جوونها داری ؟ مراقب باش نظارت بکن اما دورادور ! فقط هشدار بده فقط آگاهی بده . دخالت نکن ! دستور نده . امر و نهی و تعیین تکلیف نکن . اگه میترسی تو زندگیش شکست بخوره بذار بخوره . شکست نمک زندگیه ! پل پیروزی برای رسیدن به موفقیت ها ! شکست اگه نباشه زندگی بدون انگیزه میشه ! کسی که شکست نخوره انسان بار نمیاد . تو سختی هاست که آدم خودش رو میشناسه و پی به اشتباهاتش میبره . بذارین بچه هاتون زمین بخورن و بلند بشن . وقتی حالا که سنشون کمه اجازه نمیدین شانسشون رو امتحان کنن فردا که سنی ازشون گذشت و با کون خوردن زمین دیگه نمیتونن بلند بشن ! امروز که فرصت دارن و هنوز جوون هستن بذارین سختی رو بچشن تا بتونن زندگی رو مزه مزه کنن ! فردا دیره .....

روی حرفم بیشتر با کسانیه که اشتباهات خودشون رو به گردن مادر و پدر میاندازن . درسته پدر و مادر بد بودن , اما باید مرد ؟ وظیفه داشتن ما رو رسوندن به حدی که از آب و گل دربیاییم , حالا ما رو نمیخوان ؟ مهم نیست . دستشون درد نکنه تا همین جا ... فردایی هم هست و فردا مال ماست .... اونها مقصر یا بی تقصیر , ما آفریده شدیم و دنیا مال جوونهاست و ما حق حیات داریم . حالا باید چکار کرد ؟ چون دستمون تنگه و باید سختی بکشیم باید مدام نق بزنیم و سوهان روح دیگران شد یا باید تلاش کرد و از اشتباهات دیگران درس آموخت و زندگی رو ساخت ؟ یاد بگیریم انسان باشیم و انسان وار زندگی کنیم .... انتقام و خودکشی چاره زندگی نیست . زندگی یعنی مبارزه مثل نوزادی که متولد میشه از روز اول و شروع به تلاش ! تلاش برای بقاء تا روز آخر .. بیاییم راه درست زندگی کردن رو بیاموزیم . مهم نیست زندگی 2 روز باشه یا 100 سال , مهم اینه که چطور زندگی کنیم . 100 سال به بطالت یا دو روز به خوشی ؟!؟ اونطور که ما دوست داریم نه اونطور که خوشایند دیگرانه !
باید قدر هر چیزی رو دونست . همین شب یلدا که به نظر من برترین و زیباترین زمان توی سال هستش بهترین فرصت هستش که خانواده دور هم باشه و از دور هم بودن لذت ببرید . مگه چقدر همچین فرصت های قشنگی برای خانواده پیش میاد ؟ همیشه فرصت برای ناراحت بودن هست !!! پس از فرصت ها برای شادی و دلخوشی استفاده کنید .
آقایی که خانواده داری این توانایی رو داشته باش که با رفتارت شادی رو هدیه بدی به خانواده و کدوم فرصت از امشب بهتر .
خانمی که ستون خونه هستی انقدر ظرفیت داشته باش که پذیرای هر لحظه ای تو زندگی باشی . الان هم وقت شاد بودن هستش .
امیدوارم قدر لحظه لحظه زندگی رو بدونید . از همه این شب استفاده کنید !!! فرصت مناسبی هستش برای ابراز عشق و ... !!!

يلدا شب عاشقان بيدل است. يلدا شبی ست گيسو فروهشته به دامان. يلدا شب گره زلف يار است:

معاشران گره از زلف يار باز كنيد
شبى خوش است بدين قصه اش دراز كنيد
همیشه شاد باشید .

دوشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۸۵

غذا خوردن

غذا خوردن بخش مهمی از زندگی انسانها رو تشکیل می ده . به نظر خیلی ها از جمله خودم یکی از بهترین ساعت زندگی آدم لحظه خوردن غذاست ! آدم وقتی گرسنه باشه نه دین داره نه ایمان نه آبرو و ... اما وقتی که شکم سیر شد دوباره همه اینها برمی گرده سر جاش !!
چند وقتی هستش که ورزش رو شروع کردم ! و تصمیم گرفتم چند کیلویی چاق کنم ! چون میدونم دوران آموزشی لاغر میشم !!! طفلکی نادر !!!
امروز از اون روزهایی بود که من خیلی کار داشتم . صبح چند تا چک داشتم که باید پول واریز میکردم و از طرفی باید چند تا آژانس املاک هم سر میزدم . عصر بود خسته مفرط رسیدم خونه و اومدم تو اتاقم تا به حساب های خودم برسم .
بعد از چند دقیقه احساس کردم دست هام داره میلرزه و اصلا حالم خوب نیست !!! تو همین حین رضا گفت :
- نادر حالت خوبه ؟
چطور مگه ؟ نه !!!
- چی شده ؟
فقط سرمو گرفتم و چشم های خودمو بستم ! حال خوبی نداشتم . احساس میکردم انرژی فوق العاده زیادی رو دارم از دست میدم !!!
به رضا گفتم نگران نباش ! تا نیم ساعت دیگه حالم بهتر میشه ! احساس کردم بد جوری گرسنه شدم !!!!!!!! برای اولین بار بود که همچین حالتی پیدا میکردم
رفتم آشپز خونه و سریع 2 تا تخم مرغ نیمرو کردم و مشغول خوردن شدم . باورم نمیشد هر چی بیشتر میخوردم لرزش دست هام کمتر میشد (!) و حالم بهتر میشد !!. بعد از یخچال میوه برداشتم و شروع کردم به خوردن . بعد رفتم سراغ شیرینی های شکری شرکت ویتانا که خیلی خوشمزه هستش ! در عرض نیم ساعت فقط خوردم !!!!
برای من خیلی عجیب بود . حدس زدم شاید به خاطر ورزش های من باشه !!!
تلفن رو برداشتم و زنگ زدم به یکی از دوست های خودم که حریف تمرینی من هستش .و حالت خودم رو توضیح دادم .
سلام مصی !!! (مصطفی) . دارم میمیرم .
- خدا نکنه . چی شده .
جریان رو گفتم .
- نادر یه سوال بپرسم ؟
بپرس
- تو غذا خوردن رو دوست داری ؟
فوق العاده زیاد و خیلی هم لذت میبرم !!!
- چقدر تو روز معمولی میخوری ؟
معمولی ولی کمی بیشتر !!!!!!!!
- ببینم تو داری چاق میکنی ؟
از کجا فهمیدی ؟
- چقدر میخواهی چاق کنی ؟
تا 5 کیلو خوبه !!!
- نادر تو سنگین ورزش میکنی و از طرفی قصد افزایش وزن داری سه وعده نمیتونه به بدنت جواب بده !!!!!!!!!!!!!!!
و شروع کرد نیم ساعت در مورد سوخت وساز بدن و رابطه اون با ورزش و مواد پروتئینی و ... صحبت کردن !!
حالا چی کار کنم ؟
- حداقل باید 5 وعده بخوری !!!!
و شروع کرد یه بند که باید چی بخورم و چه جوری بخورم و کی بخورم حرف زدن.

بعد از اینکه مکالمه تموم شد رفتم تو فکر و اینکه حالا اصلا من اومدم خیلی شیک تعداد وعده غذایی خودمم هم زیاد کردم ولی دوران آموزشی رو چی کار کنم !
عجب گیری کردم من ! فکر کنم اگه شبی نصفه شبی گرسنه بشم باید چی کار کنم ؟!!!!!!!!!!!!

دوشنبه، آذر ۱۳، ۱۳۸۵

شرارتهای کودکانه



میگن شرارت اکتسابیه ! اما من عقیده دارم هم اکتسابیه و هم ذاتی هم ارثی ! خودم دلایل زیادی دارم براش و به عینه برام ثابت شده .
دوران کودکی فقط آتیش میسوزوندم !!! جوری که هنوز که هنوز هستش توی جمع های فامیلی و دوستانه حرف من به میون میاد !
همیشه دوست داشتم مسائل مختلف رو بشناسم . ببینم . لمس کنم . حالا چرا میگن من آتیش میسوزوندم دلیل داره :
عجیبه ولی من هر جایی که میرم مخصوصا برای اولین بار و یا اینکه می خوام کاری برای بار اول انجام بدم ماجراهایی پیش میاد که من فکر میکنم تو بچگی هم همین قضیه صدق میکرده !! البته خودم قبول دارم که کمی ذاتم خرابه و شرارت دارم !!!!!!!!!!!!

- وقتی بچه بودم از دیوار راست بالا میرفتم !!! به قول مامان نمیشد تو رو تنها گذاشت !!! یکی از دسته گلهایی که هنوز هم بعد از 17-18 سال یادم مونده و هنوز هم وقتی توی خلوت بهش فکر میکنم غش غش می خندم , ماجرای برداشتن ریش تراش عمو از تو ساکش و زدن به صورت خودم بود !!! عمو اینا اومده بودن خونه ما و من برای اولین بار دیدم که عمو با ریش تراش داره صورتشو میزنه !!! برای من خیلی جالب بود ! برای همین منتظر فرصتی بودم که هیچ کس نباشه و من برم سر وقت این ریش تراش !!!
هیچ کس خونه نبود بعدازظهر ! بیچاره رضا بچه ساکتی بود و هر ماجرایی براش پیش میومد به خاطر من بود !!! با رضا رفتتیم سر وقت ساک عمو و من ریش تراش رو برداشتم زدم به برق و به رضا گفتم بیا بمال رو صورتت !!!!!
ولی رضا گفت نمیخوام !!! بعد خودم شروع کردم خیلی شیک استفاده کردن از این وسیله که فکر کنم 5 سالم بود !!!! تو همین حین همه اومدن خونه و منو در حال استفاده از ریش تراش دیدن !!!!!!!!

- یک بار رفتم سر وقت کمدی که تلوزیون روی اون بود . همین که رفتم کمد و گرفتم !!! کمد نمیدونم چی شد که برگشت روی من و تلوزیون افتاد زمین و میز هم روی من !!!! شانس آوردم که تلوزیون روی سرم نیفتاد!!! تلوزیون خورد خورد شد ! من همینطوری یکساعت زیر کمد بودم و تکون نمیخوردم !!!!!!!!!!!!!

- یک بار که عمه اینا اومدن خونه ما ! من رفتم دیدم که در نیسان آبی رنگ شوهر عمه بازه !!! ماشین توی خیابونی بود که کمی سرازیزی داشت . من رفتم دستی ماشین رو آزاد کردم و نیسان رو به سمت سرازیری هل دادم و داد زدم ماشین رفتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! الان که دارم ینو مینوسیم خودم غش کردم از خنده !!!! بیچاره شوهر عمه !!! یک کیلومتر دوئید تا به ماشین رسید !!!!

برخلاف خیلی از افراد من بیشتر دوران گذشته همراه با احساس اون موقع یادمه . واقعا دوران خیلی زود میگذره .
شاد باشید.













شنبه، آبان ۲۰، ۱۳۸۵

مزاياي خدمت

از وقتي كه خدمت رفتن من قطعي شده !! با خيال راحت مي تونم به طرف مقابلم بگم كه ديگه روي من حساب نكنيد !!!
حالا ماجرا از چه قراره ؟
من فكر نمي كردم كه سرباز شناخته شم !! يواش يواش به فكر كار آينده و اساسي خودم بودم !‌ دو تا كار رو مد نظر داشتم .
اولي كار تو شركت دارو سازي !!!! كه شركتي دولتي بود .
دومي كار توي يك شركت كه نماينده آلماني بود و شركتي خصوصي بود با مزايايي فوق العاده .
جالبي كار كجاست !!
من براي اينكه بتونم توي شركت دارو سازي نفوذ كنم از دوستم كمك گرفتم و خيالم از جهت كار راحت شده بود اونجا .
ولي شركت دومي اومده بودن سراغ من !!! چرا ؟ چونكه به كسي نياز داشتند كه بتونه نيازهاي اونا رو تامين كنه توي مسائل وب !!
منم كه خداي وب و اينترنت و تخصص اصلي من متمركز شده تو همين قضيه . من هم قول همكاري داده بودم به اين شركت و اين بنده خداها منتظر جواب بله من بودن تا به امروز !!

امروز در مغازه بودم كه ديدم يه آقايي اومد بعد از معرفي خودش گفت كه از طرف مدير عامل شركت اومده و فرم استخدام رو آورده !!!!!
منم خيلي شيك عذر خواهي كردم و گفتم تشكر كنيد .و بگيد كه من نمي تونم همكاري كنم چونكه زيرا من
يك سرباز وظيفه شناس هستم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
البته مهم نيست مهم اينه كه خدمت رفتن از آدم مرد مي سازه !!!!! اينو مي شه از همسر آقايون متعهل جويا شويد !!!
خلاصه اينكه تونستم بعد از ظهر هاي خودم رو خالي كنم !!
از ته دلم مي گم : آخ جون . حداقل دو تا نصفه روز ميشه يك روز‌!!!! و ميشه برنامه اقتصادي پياده كرد .
شهرستان رفتن من هم براي گفتگو در مورد بيزينس و كار هم قطعي شد . اين هفته وبلاگ من آپ نمي شه تا برگردم .
اميدوارم شاد باشيد و براي خودم هم آرزوي موفقيت مي كنم .

پنجشنبه، آبان ۱۸، ۱۳۸۵

امروز

ديشب هوا خيلي سرد بود . خيلي سرد واقعا تا مغز استخونم قنديل بست !!!! واقعا شهر جور عجيبي هستش توي دم دماي صبح . حدود ساعت ده بود كه فاز يك كارم تموم شد .
تا ساعت يك درگير مشتري ها بودم
ساعت دو رسيدم خونه ! آخ چه بوي غذايي پيچيده خونه . دارم زنده مي شم !!! مامان تا منو با اون وضع كه مي رم سر غذا مي بينه يه لبخندمي زنه و مي گه شكمو بيا اينور الان ناهار رو مي كشم !!!
خلاصه يه دل سير مي خورم .
ساعت سه به سمت دانشگاه صنعتي شريف مي رم براي گرفتن كارت آزمون خواهر عزيزم .
خلاصه زمان برگشتن به سمت خونه وايميستم منتظر ماشين . راننده ها بوغ مي زنن ولي من سوار نمي شم . دنبال يه پيكان رديف مي گردم تا طرف به اون رسيده باشه تا مطمئن شم ظبط داره !!! يه پيكان مي رسه و من سوا مي شم ولي ديدم ظبط نداره !!!
كنارم دوتا آقا نشستن و جلو هم يك آقا ديگه كه كمربندشو نبسته !!!!
از وقتي كه مي شينم توي ماشين حس ششمم به من اخطار مي ده . احساس خوبي ندارم . تصادف !!! به نفر جلويي مي گم آقا لطفا كمربند رو ببنديد .
چي !! توام شدي واسه من پليس !!
- با پليس چي كار دارم آقاي محترم . ماشين و جاده . به خاطر خودت مي گم .
خلاصه نميبنده !!!
از توي كيفم آي پادمو درميارم و شروع مي كنم به گوش دادن موسيقي .
هنوز چند دقيقه اي نگذشته بود كه صداي وحشتناك ترمز ماشين جلويي مياد !!! و راننده ماشين ما هم پاشو مي كوبه روي ترمز و دود همه جاي بزرگراه رو مي گيره . ولي خوشبختانه هيچ برخوردي صورت نمي گيره . جلوي ماشين ما يه پژو 504 و جلوي اون يه پيكان !! كه مشخص شده كه رانندهپيكان هوس لايي كشيدن كرده بوده .
توي ماشين پژو يه خانم مسن هستش كه معلوم حالش زياد خوب نيست .
خلاصه نفر جلويي زود بعد از اين حادثه كمربند رو مي بنده !!!!!!‌
تا ساعت 7 كارهاي عقب افتاده خودم رو انجام مي دم .
خيلي خسته بودم . اومدم توي اتاق تا كمي استراحت كنم . تلفن اتاقم زنگ مي خوره . كمي با هم صحبت مي كنيم و خدحافظ. .
خلاصه بدجوری دلم گرفته. چون به من چيزی گفت که لايقش نيستم .

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
این حرف معما نه تو خوانی و نه من
پس از پسه پرده گفتگوی من و تو
چون پرده بر افتد , نه تو مانی و نه من ...
ره گزار عمر سیری
در دیاری روشن و تاریک
ره گزار عمر راهی
بر فضایی دور یا نزدیک
چیست این افسانه هستی خدایا چیست
پس چرا آگاهی از این قصه ما را نیست
صحبت از مهر و محبت چیست
جای آن در قلب ما خالیست
روزی انسان بنده عشق و محبت بود
جز ره مهر و وفا راهی نمی پیمود
کس نمی داند کدامین روز می آید
کس نمی داند کدامین روز می میرد

شب بخير .

دوشنبه، آبان ۱۵، ۱۳۸۵

پروسه

دانشگاه كه بودم هميشه عاشق اين بودم كه با بچه ها دور هم بشينيم و در مورد موضوعي صحبت كنيم !!! كمتر كسي توي دانشگاه من رو تنها مي ديد . بيشتر مواقع دور ميز توي سلف مي نشستيم و خيلي شيك در مورد موضوع هاي مختلف صحبت مي كرديم . هميشه بحث رو شروع مي كرديم و وسط بحث يه چيزي مي خورديم .البته با قانون دنگي دونگي من !!!!
يعني هر كسي بايد فقط بايد از خودش پذيرايي كنه و خودش حساب كنه !!!

خيلي لذت مي برم تا نظر ها و عقايد و ديدگاه هاي ديگران رو در مورد مسئله اي بدونم و براي من خيلي جالب هستش !!
هميشه شروع كننده خودم بودم !!! اوايل بچه ها جرات نمي كردن نظرهاشون رو بگن كه مبادا كسي به عقايد اون بخنده ولي اين قدرت رو داشتم كه جلسه رو طوري جلو ببرم كه همه به نظرهاي ديگري احترام بزاره و نتيجه اي از صحبت هاي خودمون بگيريم و بچه ها اواسط صحبت چنان هيجان زده مي شدن كه دوست داشتن رشته كلام رو به دست بگيرن و صحبت كنن و هميشه دير سر كلاس حاضر مي شديم !

يادم مي اد توي يكي از همين بحث ها كه بوديم يكي از بچه ها برگشت گفت : بايد پروسه ها رو طي كرد تا به هدف نزديك شد !!
بحث اون روز ما هم در مورد اين بود كه چرا انقدر اداره هاي ايران شلوغ هستش و كاري از پيش نمي برن !!!‌
نمي خوام بحث اون روز رو به ميون بيارم ولي مي خوام گير بدم به اين جمله كه به نظر من خيلي مفهوم عميقي داره

نتيجه اي كه خودم گرفتم اين بود كه بايد كار رو به موقع انجام داد . حتي اگه انجام دادن اون كار تو يه برحه از زمان براي انسان نتيجه بخش و راضي كننده نباشه ولي تو دوره هاي بعدي دست رو براي انجام دادن كارهاي ديگه باز مي كنه .
نمونه عيني اون كه براي خودم پيش اومد مساله خدمت رفتن و سربازي من بود.
خيلي طبيعي هستش كه دو سال از بهترين سال هاي عمر خودم رو هدر مي دم سال هايي كه انقدر انرژي و ابتكار دارم كه هر كاري مي تونم انجام بدم . ولي از زماني كه موضوع خدمت رفتن من پيش اومده و مي دونم كه بايد برم خيلي راحت مي تونم به پروسه ها و كارهايي كه بعد از سپري كردن اين دوره دارم فكر كنم .
و اين موضوع رو هم درك كردم كه اگر از اين مساله فراري باشم هميشه درگيرش هستم و انرژي كه مي خوام روي مسائل و كارهاي ديگه خودم صرف كنم نخواهم داشت .
چند روزي هستش كه درگير كارها و مقدمات اعزام خودم هستم . البته كارهاي زيادي هم دارم كه بايد انجام بدم و خودم رو آماده كنم براي رفتن به خدمت .
. امروز درگير بانك و حساب هاي بانكي خودم بودم و كارهاي اون رو انجام دادم .
يه سر هم دكتر رفتم و يه آزمايش هم دادم تا مشكلي از نظر سلامتي نداشته باشم . فقط چند تا آمپول نوشت گفت خدا پشت و پناهت !!! خوش بگذره !!!!‌
بايد كارهاي عقب افتاده اداري مغازه رو هم به نتيجه برسونم .
بايد تكليف چند تا از شركت هاي طرف قرارداد خودم رو هم مشخص كنم .
به احتمال زياد بايد چند روزي هم برم شهرستان
و ...
....
....

نتيجه اخلاقي :
بايد مراحل رو گذروند . شايد جذاب و جالب نباشن ولي به هر حال بايد گذروند .پس حداقل از اون نهايت استفاده رو ببريم چون بالاخره روزي هم فرا مي رسه كه اين پروسه هم تموم ميشه و تنها مساله اي كه براي انسان مي مونه همون تجربه اي هستش كه ميشه تو خيلي از مواقع ديگه استفاده كرد ولي اگر مراحل رو جا بزاريم تنها كسي كه ضرر ميكنه در نهايت خودمون هستشم چونكه ممكن هستش بعد از گذروندن اون پروسه موقعيتي بدست بياريم كه با نگذروندن اون به اون نمي تونيم دست پيدا كنيم .

هميشه شاد

شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۵

نادر در پادگان نظامي

نادر در پادگان نظامي !!!!!!!
بازي كه با اون شروع كردم ادامه داره !!! ها ها ها ... من كه كم نمي آرم !‌مي دوني چرا ؟ آخه وقتي مامانم منو به دنيا آورد ! يه كشيده خوابودندم زير گوش پرستار گفتم زود باش ديگه پس چي كار مي كني ؟!!!! بازي شروع شد !!

رفتم پادگان ! تا رفتم يه آرپيجي دادن دستم گفتن بزن !!!
- جناب سرهنگ چي رو ؟!!!
بزن مي گم !!!
- باشه ! خودت خواستي !!!!!!!!!!!!
شليك !!!!
- چه طور بود جناب سرهنگ ؟!!!
خوب بود . صداش خوب بود ؟!!!!
- بد نبود !
مي گم برو ببين اين سرباز ها چي كار مي كنن گوشه ديوار !!!
- چي كار مي كنيد احمق ها !!!
داريم يادگاري مي نويسيم !!!‌
- اي خاك تو سرتون بيل بيل !!! اينجا جاي نوشتن يادگاري هستش !!!

با صداي زنگ مسيج موبايلم از خواب بيدار مي شم !
ببخشيد اين موقع شب بيدارتون كردم !!! يه سوال واسم پيش اومده ! به نظر شما ايران اين همه نفت مي فروشه ! بشكه هاشو پس مي گيره ؟!!!!!!!!!!!!

اي خاك تو سر توي بيكار هم كنن كه نزاشتي ببينم رو ديوار چي داشتن مي نوشتن !!!

بالاخره سفر هاي من هم تموم شد و قرعه به نام من ديونه افتاده براي رفتن به سربازي براي آبادكردن پادگان !!! خلاصه عجب حالي دارم من !
جاتون خالي ! اگه هيتلر پيشم بود يه مدال به من مي داد وبه جاي خود كشي !!! دنيا رو فتح مي كرديم !!!

يادم مياد دوران دبيرستان بوديم درسي داشتيم به اسم آمادگي دفاعي ! كه من اون موقع تو همه درس هاي خودم نمره بالاي هجده گرفتم ولي تو اين درس با ارفاق گرفتم دوازده !!! چرا ؟
چونكه :
دم دماي تعطيل شدن بوديم كه دو تا نيسان اسلحه آوردن تو دبيرستان !!! و چيدن وسط حياط و همه ما رو كه بيشتر از سه تا كلاس نبوديم كه درس آمادگي دفاعي نداشتيم سر يه اسلحه گذاشتند و گفتند امتحان عملي !!!!
بايد اسلحه هايي رو كه جمع هستند رو قطعه هاشو باز كنيد و بلعكس !!!

از شانس اسلحه اي كه به اسم من افتاد ريخت و پاش بود و من بايد جمعش مي كردم !!! سر كلاس هم كه هيچي ياد نگرفته بودم !! از بس با اين شر هاي كلاس آتيش مي سوزوندم !!!
خلاصه ظرف سه دقيقه بايد امتحان مي داديم و وقتي داشتند نمره مي دادند اسلحه ها رو امتحان مي كردن
نوبت اسلحه من رسيد يه بلايي من سر اين اسلحه آوردم كه ديگه درست نشد و طرف ديگه يادم نمي آد سرباز بود يا سرهنگ گفت بايد بره براي تعميرات اساسي !!!!!!!!!!!!!!!!!!! و گفت برو بيرون تو صفر شدي !!! كه با صحبت هاي مدير بي وجود دبيرستان كه انداره عمرش به من مديون بود به من نمره چهار داد !!!! كه با هشت كتبي شدم دوازده !!!!!!!

ببين چرخش روزگار رو !!!!‌
حالا اصلا نمي دونم كه قرار چه ماجراهايي براي من رخ بده تو محيط نظامي !!! فردا پس فردا شنيديد كه پادگاني !!!‌ كوهي !!! كمري !!! ماشيني !!! تركيده و يا اينكه هواپيمايي سقوط كرده و يا اينكه همه سرباز ها دارن يه قول دو قول بازي مي كنند تعجب نكنيد !!!!! چون
من دارم سربازي !!!!!

عادل جون اميدوارم كه كارشناسي ارشد قبول بشي وگرنه بايد به جاي اينكه شعر هاي عاشقونه بنويسي بشيني دو سال تمام شعر يكي در ميون يكي واسه خودت و يكي براي من بگي !!!‌
حالا هي دم عيد پاشو برو به عنوان تيم نجات به مسافرين كمك كن !! الان مي زارنت تو جاده با يه تفنگ !!!‌ مي گن تو سابقه داري !!!!!!

خلاصه اينكه وبلاگ به حالت آماده باش كامل هستش و رنگ و بوي نظامي به خودش گرفته !!!!!












سه‌شنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۵

زود گذشت

وبلاگ من يك ساله شد !!!
يك سال از حضور من تو اين دنياي مجازي مي گذره !

یکشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۸۵

بوسه

امروز از اون روزایی بود که از صبح زود بیدار بودم و خیلی خسته هستم !!! بالاخره زندگی خرج داره دیگه !!!
الان اومدم تو اتاقم و طبق معمول اولین برنامه ای که اجرا می شه تو سیستم مدیا پلیر هستش !!! خدا بیامرز هایده هم داره می خونه !!!

بوسه !
تا حالا بهش فکر کردید ؟ مسئله ای که شاید تو ذهن خیلی از شماها ساده بیاد ولی خیلی خیلی خیلی مهم و سازنده هستش :

بر خلاف تصور خیلی ها که فکر میکنن بوسه اهمیت زیادی در زندگی نداره ,ولی برعکس بوسه و بوسیدن عامل مهمی برای نشون دادن عشق , دادن آرامش و حتی نوعی لذت بشمار میاد !
البته جونم واستون بگه که بوسه انواع مختلفی داره و بنا به احساسات و نقطه ای از جسم و یا بدن !!! که می نشینه فرق میکنه و میشه به نوعی اون رو یک راه برقراری احساس بصورت تماسی نامید :
بوسیدن تو زندگی می تونه خیلی موثر باشه ! چرا که بوسه ابزاری برای نشون دادن احساس وعلاقه مفرط هستش !
چقدر از بوسه تو زندگی استفاده می کنید ؟

من به جرات میتونم بگم دربین خانواده های ما 99% هیچ استفاده ای از بوسه نمی کنن حتی در موارد مورد نیاز !
و فقط بوسه رو از نوع تشریفاتی اون مثل ورود به مجالس و یا برای همخوابگی و سکس استفاده میکنن ! در صورتیکه بوسه تنها منحصر به این روابط نمیشه و بهتره بگم فلسفه بوسه و بوسیدن خیلی فراتر از این مسائل هستش !!!!
بوسه بین مردها و خانم ها متفاوت هستش :
نمونه : (!!!)
بیشتر بین مردها :
- وقتی دو دوست خیلی صمیمی به هم میرسن برای نشون دادن احساس علاقه و دوستی همدیگه رو میبوسن !
- در زمان مراسم ازدواج و اعیاد و یا مراسم مذهبی و ختم و ... مردان همدیگه رو میبوسن !

اما زنان ایرانی بر خلاف مردان اکثر اوقات در حال ماچ و بوسه هستن چه با بچه ها چه با همجنس هاشون و گاه هم با همسرشون که اکثرا سعی میکنن این آخری رو در خلوت انجام بدن !!! چون بوسه در فرهنگ مشرق زمینی همیشه در خفا صورت میگیره اما چرا ؟ چون بوسه زن و مرد جزئی از مراسم آغازین زیر شکمی قلمداد میشه !!! و این نظریه ها چقدر احمقانه هستش !!
خانم ها موقع بوسیدن هم بر خلاف مردان که حسابی آبدار و کش دار لُپ طرف رو میبوسن, فقط لُپ ها رو به هم نزدیک و یا می چسبونن و این یعنی بوسه! البته یک دلیل مهم داره !!!! آرایش !!!!! فکر کنید اگه توی مراسم عروسی تمام زنها بخوان عروس رو ببوسن چه اتفاقی میافته ؟ صورت عروس مثل بیماران آبله مرغونی از رنگ ماتیک !!!! می شه !!!
برای همین بخاطر استفاده از لوازم آرایش و یا پاک نشدن آرایش صورت " کرم پودر " از اینکار اجتناب میکنن چون خیلی از خانمها از لوازم آرایش ارزون قیمت استفاده میکنن !!! " ایرانی که روی صورت میماسه " رنگ پس میدن در صورتیکه ماتیکهای گرون قیمت رنگ پس نمیدن حتی با بوسه تر !!!!!

- بوسیدن بچه ها احساس خیلی خوبی به آدم میده . به نوعی عشق و علاقه خودمون رو بهشون منتقل میکنیم . یک مادر میتونه با بوسیدن فرزندش بهش آرامش بده . وقتی نوزادی رو در بغل گرفتید و از صمیم قلبتون میبوسید در واقع تمام عشق و علاقه قلبیتون رو به وجودش منتقل میکنید . وقتی بچه تون زمین میخوره و ونگش هوا میره همون بوسیدن دست زخمیش و صورتش و نوازش کردنش آرومش میکنه . دقت کردین ؟

بوسیدن در بین اکثر افراد بعنوان شروع سکس بکار میره , در حالی که یک راه ابراز علاقه و عشق ورزیدن بین همسران بشمار میاد تا یک نوع آغاز سکس . من خیلی کم دیدیم در خانواده های ایرانی زمانیکه زن و شوهر به هم میرسن همدیگه رو ببوسن ! حتی جلوی فرزندانشون هم این کار رو نمی کنن !!!! و همون طور که گفتم اگه بخوان این کار رو هم کنن بیشتر تو خفا انجام می دن !!!!!

مگه همسرت نیست ؟
مگه همه وجودت نیست ؟
مگه همه دنیای تو نیست ؟
مگه کسی نیستش که تو باید با اون و کمک اون با لذت و هیجان و کار و صبر و تحمل زندگی رو بسازی ؟
مگه کسی نیستش که حاضری جونتو واسش بدی ؟
مگه اولین و مهمترین و نزدیک ترین فرد به تو تو این دنیای بزرک نیست ؟
مگه کامل کننده تو تو این دنیا نیست ؟

پس یاد بگیرید وقتی از خواب بیدار میشین همدیگه رو ببوسید. وقتی می خواهید برید بیرون برای کار ... وقتی از سر کار برمیگردید ... و حتی موقع خواب ! همدیگه رو ببوسید .

Bos..Bos
بابا خجالت نداره که این کار قشنگ رو کنار فرزندانتون انجام نمی دید .مطمئن باشید با این کار به بچه هاتون عشق و علاقه ای که نسبت به هم دارید رو هم نشون می دید و بچه هم آموزش می بینه !!!

تو خیلی از خانواده های ایرانی خودم شاهد این موضوع بودم که اصلا زن و شوهر کنار هم نمی خوابن !!! اگه هم پیش هم باشن صبح خانم اگه مثلا زورش به مرد برسه !!!!! کونشو می کنه سمت آقا و خرناسه می کشه مثل خرس و این یعنی شرمنده باید خودت بری صیحانه حاضر کنی ! چون به من ربطی نداره و باید تا لنگ ظهر بخوابم !!! و حالا اگه زن تو سری خور باشه قبل از مرد بیدار میشه و میره سراغ تدارک صبحانه و مرد وقتی بیدار شد تلک و تلک میره خیر سرش میشاشه و بعد هم میاد کوفت میکنه و یه آروغ برای خالی نبودن عریضه و بعد هم بلا نسبت گاو میره بیرون و فقط تنها جمله عاشقانه ش به زنش اینه که : یه غذای مشتی برای ناهار رو براه کن ... زت زیاد !!!
وقتی هم که از سر کار بر میگرده صد رحمت به سگ قاشیه !!!! هر چی دق و دلی و طلب و عقده و حرص داره سر زن خالی میکنه و ... شب هم موقع خواب لنگهای عیال رو میگیره و هوا میکنه و .... !
و این یعنی زندگی سراسر شور و عشق !!! می دونید متاسفانه اکثرا همینطوره و خانواده های ایرانی واقعا آداب و رسوم زناشویی رو بلد نیستن و رعایت نمیکنن .
زنان ایرانی همیشه تشنه چند چیز مهم هستن و جز طبیعی ترین نیازهای اونا هستش :
- کلمه و لغت : عزیزم , دوستت دارم , چه خوشگل شدی امشب :)
- بوسه
- سکس دو طرفه
ولی خوب درک و شعور خیلی از آقایون پائین هستش ! ببخشید که دارم پته همتون می ریزم رو آب ولی خوب باید گفت دیگه .وقتی من خودم می بینم هم جنس های من که حتی سنی هم ازشون گذشته هیچ ارزشی برای مهمترین فرد توی زندگی قائل نیستند افسوس می خورم و می گم خاک عالم تو سرتون !!!!!!!

آقا / خانم ! یاد بگیرین وقتی صبح بیدار میشین لبهای هم رو ببوسین ! وقتی دارین میرین بیرون و از هم جدا میشین همیدگه رو ببوسین و در آغوش بگیرین ! شب قبل از خواب هم یک شب بخیر و یک بوسه و دوستت دارم ! باور کنید همین 3 عامل ساده زندگی شما رو زیر و رو میکنه و برخلاف تصور عوام و مشتی احمق که فکر میکنن با این کارها زن پُر رو میشه و یا مرد روش زیاد میشه , اصلا اینطور نیست و این جزو آداب زناشویی محسوب میشه و باعث عمیق شدن عشق و علاقه و دوستی بین زن و شوهر میشه ! انسانها طالب دوست داشته شدن و دوست داشتن هستن و این دو عامل تنها از طریق ذهنی منتقل نمیشه چون هنوز بشر از راه تله پاتی نمیتونه منظورش رو برسونه و یک موجود سخنگوئه ! هر زنی دوست داره از زبون شوهرش کلمه دوستت دارم و عزیزم و عشق من و صد تا از این کلمات رو بشنوه .
من نمی گم کامل شدم ولی همیشه سعی کردم خودم رو کامل کنم و همه سعی و تلاش و کوشش و وجودم رو می زارم تا بتونم زندگی پر باری رو فراهم کنم و همه این مسائل که جز تفکیک ناپذیر زندگی زناشویی هر انسانی هستش رو برای لحظه لحظه بهره بگیرم .
مطمئن باشید که نتیجه بی نهایت موثرش رو می بینید پس یاد بگیرید و عمل کنید . و به جون من دعا کنید !!!
بابا من چه جوری حالی کنم زمانیکه دستهای خانمتون در دست شماست زل بزنیند توی چشمش و بهش از عشق بگید و بعد اون دستها رو ببوسین و یا گونه ها و لب ها رو و حتی ناز کنید و لمس کنید !!!!! تاثیری که روی خانمتون میذارین بقدری زیاده که با 100 تا مثنوی جملات و شعرهای عاشقانه هرگز نمیتونید روی اون بذارید ! بقول معروف با بوسه میشه عشق رو در قلب حک کرد ... پس خجالت رو کنار بذارید و بعد از خوندن این متن , همین الان هر کسی رو که دوست دارید ماچش کنید و به تاثیر عملتون نگاه کنید ! صد البته منظور این نیست که هر عمله جوادی رو دیدین بماچینش !
منم از پشت این کامپیوتر همتون رو می ماچم :)

شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵

سلامتی

مریض شدن مامان بزرگ مهربونم .
روز دوشنبه تا رسیدم خونه !! مامان گفت نادر دکتر گفته باید فردا مامان بزرگ عمل بشه و قربون دستت من فردا باید با خالت تبریز باشم !!!
باشه !!!
زنگ به پسر خاله زدم و گفتم که من شماره آژانس رو ندارم تو زحمت بکش و بلیط ها رو تهیه کن !
- باشه نادر جان .

بلیط ها برای ساعت 5:20 بود و من بون روز فوق العاده تشنه بودم . من و پسر خاله و خاله و مامان . یه کوپه کامل گرفتیم و حرکت کردیم .
طبق معمول وقتی که دو تا خواهر به هم می رسن :
باجی باجی سوز چخ ! وقت یوخ !!!
شروع کردن به صحبت و من و پسر خاله هم آرومشون می کردیم .
مامان و بابای پدر که به رحمت خدا رفتن و بابای مامان هم همینطور و ما هم از محبت های پدر برزگ و مادر بزرگ همین یه مامان بزرک نصیبمون شده که حالا تو تخت بیمارستان بود .
هیچ دکتری به خاطر قلب مامان بزرگ حاضر نمی شد مسئولیت عمل رو به عهده بگیره و ریسک عمل فوق العاده بالا بود . همه چیز به خدا مونده بود و تقدیری که مامان بزرگ داشت .
این چند وقته انقدر رفتم تبریز که همه جای تبریز رو شناختم و جا نمونده که کشف نکرده باشم و با خلق و خوی اونها هم خوب آشناشدم !!!
بعد از پیاده شدن از قطار رفتیم خونه خاله و کمی استراحت و ... بعد به سمت بیمارستان .
مگه می زاشتن بریم پیش مامان بزرگ !!!
خلاصه زمان عمل رفتیم ببینیم مامان بزرگ .
وقت عمل بود و بعد از خداحافظی کردن و سپردن مامان بزرگ به خدا رفتیم تو سالن انتظار .
دل تو دل هیچ کس نبود . من و پسر خاله فقط آرو م می کردیم . دائی هم مشخص بود خیلی نگرانه ولی برای اینکه روحیه ای باشه برای بقیه زیاد بروز نمی داد .
ثانیه ها می گذشتن و ... .
بعد از حدود 2 ساعت دکتر قلب مامن بزرگ اومد پیش ما و گفت نگران نباشید و همه چیز خوبه . ولی باید صبر کنید . من کارم تموم شده ولی بقیه دکتر ها بالا سر مریض هستند و می ان توضیح می دن .
خلاصه بعد از 40 دقیقه متوجه شدم مامان بزرگ رو می برن تو بخش ! یه مسیج زدم به پسر خاله و گفتم بیائید تو بخش !
خدای مهربون رو هزار بار شکر کردم که این لحظه ها تبدیل شده به لحظه های شادی .
خلاصه اینکه فعلا باید مامان بزرگ بیمارستان باشه و همه تبریز هستن ولی من و حمید دیروز اومدم تهران !!!
اومدن ما به تهران هم جریان داره !!!
از تبریز به تهران قطار مستقیم نبود . و نه من حال و حوصله اتوبوس رو داشتم نه پسر خاله !!! واسه همین من بلیط واسه مراغه گرفتم و از اونجا برای تهران !!!
آقا تو آبرسان یه آزانس مسافرتی هستش که واقعا روی هر چی بی شرف کم کرده !!! اصلا من نمی دونم اینا بلیط می فروشن یا نه !!
واسه تهیه بلیط رفتم آزانس همیشگی آفاق گشت و بلیط رو گرفتم . از تبریز به مراغه و از اونجا به سمت تهران !
2 ساعت تو مراغه بودیم ولی اصلا موبایل تو این شهر آنتن نمی داد ! کمی گشت زدیم و محیط شهر رو بررسی کردیم و بعد از اون سوار قطار شدیم تا بیائیم تهران !!!
همیشه از اینکه جاها و محیط های جدید رو ببینم خوشحال می شم و از هر فرصتی استفاده می کنم تا بتونم با جاهای جدید و فرهنگ اونجا آشنا بشم و … .
با این پسر خاله اصلا همسفر نشده بودم ولی اخلاقش مثل خودم بود !!! اهل سفر بود و ... .
- می گم نادر تا حالا با تو نیومده بودم مسافرت !
خوب موقعیت و شرایط پیش نیومده بود !!!
- آخه می دونی چی ؟ !!!
چی ؟
- همه به من می گن خوش سفرم ولی من به تو می گم !!!!!!!
واقعا !!!
- آره ! یه مسافرت ردیف باید با هم بریم !!!

خلاصه بعد از اینکه مراغه رو رد کردیم تلفن ها هم درست شد !
تازه فهمیده بودم که هر چی مسیج زده بودم به خانم معلم هیچ کدوم نرسیده !!! و ناراحت شده بود .
کمی گذشت و تصمیم گرفتیم بخوابیم و کمی خوابیدم . نصفه شبی بود که مسیج داشتم !!! و دیدم خانم معلم مسیج می زنه!!!!!! تعجب کردم و ساعت درج شده رو نگاه کردم دیدم برای ساعت 10 هستش !!! فهمیدم که مسیج های خانم معلم هم نرسیده به من !!! و نصفه شبی داره یکی پشت یکی میاد !!!
دیگه جواب ندادم .دیر وقت بود .
راستی تو تبریز بودم که صحبتی هم با عادل داشتم . امیدوارم هر جا که هستی شاد و خرم باشی .

نتیجه اخلاقی :
سلامتی خیلی مهمه و متاسفانه هیچ کدوم از ما قدر نعمت به این بزرگی و مهمی رو نمی دونیم و همیشه فکر می کنیم سلامت هستیم و کارهایی می کنیم که وقتی بعدا به اون فکر می کنیم چهار چرخمون هوامی ره !!!
تا حالا دقت کردید که بیشتر دور و بریاتون و هر کسی که می شناسید غم و غصه و گریه بهشون هویت میده و خیال می کنند که گریه و غصه خوردن تمام مشکلاتشون رو درمان می کنه و هر چقدر که بیشتر زانوی غم بغل بگیرن بهتره و کارشون درست می شه و مشکلشون حل می شه !!! . بجز اینها این گریه کردن و غم پرستی چنان در گوشت و خونمون نفوذ کرده که حتا در مواقع شادی و بیکاری هم بدنبال اون میگردیم !!!!!
و تنها نتیجه ای که برای ما داره از بین رفتن روحیه هستش که برای بدست آوردن انرژی برای انجام و حل مشکل خودمون به اون احتیاج داریم .
خیلی از ما حتی پیش عزیزانمون نمی خندیم !!! در حالی که باید با خنده و روحیه بالا آستین ها و بالا زد و همت و تلاش کرد و به جنگ مشکلات رفت و با کوشش مشکلات رو حل کرد .
خلاصه اینو گفتم که قدر سلامتی خودتون و عزیزانتون رو بدونید.
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید.

یکشنبه، مهر ۰۹، ۱۳۸۵

تعریف زندگی

دیشبم بیدار بودم و منم که گشنه !!! از خستگی هم که نمی تونم سر پا شم پس می نویسم و می رم می خوابم .

مشق سکوت رو خط بزن
اینجا کسی غریبه نیست
نگو که باور نداری
حرف دلت رو بنویس
دفتر کهنه دلت
رنگ غم رو دوست نداره
بهش نگو تو راه عشق
هیچ کسی پا نمی گذاره
از شب و تنهایی نگو
خورشیدمون جلوه گره
نگو نسیم سحری
ار کوچه مون نمی گذره
اسبت رو زین کن و بیا
تو شهر تنهایی نمون
خونه رو روشن می کنه
حتی یه شمع نیمه جون
پرندها منتظرن
قدم بزار تو آسمون
برای خاک باغچه مون
ترانه ای تازه بخون .....

تعریف زندگی

هدف و عشق در زندگی خیلی خوبه ! خیلی از ما مدام تو این فکر هستیم که آدم موفق و خوشبختی بشیم و بتونیم هر چه زودتر به سر و سامان برسیم . ازدواج کنیم و یک زندگی آسوده و بدور از سختی ها و همراه با جوهر عشق رو بنا کنیم .با اینکه اکثر ما تلاش می کنیم تا به این آرزوها که نیمی از مشغولیت ذهن ما رو در دوران جوانی تحت تاثیر قرار می دن جامعه عمل بپوشونیم , اما خیلی کم هستند از ما که به موفقیت و خوشبختی واقعی می رسن ! نه تنها ما که نگاهی به زندگی پدران و مادران خودمون می تونه اینها رو خوب به ما گوشزد کنه !!

اکثرا ملاکمون برای رسیدن به این آرامش امکانات متفاوتیه از جمله مادیات و عشق و تفاهم و .. خیلی ها فکر می کنند برای رسیدن به خوشبختی باید فقط و فقط روی چیزی بنام عشق تکیه کرد و تا عشق وجود نداشته باشه خوشبختی هم بوجود نمیاد ! شاید حق با اونها باشه اما یک دسته هم میان و می گن اگه مادیات وجود نداشته باشه خوشبختی معنا نداره و زندگی بدون مادیات یعنی هیچ . به نظر شما کدوم درسته ؟

اگه با دیدی منطقی به این عوامل نگاه کنیم متوجه می شیم که هر دو طرف بنوعی حق دارند اما به تنهایی , هرگز !! این عوامل بتنهایی نمی تونن سازنده زندگی باشن و فقط با استفاده از همه اینهاست که می شه درست و خوب زندگی کرد و باقی بعهده نگرش ما و توانایی عقلی ماست و شریکمون .... همه می دونیم که زندگی :
بدون عشق معنی نداره
و زندکی بدون پول هم همینطور
اما چقدر جذابتر می شه اگه زندگی تشکیل شده باشه از هر دو عامل , معنویات در کنار مادیات ! چیزی که خیلی آدمهای رویا پرداز با بدست آوردن قسمت کوچکی از اون فکر می کنند به هدف نهایی رسیدند در صورتیکه درک درستی از حقیقت زندگی ندارند .

خیلی ها هستند از این قماش که فکر می کنن چون عامل اولیه یعنی عشق رو دارند پس همه چی تموم شده و باید قدم به عرضه ازدواج بگذارند ... مدتی درگیری های عاطفی و مشغولیتهای شدید ذهنی و درگیریهای خانوادگی بوجود میاد و در نهایت هم وصلتی صورت می گیره و 2 یار به وصال هم می رسن . اما آیا این یعنی خوشبختی ؟

من فکر می کنم عشق رو نمی شه هیچ وقت معنا کرد چون هر کسی اون رو در چیزی , کسی و با نوع خاصی از نگاه می بینه.و البته همین عشق هستش که بقای زندگی دو نفر هستش که همدیگه رو بی اندازه دوست دارن
ولی چقدر خوب بود که زندگی رو تعریف کنیم و از لحظه لحظه اون بهره ببریم و استفاده کنیم . حتی از خوردن یک پفک ساده !!! با کسی که همه زندگیتون هستش و اینکه توی شرایط های مختلف عشقی که وجود داره رو حفظ کنیم و لذت زندگی رو بچشیم .

همه می دونیم زندگی هیج وقت بطور یکنواخت پیش نمی ره و انسان با تولدش پا به عرصه مبارزه ای می گذاره که تا دم مرگ ادامه داره ... ازدواج رها شدن از قید و بندها نیست و رسیدن به تکامل و سازندگی و تکمیل و پیدا کردن نیمه گم شده انسانهاست که متاسفانه نیم بیشتری از ما از اینها غافلیم .

عده ای که همه چیز رو در پول و مادیات می بینند , در درجه اول پول براشون مهمه و بعد انسانیت !! این عده فکر می کنن که میشه انسانیت و حتی عشق رو هم با پول بخرن ! البته این کار رو هم می کنن و در عمل و ظاهر هم موفق نشون می دن , موقع ازدواج دخترها براشون سر و دست می شکونن , و یا پسرها برای تصاحب دل دخترهای پول دار صدها ترفند و حرفهای زیبا و فریبنده اجرا می کنند . اما وقتی به عمق زندگی اونها نگاه می کنیم , می بینیم که عشق در زندگی اونها هست , اما ظاهری و تصنعیه ! بی روح و خشک . رفتاری که از دل نیست و فقط بصورت غریزی و اجباری و برای خودنمایی و مردم فریبی ..... زن فقط تنها خواسته اش از مرد اینه که تامینش کنه و آزادیهاش رو محدود نکنه و مرد هم همینطور . 2 انسان با هم زندگی می کنند اما در دو عالم متفاوت ! تا زمانیکه پول وجود داشته باشه در اون زندگی , عشق هم هست !! اما به محض اینکه نوسانات مالی بوحود میاد عشق و محبت و همدلی و تفاهم هم از اون خونه رخت بر می بنده و نابود می شه چون عشقی که با پول بوجود بیاد , رشد کنه و خریده بشه با نبود اصل اولیه خودش براحتی نابود می شه ! پس یک تعریف دیگه برای عشق و اون هم اینکه عشقی که خردینی باشه دوام نداره و زوال پذیره .
اما در کنار اینها باز هم عامل بسیار مهم دیگری هم هست که همیشه بصورت نهفته باقی می مونه و شاید بهتره بگم 90% از ما از اون غافلیم و اون هم درک و شعور و مسئولیت پذیری و بلوغ فکریه . هر انسانی دارای رفتارها و کنش های متفاوتیه و هیچ دو انسانی رو نمی شه پیدا کرد که رفتارش شبیه هم باشه حتی در دوقولو ها !! در نتیجه وقتی کسی اقدام به ازدواج می کنه باید به حدی از بلوغ فکری و رفتاری رسیده باشه تا بتونه برای تحمل رفتارهای متفاوت شریک زندگیش عاملی بنام تفاهم رو بوجود بیاره .

متاسفانه نکته ای که خیلی مهم هستش همین درک و شعور و مسئولیت پذیری و بلوغ فکریه که خیلی از آقایون به اون نمی رسن و این اجازه رو به خودشون می دن که به خواستگاری دختری برن و بعد نامزدی و عروسی و بعد از گذشت 6 ماه از عروسی و ارضا شدن طرفین می خوان تازه زندگی رو شروع کنن !!! و متاسفانه اینجاست که یواش یواش مشکلات خودش رو نمایان می کنه و حتی در بعضی موارد لحظه های شیرین زندگی تبدیل می شه به جهنمی که گذشت اون برای طرفین فقط نفرت به ارمغان می آره . زندگی فقط یک سال اولش نیست بلکه یک عمر هستش .

خیلی از مشکلات زن و شوهرها از همین نقطه شروع می شه چون درکی از این اصل ندارند که طرف مقابل با اونها فرق داره و همینطور خودشون هم به عنوان یک انسان غریبه وارد زندگی فردی می شید که هنوز والدین اون که از بدو تولد تربیتش کردند نمی تونن بعضی از رفتارهای اون رو تحمل کنند و ما انتظار داریم که با فردی برای سالیان سال زیر یک سقف زندگی کنیم و اون فرد هم دقیقا رفتار و اعمالش مطابق ما باشه , و این محاله . مشکل از همین جا ناشی می شه که کسانی که درکی از این مسائل ندارند رفتارهایی درشون بوجود میاد مثل خودخواهی - رقابت خسمانه - حسادت - کینه - امر و نهی بی دلیل - بد بینی و در مراحل بالاتر لجبازی و سپر بلا قرار دادن بچه ها !!


چقدر خوبه که بنا بر توانایی هامون بسراغ عشق بریم . اگه توانایی مالی در حد اداره یک زندگی معمولی رو داریم بفکر ازدواج بیافتیم . اگر به حدی از شعور و عقل و بلوغ فکری رسیدیم که بتونیم مسئولیت پذیرش فرد دیگری رو بپذیریم قدم در تشکیل خانواده بگذاریم . وقتی نگاهی به اکثر زندگی ها می کنم می بینم خیلی ها هستند که به اصول اولیه زندگی مشترک پای بند نیستند ! خیلی ها تصمیم گیری رو می گذارند به عهده دیگران و مثل عروسک کوکی تابع نظر دیگرانند .

مثل اکثر احمق هایی که منتظر این هستند که ننه و بابا و خاله و عمه و عره اوره و شمسی کوره براشون آستین بالا بزنن و بگن فلان دختر رو ما پسندیدیم و دختر خوبیه ! همون اول بسمه الاه هم برن خواستگاری و جواب بله رو بگیرند ! دیگه دختر و پسر نه حرفی نه آشنایی ! هیچی ! اگه خیلی شاهکار کنند و فهمیده باشند 3 ماه هم نامزدی , جهنم !!!! اونم با چه شرایطی ؟ دختره باید در تمام مواقع محجبه باشه و آقا داماد تا لجظه زفاف حق نداره همسر آینده خودش رو به یک نظر حتی نگاه کنه یا لمس , که چی ؟ یکوقت ناموس دختره به باد نره !! دیگه بماند مسائل جنبی !!! حالا جالب اینجاست این فرد اصلا نمی تونه طرف مقابل رو هم ارضا کنه حتی شروع رابطه عاشقانه که هموم بوسه باشه رو بلد نیستن !! آداب بوسیدن رو نمیشناسن و نمی دونن چه ظرافت و تکنیکی در بوسه نهفته !!!
زندگی که به این صورت ناآگاهانه شروع بشه با اینکه دوام داره اما علت دوام اون خوشبختی نیست و دلیلش قدرت مطلقه مرد هست .
و یا اینکه خانم بیچاره فقط باید انرژی بزاره تا بتونه لحظه های زندگی رو شیرین کنه ولی چیزی که این میون تباه می شه حقی هستش که زن هم داره و اون حق زندگی کردن و لذت بردن از زندگی خودش هستش .

عدهای هم هستند که خودشون رو عقل کل و های کلاس می دونن و فکر می کنند که خودشون باید تنهایی همسرشون رو انتخاب کنند از روشهای آزاد و آمیزش و معاشرات بی قید و بند با انواع و افسام پسرها و دخترها و وقتی هم که شخصی رو پیدا کردند دیگه تحقیق و ... معنا نداره چون به عقل خودشون طرف ایده آله ! اما وقتی که خرشون از پل گذشت تازه می فهمن که چی فکر می کردن و چی شد !!!


ازدواج امر خیلی مهمی هست که انجام اون برای هر انسانی امکان پذیر هست ! اما متاسفانه دوام و بقای اون در 80% موارد با شکست مواجه می شه و علت اون هم عدم شناخت یکدیگر هست ! هر انسان بالغی می تونه به راحتی ازدواج کنه ! اما چه تضمینی وجود داره که این پیوند با دوام و پایدار بمونه وقتی که ما انتظارات و روحیات و نیازهای شریک زندگی خود رو نمی دونیم , پس چطور باید انتظار دوام زندگی رو داشته باشیم ؟

شکست تو ازدواج هم لذت نبردن از زندگی هستش . انسان همیشه باید نیازهای طرف مقابل رو تو دوران زندگی تو هر مقطعی باید برطرف کنه .
خیلی از زن و شوهر ها زیباترین احساس بشری رو در خودشون سرکوب می کنن در واقع اگه مردی همسرش رو واقعا دوست داشته باشه , زیبا ترین هدیه ای که می تونه بهش هدیه کنه هم آغوشی با اونه و قشنگتر از این هم وجود نداره که فاصله ها رو حتی در ارتباطات متقابل هم از بین ببریم.

همه ما داریم تو همین جامعه زندگی می کنیم و برای همه ما هم مشکلاتی که سیاست های غلط به وجود میاره آگاهیم ولی هر چی باشه ما داریم تو همین شرایط زندگی می کنیم برای نمونه الان که ماه رموضون هستش و قیمت های بیشتر اجناس بیشتر از چند برابر شده . خوب یعنی همه درک می کنیم و همه داریم حس می کنیم . پس :
یادتون باشه اون بلوغ فکری و حد بلوغی که گفتم اینجاست که زندگی رو شیرین می کنه و لحظه های سازنده رو می سازه :
مشکلی پیش می اد و آقا می اد خونه به جای اینکه به نیازهای عاطفی و ... جواب بده هر چی شده رو می کوبه رو سر خانم و خانم بیچاره که هیچ کاری نمی تونه بکنه فقط شاهد له شدن لحظه هایی باشه که الان باید یکی از بهترین لحظه های زندگی در کنار کسی که مظهر آرامش زن در خانواده هستش باشه ولی متاسفانه این فرد هنوز به این حد بلوغ نرسیده که خوب همه مشکل دارن ولی خونه . خانم . خانواده . فرزندان مظهر و کانون آرامش هستش و اینجاست که باید تو توانایی خودتو در کناری کسی که عشق تو هستش نشون بدی .
یا بالعکس :
خانمی که نتونه درک کنه همسرش تو دریایی از مشکلات و روابط ها و ... موج می زنه و نتونه جوری رفتار کنه که همسرش در کنارش احساس آرامش کنه فقط و فقط نشون دهنده این هستش که متاسفانه به خاطر همون بلوغی که گفتم بهترین لحظه ها رو دارن از دست می دن که فقط و فقط لحظه های بعدی رو هم خراب می کنه .
باید همه جانبه و در کنار هم عشق و مادیات و بلوغ و شعور و ... چید و تعریف زندگی و لذت از لحظه های زندگی .
حرف برای گفتن زیاده ولی راستش رو بخواهید خوابم می آد .

هوای گریه دارم تو این شب بی پناه
دنبال تو میگردم دنبال یه تکیه گاه
دنبال اون دلی که تنهایی رو میشناسه
دستای عاشق من لبریز التماسه
سکوت شیشه ایم رو صدای تو میشکنه
تو آسمون عشقم شعر تو پر میزنه
با تو دل سیاهم به رنگ آسمونه
تو بغض من میشکنن شعرای عاشقونه
هزار و یکشب من پر از صدای تو بود
گریه هر شب من فقط برای تو بود
هزار و یکشب من پر از صدای تو بود
گریه هر شب من فقط برای تو بود.


همیشه شاد .

شنبه، مهر ۰۸، ۱۳۸۵

ویروس

امروز بالاخره کشتمش !!! ویروس بی همه چیز رو می گم !!! یه عمره دارم هر چی ویروس هستش و به اینترنت می اد رو تو کامپیوتر های روستان عزیزم !!! امتحان می کنم و کلی اطلاعات در مورد ویروس های کامپیوتری دارم ولی این یه دونه خیلی اذیتم کرد !!!
جریان از این قرار هستش که بعد از سفر آخرم به لاس و گاس (تبریز!!! ) دوباره رفتم و برگشتم واسه عروسی پسر عمو ! خلاصه اینکه برای عروسی هم بیشتر از 5 تا مطلب حاضر کرده بودم ولی این ویروس انقدر اذیتم کرد که نتونستم آپ کنم .
تو سیستم پسر عمو چند تا آهنگ آذری ناب دیدم از یاشار و سند کردم تو آی پادم و وقتی اومدم خونه انقدر هیجان زده آهنگ ها بودم که بدون اسکن کردن با آنتی ویروس بازشون کردم و تنها چیزی که شاهد بودم خاموش شدن کامپیوتر بود !!!
قبل از ادامه دادن :
هنرمند عزیز یاشار رو هم دیدم. هر جا که هستی واسه خودت و گروه خودت آرزوی موفقیت روزآفزون می کنم . عروسی پسر عمو هم تموم شدو واسه هر دوشون آرزوی خوشبختی می کنم .
بریم سر وقت ویروس :
اسم این ویروس
win32.brontok.b@mm
لینک دانلودhttp://http://daneshnameh.roshd.ir/mavara/mavara-download_file.php?fileId=286
هستش و روی رجیستری سیستم می شینه و جلوی کار کردن با اجزای ویندوز رو می گیره و پشت سر هم سیستم رو خاموش می کنه .
یادتون باشه همیشه آنتی ویروس خودتون رو به روز نگه دارید که از نون شب هم واجبتر هستش .
به احتمال زیاد تا یک هفته دیگه من دوباره برای انجام کاری باید برم مسافرت !!!
همیشه از مسافرت لذت می برم و از همه لحظه های اون واسم فرقی نمی کنه خوب و بدش لذت می بره . همیشه دوست داشتم که با عزیزانم به مسافرت برم . البته همیشه دنبال این بودم که تو شادی های خودم عزیزانم و کسانی رو که دوست دارم باشن .
امیدوارم همیشه شاد باشید





جمعه، مهر ۰۷، ۱۳۸۵

ایمیل

با سلام به همگی دوستان عزیز .
توجه کنید که اگه تو وبلاگتون به اسم من حرف های ناشایست می زنن و ... من نیستم و از امروز من تو هیچ وبلاگی کامنت نمی زارم و با ایمیل با دوستان عزیز در ارتباط هستم .
درضمن اینجای صحبتم با کسانی هستش که این کار رو می کنن , قباحت داره به خدا . خجالت داره . آخه بی شرم ها می خوائید که چی بشه این کارهای زشت رو انجام می دید . مگه دستم بهتون نرسه !!!

اما حتما یه سری به وبلاگ سمیرا بزنید که موضوع خیلی مهمی رو مطرح کرده که خیلی از شماها در گیر این مساله هستید . تصمیم گرفتم چند تا از مطالب آینده خودم رو طبق قولی که به همتون دادم به این موضوع اختصاص بدم .از حسین عزیز هم که ماجرای خودش و خانم عزیزشوواسم میل کردید ممنون. سعی می کنم موضوع شما رو هم تو پست های بعدی حل کنم .

همیشه شاد .

پنجشنبه، شهریور ۲۳، ۱۳۸۵

لاس و گاس

لاس و گاس !!!
خیلی فرق کرده بود . زمانی که وارد شهرشدم خیلی چیزها فرق کرده بود . ساخت و ساز . زدن آپارتمان و برج و پل های رو گذر و زیر گذر و پارک های زیاد و ایجاد فضای سبز و ... .

چند لحظه ای صبر می کنم و ریه های خودم رو پر از هوای تازه می کنم . راننده های تاکسی همه دوروبرمون رو گرفتن و می پرسن کجا ؟

هر جای لاس و گاس دربست 800 تومن . البته وقتی ببینن فارسی صحبت می کنید می شه 1000 تومن . یه قانونه
تو این سفر به سرای فرش فروش ها نزدیک میدون ساعت !!! و بیمارستان های 29 بهمن و بیمارستان نیکوکاری و بیمارستان اسدآبادی و آزمایشگاه معتبر دکتر دبیری واقع در خ 17 شهریور جدید اینم تبلیغ بود !! و پارک خاقانی و پارک ائل گلی که خاطره های زیادی رو از این پارک دارم منو می بره تو دوران بچگی . و رستورن طاووس که واقعا غذای اون حرف نداره و قیمتی هم نداره
یک کاسه سوپ و یه پرس کامل برگ به همراه برنج ایرانی که بوی برنج مدهوش می کنه ادم رو به اضافه سالاد و ماست خیارو نوشابه و ... فقط 1500 تومن !!!

و البته اگه با خانواده تشریف می برید به لاس و گاس ! یه سری حتما به کبابی حیدر بابا بزنید که انگشتاتون هم می خورید راستی تو خ آبرسان هستش .
واقعا مردم این شهر انسان های شریف و تن پروری هستند . باور کنید طرف تازه ساعت 9 از خواب بیدار می شه وساعت 10 کرکره مغازه رو می ده بالا .
از طرفی کارمندان هم خانم هاشون قربونشون برن همه خواب آلود .

من سری قبل که تشریحی از این شهر داشتم هم اشاره کردم که اگه سرمایه دارید . یه جار و اجاره کنید . چهار تا آرایشگر خوب استخدام کنید و یه اسم خوب هم واسه آرایشگاه انتخاب کنید و فقط پول دربیارید !

ولی از حق نگذریم تا چند روزی نباشید متو جه نمی شید.فوق العاده مردم های با فرهنگی داره . من که خیلی خوشم اومد از رفتار های اجتماعی این مردمان شریف . یواش یواش مینویسم .

از نون روغنی هاش بگم که حرف نداره و بعد از تحقیقات طولانی من یکی پیدا کردم که واقعا حرف نداره و تو میدون شهدا هستش .
البته به ترکی می شه "یاخلی کوکه !!! "

اگه کارم تو این شهر بود حتما برای زندگی انتخاب می کردمش ! هوای خوب – ترافیک روان – مردمی با شعور - اداره های خلوت - اجناس شیک – همه چی هم که ارزون . یعنی فقط زندگی . منم که دیوونه زندگی کردن .

البته اینم بگم که سعی کنید کمتر فارسی صحبت کنید . وگرنه دیدید یکی از کیوسک روزنامه فروشی دنبالتون کرد و با حواله کردن فحش های جالب و شیک ازتون پذیرایی می کنه !!! باور کنید اگه فرار نمی کردم فکر کنم جام تو بیمارستان بود .
همش می گم برید ترکی یاد بگیرید ورمیدارید عکس سوسک می کشید و اینجاست که نمی شه چیزی رو درست کرد .نکنید این کارهارو !! به خدا قباحت داره . من بعد از اینکه خود کشی کردم و انقدر سعی و تلاش کردم بالاخره یاد گرفتن تا 10 بشمرم !!!!

اما خلاصه مسافرت من که بیشتر سفر کاری بود تا تفریحی :

رفتن به سرزمین رویایی
رفتن به لاس و گاس !
مریض شدن مامان بزرگ
دعوا با رئیس بیمارستان سراب که واقعا شبیه قتل گاه بود .
سر زدن به بیمارستان های 29 فروردین . سینا . نیکوکاری . اسدآبادی .
سر زدن به سرای فرش فروش های لاس و گاس
سر زدن به بوستان خاقانی و شاه گلی
سر زدن به خیابون های معروف و میدون های معروف مثل ساعت و 17 شهریور و ...
بازی کردن نقش بازرس شهرداری !!! سفر خرج داره دیگه !
سر زدن به یکی از باغ های پدر بزرگ و خوردن ناهار و استراحت زیر سایه درخت و کمی هم آب بازی !
دعوت شدن به عروسی تو سرزمین رویایی .
آشنا شدن با بزرگان و قدیمی های سرزمین رویایی و نشتن به پای صحبت اونا و شنیدن همه خاطره های اونا .
سر زدن به قبرستون های مختلف تو تاریکی مطلق و شاد کردن روح مردگان شریف !
سر زدن به چند تا کارخونه و مرغداری و کارگاه و آشنایی با کار و ... .
دعوت شدن از سمت مدیر عامل شرکت ... به صرف شام در لاس و گاس .
کار در مزرعه !!!
استراحت در خانه معلم فنی و حرفه ای در لاس و گاس !!!
آشنا شدن با آزمایشگاه های مختلف شهر با صفای لاس و گاس . و گرفتن خون من و بی خون شدن من !!!
رحم نکردن به باغ های آلبالو و مرغ و خروس و ... !!! .
...
...
...
تا حالا شده خودتون یه جایی باشید و دلتون جای دیگه ؟ خودم رفته بودم سفر
اما دلم تهران بود . پیش خانم معلم .
به قول دکتر : کجایی ؟!!!
و اینکه سلامتیشو همیشه از خدا می خوام .
همیشه شاد .



پنجشنبه، شهریور ۱۶، ۱۳۸۵

مسافرت

خوب سفر من هم تموم شد.دیروز صبح رسیدم تهران. یکی از طولانی ترین سفرهای زندگی من بود .

این سفر هم برای من لحظه های گوناگون و مختلفی رو رغم زد . به جرات می گم اصلا با بقیه مسافرت های من فرق داشت . یه دید دیگه داشتم این حس نسبت به همه چیز بود . لحظه ها و جاها و ارتباط ها رو از زاویه ای دیگه می دیدم و البته نا گفته نماند که این سفر برای من هم هیجان بود هم اظطراب هم ترس هم خنده هم گریه هم تفریح هم کار .

واسه نادر دیوونه همه لحظه ها جالبن !!!

اتفاقات و ماجراهای سفر خودم رو به صورت موضوعی می خوام بنویسم .

بعضی از دوستان پرسیده بودند که این سرزمین رویایی کجاست . فقط می گم نزدیک لاس وگاس (تبریز!!!)

همیشه شاد باشید.

چهارشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۸۵

سفر

یه سفر در پیش دارم .
دارم می رم سرزمین رویایی . یکی از سفر هایی هستش که مسیر زندگی من رو مشخص می کنه . واسم حیاتی.
واسم دعا کنید.

امیدوارم همیشه موفق باشید.

چهارشنبه، مرداد ۱۸، ۱۳۸۵

غذا پختن


اگه آفتاب تو چشات خونه کنه ميتونه خورشيد و ديونه کنه
ميتونه خورشيد و ديونه کنه
ميتونه تو آيينه ی چشمای تو گل شب بو موهاشو شونه کنه
گل شب بو موهاشو شونه کنه

ميتونه ميتونه آب بشه تو نگاه تو دل سنگه هر چی غصه و غمه
لحظه هام ارزونی چشمایه تو از نگات هر چی بگم بازم کمه

منو بارون تو و آفتاب شب و غم توی راه زندگی هم سفريم
نکنه اسير نتهایی بشيم آسمونيا رو از ياد ببريم



الان که دارم این پست رو می نویسم خیلی خسته ام . دیدم تا فرصت دیگه ای پیدا کنم پای سیستم بشینم بنویسم خدا داند کی باشد وگرنه زندگی من هر ده دقیقه یک بار برنامه ریزی می شه !!! پس فرصت رو غنیمت شمردم تا بیام بنویسم .
الان یک لیوان شریت آلبالو خنک کنار دستمه و یک بشقاب میوه و شادمهر عزیز هم که داره واسم میخونه خلاصه جاتون خالی .



بازم طبق معمول شب و روزم قاطی شده و خوابم خلاصه شده به چند ساعت تو ظهر !!!
دوست ندارم زندگی یکنواخت شه واسه همین دنبال کاری بودم که بتونم کمی از محیط کار بیرون بیام . واسه همین به آبجی زنگ زدم و گفتم شام امشب با من !!!

آبجی هم که از خدا خواسته گفته باشه .
رفتم واسه خریدن وسائل لازمه !!!
خلاصه بعد از گرفتن وسائل اومدم و یه راست رفتم تو آشپزخونه !!!
وسائل رو گذاشتم و رفتم لباس هامو عوض کردم و دست و صورتم رو هم شستم و آبجی رو صدا کردم .

آبجی : چی داریم امشب !!!
- چی دوست داری آبجی نازم
آ : تو عجیبی نادر داداش !!! فقط بشه خوردش
- مگه تا حالا شده غذا درست کنم نخورید !
آ : نه !! بیام کمک
- بدون کمکت نمی تونم . بدو بیا که کلی کار داریم

- می دونی اسمش چی آبجی ؟
آ : نه .چی ؟
- خوراک مرغ وقارچ

خلاصه مواد لازم این غذا رو هم بنویسم تا شما هم اگه خواستید امتحان کنید .

یه دونه مرغ یا خروس ردیف !!! البته می شه از 3 تا سینه مرغ درشت هم استفاده کرد . بستگی داره سینه خور باشید یا رون خور !!!
نخود فرنگی جز اصلی این غذا هستش 2 تا لیوان خوبه .
ذرت : 2 لیوان هم خوبه .
قارچ هم دو بسته که بشه 500 گرم .
پیاز : 1 عدد درشت کافی هستش
آرد : 3 قاشق غذاخوری بیشتر نباشه
شیر:2 لیوان سعی کنید از شیر های معمولی استفاده نکنید
خامه : 1 قوطی
چیپس خلالی : 1 بسته بزرگ یادتون مزمز باشه !!! اینم یه چشمه تبلیغات بود

زعفران و آبلیمو و کمی فلفل سیاه و ... خوبه و خوشمزه می کنه این غذا رو .


من همیشه می گم اگه انسان قرار کاری رو انجام بده با خوشی و شادی انجام بده تا هم کارش انجام شده باشه و هم اینکه لحظه های خوشی رو رقم بزنه . همه کارهام اینطوری آشپزی هم جای خودش رو داره .
مثلا دوست ندارم همینطوری آشپزی کنم و غذا حاضر شد خورده بشه و تموم . همون درست کردن غذا و دور هم بودن و خندیدن و با حوصله غذا پختن خیلی لذت داره !!! البته خوردنش خیلی بیشتر لذت داره !! من که از خوردن خیلی لذت می برم . بی نهایت !!!

من به جای مرغ کامل از 3 تا سینه درشت !! استفاده کردم و گوشت رو از استخوان جدا کردم . آبجی از خنده ترکیده بود انقده که جک گفتم .

حضرت آدم از حوا ميپرسه : عزيزم منو دوست داري ؟ آدم ميگه مگه چاره ديگه اي هم دارم ؟

تركه ميره شكار خرگوش، صداي هويج در مياره !!!


بچه ترکه نقاشي ميکشه ميره پيشه باباش ميگه: بابا نقاشيم گشنگه ؟ باباش ميگه: آره دخترم حالا بگو چي كشيدي؟ دختره مي كه يه گاو با علف. باباش ميگه: پس كو علفا؟ دختره ميگه: گاوه همشو خورده! باباش باز مي پرسه: پس كو گاوه؟ دختره ميگه: گاوه علفاش تموم شد رفت

تركه با كُت و زير شلواري تو خونشون نشسته بوده. ازش مي‌پرسند: واسه چي تو خونه كت پوشيدي؟ ميگه: آخه شايد مهمون بياد! ميپرسن: پس چرا ديگه زير شلواري پوشيدي؟! ميگه: خوب شايد هم نياد.

تركه داشته خاطره تعريف ميكرده، ميگه: ما سال چهل و نه با دو نفر دعوامون شد، ‌البته سال چهل و نه دو نفر خيلي بود!!!
يه مرده به رفيقش ميگه : ببين ، من هر وقت با زنم دعوا ميکنم ، هميشه حرف آخر رو من ميزنم و اون هيچي نميگه د رفيقش ميگه : بابا دمت گرم ، کارت خيلي درسته ، حالا اون حرف آخر چيه د ميگم : غلط کردم
...
...
...

خلاصه ادامه بدم که چه طوری می تونید این غذا رو آماده کنید :

بعد از اینکه سینه رو از استخوان جدا کردید به تیکه های ریز ریز اندازه یه بند انگشت خرد می کنیم . بعد با کمی کره تفتش می دیم تا بپزد بعد نخود فرنگی وذرت رو اضافه می کنیم وقارچها رو هم ریز می کنیم با کره تفت می دیم تا آبش کاملاٌ چفت بشه وبعد به مرغ یا سینه مرغ اضافه می کنیم
تو سکانس بعدی شیر رو با آرد حل می کنیم و کاملا هم میزنیم تا آرد گوله نشه و به موادمون اضافه می کنیم تا ردیف غلیظ بشه !! و به قولی موادمون جا بیفته .
دست آخرم خامه رو اضافه می کنیم و زعفران و آبلیمو و .... اضافه می کنیم تا هم رنگ و هم طعمش خوب بشه . واسه کلاس گذاشتنم شده تو یه ظرف خیلی شیک بریزید و روشم کامل با چیپس پر کنید جوری که فقط چیپس دیده بشه !!

خلاصه این غذا برخلاف غذاهای دیگه هر آدم شکمویی رو زود سیر می کنه . و خیلی هم لذیذه .
نوش جان .

حالا بماند که بیچاره آبجی همه صورتش خامه ای شد!!! البته یه دور هم رقص سرخ پوستی رفتیم وسط غذا پختن که رضا گفت :

نادر دیوونه ای به خدا !!!
- چرا ؟
تو از بی خوابی نمی میری از گشنگی می میری !!!
- منظور ؟!
تو الان بیشتر از 36 ساعته سر پا هستی اون موقع واسم رقص سرخ پوستی میای .
- گفتم دقیقا !!! البته رقص سرخ پوستی واسه اینه که غذامون جا بیفته واسه شما نیست !!!
بعد با آبجی زدیم زیر خنده !!!! ها ها ها
رضا : اصلا من با تو کاری ندارم دارم می رم استراحت کنم


اینم از جریان امروز ما .
شاد باشید .









سه‌شنبه، مرداد ۱۷، ۱۳۸۵

ماهیگیر

خیلی قشنگ بود . فکر کنم صد بار گوش دادم :

این همه اون دستاتو بالا و پائین نکن
لب بچه ماهی رو با قلاب خونین نکن
ماهیگیر**ماهیگیر
اشک این بچه ماهی توی ابها ناپیداست
فریاد اون توی باد یه فریاد بی صداست
بزار تا بچگی رو بزاره پشت اون پشت سر
بتونه عاشق بشه وقتی می شه بزرگتر
ماهیگیر**ماهیگیر
ببین بازی کردنش پر از شوق موندنش
زندگی رو خواستن مرگ رو از خودش روندنش
خونه اون رودخونس دریا براش یه رویاست
بزرگترین آرزوش رسیدن به دریاست
تابیدن آفتابو رو پولکاش دوست داره
دنیا براش قشنگه وقتی بارون می باره
ماهیگیر**ماهیگیر

جمعه، مرداد ۱۳، ۱۳۸۵

ُسلامتی

سلامتی
بالاخره اینترنت ها هم درست شد !!!
دو سه روزی هستش که حالم بهتر شده !
بعد از چند روز استراحت تونستم سر پا شم !!! ها ها ها
اصلا ژنتیک بدنم جوری هستش که مریض نمی شم ولی وای به روزی که حالم بد بشه جوری مریض می شم که همه فکر می کنند دارم به لقاا… پرتاپ می شم !!

یعنی اینکه اگه حالم بد بشه دارو نمی خورم !!! اگه بگم دارو می خوام باید نگرانم بود اگه بیفتم بدونید حالم خیلی بددددددددددددددددددددده !!!

خلاصه اینکه من از پری روز یه جورایی بهترم .


خیلی از کارهام عقب افتاده .. واسم خیلی سخت بود . فکر کنم آخرین باری که این طوری مریض شده بودم 4 سال پیش بود . البته اونم به این شدت نبود .

واقعا که هیچی به سلامتی نمی رسه .
قدر سلامتی رو بدونید .

همیشه شاد


دوشنبه، تیر ۱۹، ۱۳۸۵

بستنی

امروز از اون روزای پر مشغله و کاری بود . البته از این روزا زیاد واسم پیش میاد و به قولی عادت دارم ولی مسئله ای که خیلی منو اذیت می کنه گرما و درجه بالای هوا هستش !!! از طرفی پوست فوق العاده حساسی دارم که به محض اینکه کمی زیر آفتاب می مونم شدیدا قرمز می شه و به قولی می سوزه !!!

امروز عصر در مغازه بودم با رضا . حدودای ساعت 7:30 بود که جفتمون از فرط خستگی ولو شدیم روی صندلی ها !!

رضا می گم خیلی گرمه !!!
- آره انصافا
حال بستنی داری
- خوب گفتی شکمو !! پا هستم خفن

نمی دونم تا حالا موقع کسب و کار مشغول خوردن چیزی شدید یا نه . واقعا لذت داره . حالا تو جمع حاجی بازاری ها که باشید آخرشه !!! باور کنید از هر چی رستوران رفتن و بیرون رفتن واسه غذا خوردن باشه بیشتر لذت داره .

خلاصه رفتم و دو تا بستنی سنتی گرفتم و اومدم مغازه . مغازه کمی خلوت بود و شروع کردیم به خوردن !

می گم رضا تو این گرما و با این خستگی خیلی می چسبه ها
- آره نادر خدا روحتو شاد کنه !!!
رضا این بستنی سنتی تو رو یاد چی می ندازه !!!
- نمی دونم . چی ؟
یازده . دوازده سالگی !! کافه قنادی گل و بلبل !!!
-وای. راست می گی . یادش بخیر .
رضا یادت می اد بستنی های کره ای !!!
- آره !! نادر یادمه وقتی حاجی نبود تو مشتری هاشو راه می نداختی !!!
رضا یادت می اد مرتضی . بابک . بیژن و...
- عجب دورانی بود .

همیشه علاوه بر اینکه به یه کار اصلی مشغول بودم دوست داشتم کارهای دیگه رو هم تجربه کنم . اصلا خصلت اینجوریه !!! مثلا

شیرینی فروشی
پخش مواد غذایی
حسابداری
تولید دم کنی !!!
جهیزیه عروس !!
فرش فروشی
پخش کاشی و سرامیک
شیشه و کریستال
لوازم خانگی
لوازم و آرایشی و بهداشتی
بسته بندی مواد غذایی
کامپیوتر
آهن و مس !!!!
یخ !!
و ...

رو در کنار کسب و کار اصلی خودم تجربه کردم و به قولی از همون بچگی تو کسب و کار و ... بودم .
حالا خاطره کافه قنادی گل و بلبل بر می گرده به تجربه ای که تو اون دوره من و رضا داشتیم . واقعا چقدر زود گذشت انگار همین دیروز بود که من و رضا مشتری رو خفت می کردیم و بستنی می چپوندیم تو حلقش و بعد یه جوری از پسته های از پارسال مونده تعریف و تمجید می کردم که مثلا طرف میومد جلوی خانمش عشق رو ثابت کنه و بگه عزیزم واست دارم پسته می خرم !!! پسته می خرید و ... .

یادم میاد کلاس دوم دبستان بودم که با ماشین حساب کار می کردم !!! چه پدر سوختگی هایی که من آتیش پاره درنیاوردم !!

تو این مملکت اگه بلد باشی بند کفشتم خودت ببندی واست امتیاز محسوب می شه !!!

واسه خودم خیلی جالبه وقتی یاد بعضی از کارهایی که تو اون دوران انجام دادم مو به تنم سیخ می شه !!!
یادم می اد اون موقع همه بچه ها دنبال این بودن که تو سر و کله هم بزنن و یا مثلن می اومدن به هم کلاس می ذاشتن که وای من صد تا دوست دختر دارم ولی تو نود تا داری !!! و یا اینکه می اومدن در مورد مزخرفات ابی و داریوش صحبت می کردن و خلاصه همه تو دوران بچگی سیر می کردن !!!! من رفتم یه دستگاه بسته بندی خریدم و آوردم خونه و با اینکه سن چندانی نداشتم کارگر هم گرفتم و از رضا هم کمک خواستم و بعدش رفتم کپی یکی از همین مارک های معروف مواد غذایی رو برداشتمو و چقدر اینور و اونور رفتم تا تونستم چاپ کنم . بعد شروع کردم به بسته بندی و زدن لیبل رو او نا و بعد پخش اونا !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

جالب اینجاست که همه این کارها رو در کنار کار اصلی انجام می دادم و یه جورایی دوست داشتم تجربه کنم . بدونم . بفهمم !!! از همه مهمتر اینکه اجازه نمی دادم این کارهای جانبی لطمه ای به درس خوندنم بزنه و همیشه جز شاگردهای ممتاز مدرسه بودم !! واقعا دوران جالبی بود .

خلاصه یه بستنی امروز منو برد تو یکی از دوران زندگی . دوره ای که گذشت ولی واسه من خاطره اون دوران و کلی تجربه و پختگی به همراه داشت .

ولی گذشته از این حرف ها امسال تابستون خیلی هوا گرمه . واقعا گرمه . مایعات و ... زیاد بخورید و هوای همدیگرم شب ها داشته باشید !!!!!!!!!!
خدائیش خسته ام !! فقط لا لا !! البته اگه ببره
شب بخیر .
همیشه شاد .

یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۵

امید به خدا

امروز می زارم رو حساب روزهایی که خیلی واسم سخت بود .
اجازه نمی دم به همین راحتی مسائلی که تو زندگی واسم رخ می ده ناراحتم کنه . انقدر با موضوع کلنجار می رم و انقدر واسش انرژی صرف می کنم تا بتونم اون موضوع رو حل کنم .

ولی بریدم . انقدی که زار زار زدم زیر گریه !!! ولی بازم خودمو جمع و جور کردم و به خودم گفتم ناراحت نمی شم !! با ناراحتی و از دست دادن روحیه کاری از پیش نمی ره . نادر یکی از ویژگی هاش اینه که تو هر شرایطی شاد بوده . تو سخترین شرایط هم موضوعی واسه شاد بودن پیدا کردم .

تا حالا شده یه حرف تو دلت داشته باشی ولی نتونی حتی به نزدیکترین فرد تو زندگیت بزنی ؟
شده یه سوال تو ذهنت باشه که شب ها واسه پیدا کردن جوابش بیدار بمونی ؟

آخه این همه مشکلات با هم دیگه ؟ اونم برا یه پسر 23 ساله؟
این رسمش نیستاااا...



خدای مهربون مرسی که دیدم رو انقد باز کردی که تو زندگی این مسائل رو هم ببینم ولی خدا نادر ازت می خواد حالا توان هم بدی .خدا نیرو می خوام . نادر 23 ساله نمی گه فرار می کنم . نه
فقط مثل همیشه می خوام کمکم کنی .
شاد باشید.

سه‌شنبه، تیر ۱۳، ۱۳۸۵

مواد غذایی

من خیلی شکمو تشریف دارم . و باورتون نمی شه که چقدر می خورم . البته واسم سخت نیست که خودمو کنترل کنم ولی در کل از خوردن لذت می برم و اصلا اهل تعارف و این مزخرفات نیستم . این موضوع که اصلا تعارفی نیستم تو خیلی از جاها کمکم کرده . یکی اینکه خیالم راحته که کسی به من تعارف نمی زنه !!! و یکی هم اینکه از همه امکانات اونم در حد توان و خفه شدن !!! استفاده می کنم .
و همیشه شکر گذار خدا هستم که هر چیزی رو هر چقدر که دلم می خواد میخورم ولی چاق نمی شم .
البته واسه همه طبیعی هستش که همیشه پیش عزیزانشون راحت هستند و این موضوع هم برای من مستثنا نیست .
حالا این بین اصلا طبیعت بدنم با غذاهای غیر خونگی سازگار نیست و واسم خیلی پیش اومده که با اجازتون راهی بیمارستان بشم !!!! همیشه سعی میکنم که از غذای خونه استفاده کنم تا اینکه بخوام از غذای بیرون استفاده تا هم پولم برم و هم جونم .

از طرف دیگه خرید جنس درست و سالم هم برای درست کردن یه غذای خوشمزه ضروری هستش و تو این مملکت که هیچ چیز سر جاش نیست اگه کمی بخوای گاگول بازی دربیاری کلاه آدم پس معرکس !!!
خرید درست و منطقی هم یکی از مسائلی هستش که باید واقعا حساسیت زیادی به خرج داد مخصوصا اگه تو رده مواد غذایی باشه .

چند روز پیش واسه خرید سوسیس و کالباس و ... رفتم به مغازه ای که تا حالا از اون خرید نکرده بودم . جریان از این قرار بود که همیشه از نمایندگی رسمی خرید می کنم ولی خوب امروز نشد و مجبور شدم از این مغازه چیزس رو که می خوام تهیه کنم .
همه چیز درست بود . تاریخ تولید و ... ولی وقتی رسیدم خونه و شروع کردم با کمک خواهرم به درست کردن غذا . دیدم که همه اجناس !!! مشکل دارن و به قول شما دوستان خرابه !!!

واسه همین به سمت مغازه رفتم و جنس رو با کمال کم رویی کوبیدم تو صورت فروشنده !!!
فروشنده : اینا تازه اس من عوض نمیکنم .
فدات شم اینا رو برو به کسی بگو که هیچی سر در نمی اره نه به من که یه عمر دارم با همینا سرو کله می زنم .
فروشنده : بردار ببر . عوض نمی کنم .
من نخواستم عوض کنی . وجه همه رو اخ کن !!!
فروشنده : اینجا هر روز مامور بهداشت می اد و سر میزنه و اینا مشکلی ندارن .
مطمئنی ؟
فروشنده : بله . حالا بفرمائیدبیرون .
منم موبایلمو دراوردم و شماره موبایل مهندس با... رئیس کل بهداشت و درمان تهران رو گرفتم .
فروشنده : به کی زنگ می زنی ؟!!
پدر سگ الان می فهمی . وقتی فردا مغازت پلمپ شد اون موقع متوجه می شی که فروشنده باید جنس درست به مشتری بده .
فروشنده : الکی می گیری.
خلاصه فروشنده وقتی دید قضیه جدی هستش .پول همه رو از کشو دراورد و گذاشت رو ترازو و گفت خداحافظ.
گفتم خیلی پستی . شاید به جای من یه کارگر که از صبح تا شب کار کرده و هشت هزار تومن دراورده اومده خرید . تو اصلا به فکر اون نیستی که می خواد ببره اینا رو بده به خانوادش .

خلاصه اینکه سر منم که یه عمر با موادغذایی دارم سرو کله می زنم رو هم کلاه میزارن وای به حال کسی که بخواد کمی تو این جامعه سستی به خرج بده و ... .

چند تا نکته می گم همیشه به خاطر داشته باشید :

ژانبون مرغ بین همه کالباس ها و ... سالمترین هستش چون که درصد زیادش فیله مرغ هستش.
سعی کنید تا جایی که می تونید اصلا اصلا از سوسیس های معمولی و کوکتل های معمولی استفاده نکنید .
همیشه از مارک های معتبر و نمایندگی های اونا خرید کنید .
موقع خرید سوسیس و ... به نایلکس پیچیده شده دور اون و بسته بندی اون توجه کنید اگه شل و به قولی وا رفته بود حتی اگه تاریخ درج شده هم درست بود نخرید .
تحت هیچ شرایطی گوشت چرخ کرده و یا ... نخرید.
هیچ موقع رون و سینه مرغ رو نخرید و همیشه از فروشنده مرغ تازه روز رو بخوهید .
سعی کنید خودتون جوجه رو حاضر کنید .
هیچ موقع از کباب ها و کتلت ها و ... یخ زده وبسته بندی استفاده نکنید .
آب میوه خالص و بدون شكر، منبع غذایی ایده آلی برای ویتامین ها و مواد معدنی است و استفاده از آن برای جایگزینی مایعات از دست رفته بدن، بسیار مناسب است.
زیاد سوسیس و کالباس مصرف نکنید چون اغلب فرآورده‌های گوشتی مثل سوسیس و کالباس مواد مغذی همچون پروتئین خالص وجود نداشته ولی موادی مانند فسفات، نیترات، نمک، چربی و ... که برای سلامت بدن مضر است به وفور یافت می‌شود

یک پیشنهاد : به جون من نباشه به جون شما خوردن نیمرو و گوجه و خیار شور به همراه سبزی و ماست خیار!!! و سالاد شرف داره به غذای بیرون و ... .
زیاد بخورید ولی سالم .

همیشه شاد باشید.


چهارشنبه، تیر ۰۷، ۱۳۸۵

لحظه های عمر

لحظه های عمر
چند سال دارید ؟ چقدر عمر کردید؟ 18 سال ؟ 22 سال ؟ 25 سال ؟ 30 ؟ 45 ؟ 80 ؟ بیشتر و کمتر ؟
اگه ازتون سوال بپرسن که تو این چند سال چی کار کردید؟ چی می گید ؟

تا حالا شده بشینید و زندگی خودتون رو مرور کنید . همه خاطره ها . همه ماجراها . همه تجربیات . همه لحظه های شاد و یا لحظه های ناراحتی . خلاصه همه اون چند سالی رو که پشت سر گذاشتی

یا با کسی که راحتی و جز عزیزانت هستش بشینی در مورد این موضوع صحبت کنی .
زندگی و لحظه لحظه عمر خیلی ارزشمند هستن . امیدوارم که قدر همه لحظه های عمر خودتون رو بدونید و لحظه های عمر رو با ناراحتی و عصبانیت و ... از دست ندید .
واسه لحظه های زندگی خودم خیلی ارزش قائلم . خیلی زیاد . همیشه واسه زندگیم برنامه ریزی دارم و همیشه از لحظه های زندگی استفاده می کنم . حالا وقتی می شینید و گذشته خودتون رو مرور میکنید میبینید که اون ماجراها و اتفاقات هم تو لحظه های عمر که متعلق به خود شما بوده اتفاق افتاده .

22 سال تمام دارم زندگی می کنم . 22 سال که واسه من از همون بچگی تجربه و ماجرا و اتفاقات مختلف و لحظه های شاد و لحظه های مختلف بوده .

تا حالا شده انقدر شلوغ و شیطون باشد که تو محیطی قرار بگیرین که اکسیژن واسه نفس کشیدن نباشه
تا حالا شده چند شب پشت سر هم بیدار بمونید
تا حالا شده صحنه ای رو ببینید که مردم بریزن و ماشین بسوزونن
تا حالا شده ببینید خانواده ای رو که به خاطر 50 تومن کارشون به دعوا کشیده شده باشه
تا حالا شده تو سرمای شدید سروکارتون با یخ باشه
تا حالا شده نصفه شبی برید بیمارستان و صحنه های دلخراشی رو ببینید
تا حالا شده با رقم های پولی و مالی خیلی هنگفت بازی کنید
تا حالا شده ناجی کسی باشد
تا حالا شده کتک اونم مفصل بخورید
تا حالا شده پای قرار داد های مهم بشینید
تا حالا شده به مجالسی دعوت بشی که حداقل 30 نوع غذا داشته باشه که تو فقط اسم 5 تای اونارو بدونی
تا حالا شده با مسئولین مملکتی باشین
تا حالا شده عاشق کسی باشید
تا حالا شده فرصت های خوبی رو تو زندگی از دست داده باشی
تا حالا شده دلت بگیره و زار زار بزنی زیر گریه
تا حالا شده واسه خودتون فرصت پیش بیارید
تا حالا شده سعی کنید اشتباه کسی رو بگید ولی مورد اتهام واقع بشید
تا حالا شده تنها بمونید و کسی پیشتون نباشه
تا حالا شده تو شرایط بد جوی قرار بگیرید و واستون خاطره بشه
تا حالا شده آدم نامردی رو بشناسید که حقتون رو بخوره
تا حالا شده تجربه شاد کردن دیگری رو داشته باشید
تا حالا شده ابراز احساسات کنید . زمانی که واقعا واستون سخت باشه
تا حالا شده
تا حالا شده
....
....
بله من تجربه کردم . خیلی از شماهم تجربه کردید . گوشه ای از تجربه های زندگی .
تجربه هایی که تو لحظه هایی که متعلق به خودمون هستش تجربه کردیم . لحظه هایی که خدا به ما داده . حق زندگی .
یادتون باشه من و شما از بین میلیونها اسپرم تنها اسپرمی بودیم که شانس این رو آوردیم که به تخمک مادر نفوذ کنیم و تبدیل به یک جفت کامل بشیم و در این زمان باز هم این شانس ما بود که جنسیت برای ما رقم خورد و مشخص شد که ماده هستیم یا نر.
شاید این حرف براتون خیلی مضحک باشه و بی اهمیت و بعضی ها هم که افکارشون منحرفه بگن بازم یه مطلب بی سرو ته سکسی نوشت !!! ولی دقت کنین به اینکه هر کدوم از اون میلیونها اسپرم میتونستن یک انسان با توانایی ها و ظاهر و تفکرات و جنسیت های متفاوتی رو تشکیل بدن که با شما فرق داشت . از نظر علمی هم با هر بار ارضا شدن یک مرد میشه به روش علمی و لقاح مصنوعی میلیونها جنین رو خلق کرد !!!! پس شما آیا خوشبخت ترین موجودی نیستین که از بین
تمام این سلولهایی که برای آغاز زندگی و گرفتن حق حیات شروع به تکاپو و مبارزه کردن , برای اینکه بتونن خودشون رو به تخمک برسونن و حق جیات بهشون داده بشه , شما آفریده شدید و روح به جسمتون وارد شد و متولد شدید و بزرگ شدید و نبض زندگیتون رو در دست گرفتین تا در این دنیا برای مدتی که در تقدیرتون رقم خورده زندگی کنید ؟ زندگی که باید بسازید . شما باید بسازید .

پس هیچ موضوعی برای ناراحت شدن و عصبانی شدن وجود نداره . چیزی که مهم هستش اینه بتونیم از لحظه های زندگی استفاده کنیم و از همه تجربیات زندگی استفاده کنیم .
زندگی با همه مشکلاتش قشنگه .

استفاده از موقعیت ها , خوش فکری , تلاش , مبارزه در راه هدف , امید به آینده , نا امید نشدن , مثبت اندیشی و باور و اعتماد به خود و توانایی هاتون .. همه اینها بهتون کمک میکنه تا بتونید به اهدافتون برسید و احساس خوشبختی بکنید و غم رو دور کنید .
همیشه شاد باشید.



















جمعه، خرداد ۰۵، ۱۳۸۵

بی خوابی

دیدم خوابم نمی بره !!! گفتم بیام بعد از مدت ها وبلاگ خودمو آپ کنم . چند وقتی بود که خیلی سرم شلوغ بود و اصلا وقت نفس کشیدن هم نداشتم ولی الان کمی سرم خلوت شده .

ماجراها و اتفاق ها ی جالبی واسم تو این چند وقته رخ داد که اگه فرصت کنم حتما می نویسم .

شب بخیر .
همیشه شاد باشید.

چهارشنبه، اردیبهشت ۰۶، ۱۳۸۵

اولین نوشته سال جدید

امشب حال و هوای عجیبی دارم . نیم ساعتی می شه که رسیدم خونه . خیس خالی هستم . عجب بارون نازی میبارید.

می خوام برم پا ندارم
می خوام نرم جا ندارم گريه كنم دل ندارم
داد بزنم نا ندارمبودنم با تو حرومه ديگه همه چی تمومهآخ که اين لحظه چه شومهچه شومه ....من دلم تنگ ميشه تو دلت سنگ ميشه نذار اين تنگ بلور بشكنه با اين غرور


خوب این اولین نوشته من تو سال جدید هستش.قبل از هر چیزی عذر خواهی از دوستان عزیز . به خصوص عادل جون عزیز . بی معرفت تو که کمپ زده بودی و به مسافرهای بهاری کمک می کردی چرا ما رو دعوت نکردی . ما هم میتونستیم در رکاب باشیم. آره عادل جون ما هم داریم خدمت .باور کن اگه سرم کمی خلوت بود یه سفر حتما می اومدم آمل !!

اما از چند روز مونده بود به عید تا به امروز اتفاق ها و ماجرا های عجیبی واسه من رخ می داد .

تا خود سیزده به در که وقت نداشتم نفس بکشم و تا جایی که تونستم یه حال اساسی به مردم هیجان زده دادم
روز سیزده اولین روزی بود که تو ایام عید رفتم بیرون .
سفر من به اطراف سرزمین رویایی و اداره کردن یه سالن و سروکله زدن با 13 تا کارگر .
رفتن به سرزمین رویایی و مراسم عقد فرهاد .
آماده شدن مقدمات کار برای خدمت رفتن من .
یه عملیات جالب برای اینکه بتونم دو تا از چک ها رو زنده کنم .
...
...
...

عجب بارونی داره میاد. طبق معمول یک استکان چایی !! کنار دستمه و بیچاره این دیجی مریم هم داره واسه خودش می خونه.

چند وقتی هستش که عجیب دنبال یه پروژه کاری ام . از اونجایی همیشه دنبال این بودم که استخدام کنم نه اینکه استخدام بشم خواب و خوراک ندارم. با چند تا از بروبچ دیوونه تر از خودمم در مورد پروژه کاری خودم صحبت کردم . تا اینجای کار نیروی کار رو به 3 تا رسوندم امیدوارم حداقل بتونم پایه های طرح رو تاقبل از خدمت آماده کنم

یادش بخیر !! 2 سال پیش 4 تا کارگر زیر دستم داشتم.اون موقع این کارگرها خیلی حال می کردن چون به ازای 2 ساعت کار کردن در روز نفری 12000 تومن میدادم. یادش بخیر !! همیشه اینجوری بوده باید موقعیت بازار رو به موقع سنجید. مثلا همین جریان سکه ها !!!

چندروز پیش هم رفتم به یک واحد تولیدی (سالن) که 13 تا کارگر داشت !! اونم همه ترک !! با درجه خلوصیت 100 . 2 شب کلا بیدار بودم . پدر سوخته ها !! باورتون نمی شه هر شب 5 تا مرغ رو رو آتیش می پختن و می خوردن و بازم طلب کار بودنم و کار نمی کردن . یه حال اساسی بهشون دادم و کاری کردم که به یه دونه ساندویچ روز آخر راضی بودند !!!!!!!!!!! تجربه ای نو بود

راستی بفرمائید چایی !!!

خلاصه عذر خواهی از همه دوستانی که نتونسته بودم جواب میل هاتون روبدم .



چهارشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۵

سال نو مبارک

عید همتون مبارک

جمعه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۴

خونه تکونی

آقا ایم خونه تکونی هم حکایتی داره شنیدنی !! امروز مثلن جمعه بود !
مامان : نادر من امروز کار دارم . تو به خواهرت کمک کن !!!
با کمال میل . خیالت راحت باشه
خوب خواهر نازم باید چی کار کنم ؟!!!
هیچی نادر فقط باید شیشه ها رو پاک کنی !!!! پرده ها رم باید باز کنی !!!! روی راحتی ها رو هم پاک کن !!! دیوارهای پذیرایی هم باید تمیز کنی !!! لوسترها رو هم باید تمیز کنی !!! و ....
خواهرم داشت همینطوری پشت سر هم می گفت و چشم منم همینطوری گرد تر و گردتر می شد .

گفتم : آبجی من کمک دارم یا دست تنها هستم !!!
خواهر گلم : به علی می گم بیاد کمکت !!
آخ جون علی . من کم بودم سبزه هم اومد !!! علی داداشم 12-13 سالشه !!
خواهر گلم : نادر نبینم هیچ کاری نکردید . من دارم سراغ مابقی کارها !!!!
گفتم باشه .
علی : سلام نادر داداش !!!
سلام فسقلی !!! این چی دوره سرت !! این چی بستی دور کمرت !!!
علی : نادر داداش بعدن متوجه میشی .از کجا شروع کنیم .
بی خیال علی !! چی تو فکرت می گذره فسقلی !!!
علی : آخه نادر داداش با تو خیلی حال می ده کار کردن !!!!!
باشه . می گم علی از شیشه ها شروع کنیم !!!!
آقا من پاک کن . علی پاک کن . خلاصه نیم ساعتی گذشت و قیافه من و علی دیدنی بود .
گفتم علی ین جوری حال نمی ده !!!
علی : پس چی کار کنیم حال بده نادر داداش ؟!!!!
من می خونم تو هم یواش دست بزن . بعد با من بخون .
علی : برو نادر داداش دارمت !!!
آقا من بخون علی بخون . کمی گذشت .
گفتم علی برو آب و کف و دستمال و … بیار تا به بقیه کارها برسیم .
خلاصه شده بود یه ساعت . گفتم علی حال نمی ده !!!
علی : نادر داداش من الان یه کاری می کنم حال بده . !!!
می خوای چی کار کنی.

2 دقیقه بعد دیدم یه سی دی گذاشته و ولوم داده !!!
گفتم ای ول علی !!! دیدم فسقلی دستمال رو از دور کمرش باز کرد و گفت بیا وسط نادر داداش !!!!

منم از خدا خواسته !!! 2 تایی افتادیم وسط !! آقا حالا نرقص کی برقص !!! حالا هد نزن پس کی بزن !!! اصلا حواسمون به گذشت زمان نبود . حالا پای من خورده بود به ظرف آب !!! علی کف ها رو ریخته بود رو زمین !!!

یه وضعیتی بود که بیا و ببین .
ساعت شده بود 11 و ما هنوز هیچ کاری نکرده بودیم !!! همینطوری داشتیم می رقصیدیم که دیدیم مامان و آبجی دست به کمر و چشم های گرد شده دارن به ما 2 تا نگاه می کنن !!!!
حالا قیافه ما 2 تا دیدنی بود . دستمال بسته رو سرمون !!! 2 تا روسری بستیم دور کمرمون و آب و کف یه طرف !!! روزنامه و …. یه طرف . پرده ها هم هنوز سر جاشون بود !!!!

ما 2 هم بدون اینکه حرفی بزنیم داریم به مامان و آبجی نگاه می کنیم .

مامان : شما دو تا خجالت نمی کشید .
آبجی : خوب معلومه دیگه !! نادر اینجا باشه بیشتر ازاین هم نمی شه
علی : مامان نادر داداش گفت بیا برقصیم !!!! من مقصر نیستم
آدم فروش چی داری می گی !!!! خوبه 3 ساعته داری با من می رقصی آخرش منو می فروشی !!!
حالا بحث من و علی بالا گرفته !!!! که مامان و آبجی یه دفعه زدن زیر خنده !!!!

من و علی : واسه چی میخندین !!!!
مامان : من نمیدونم تا شب باید همه کارها رو تموم کنید وگرنه نادر حق غذا خوردن نداری !!!!
آخه مامان من غذا نخورم می میرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! من نمیتونم

خلاصه من بیچاره عاجز و خسته و تنها و گرسنه !! و … کارهارو تموم کردم .
ولی امروز انقدر خندیدم که نگو !!!!!!!!! حالا تا شب مامان و آبجی منو می دیدن می خندیدن

ولی خستگی کار کردن یه طرف !!! خستگیرقصیدن یه طرف !! همه بدنم داره جیر جیر میکنه !!! حالا به قول علی خوبه رقصیدن هم بلد نیستیم !

آخر شبی :
مامان : می گم نادر خوب شد کمک کردی چند تا کار یاد گرفتی فردا زن گرفتی کمکش می کنی !!!
مامان مگه من زن میگیرم اینکارهارو کنم ؟!!!
مامان : پس زن می گیری چی کار کنی ؟!!!
خوب معلومه !!! کارهای خوب خوب !!!!!
آبجی : خوب بسه کار داره به جاهای باریک ختم می شه !!

خلاصه اینکه امروز انقدر خندیدم که شارژ شدم . بابا دیروز دپرس شده بودم سر جریان پدر آرتین .

امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید.

پنجشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۴

زندگی چیست

هدف چیست؟ برای چه به این دنیا آمده ایم چه می خواهیم این همه تکاپو این جسم این دنیا این خلقت برای کیست ؟ رهنمایان نور برای چه آمده اند به خاطر که فرستاده شده اند؟ همه و همه به خاطر من و تو بوده و هست .لیک آیا ظرفیتش را داریم .کمی به ضمیر و باطن خویش بنگریم .
آه چه استعدای نهفته. افسوس که در زیر پوششی از مادیات و هوس و ظاهر بینی و کوته نگری نهان گردیده .ما همه از خاکیم چند روزی و دوباره به خاکیم و پس از آن جاودانگی.
مگه هدف توسط پیامبران و هادیان و عقل و وجدان بر ما روشن نگردیده پس چرا بدینسان گمراه و سرگردان به سوی تاریکی می دویم؟
بایست و روشنایی را ببین .
آری می خواند تو را .چشم هایت را باز کن.
راه را خواهی یافت
آن رحمان و رحیم دوست دارد ما را و ما بی خبران کور گشته ایم.
بجنبیم و تا به خاک بر نگشته ایم در یابیم گنج درون را
بیابیم عشق حقیقی را و خدا را به خاطر خدا پرستش کنیم .
عشقی که از خاک شروع شده و در جاودانگی به طلوع پر فروغ خویش می رسد .همه از خاکیم چند روزی و دوباره به خاکیم و پس از آن جاودانگی ...

نوشته: فریاد دل


-----------------------
از اونجایی که نمیتونم آروم بشینم با هر قشری و هر آدمی و هر طبقه ای ... نشست و برخاست داشتم وبه کل خیلی از رابطه ها رو دیدم و تجزیه وتحلیل کردم و خیلی هاشون هم تجربه کردم .
پری شب نشسته بودم پشت سیستمم و داشتم کمی ویروس زدایی !!! میکردم که تلفن اتاقم زنگ خورد .
کمی شماره آشنا بود !! پس برداشتم :
- بله ؟
سلام نادی جون !! منم ایرج ؟
- پدرسگ خودتو درست معرفی کن من ده هزارتا رفیق دارم که اسمشون ایرجه !!!!!
منم نادی ایرج ف ... دوره ... سال ... یادت اومد . !!
- ایرج تویی ؟!! حالت خوبه ؟ چه خبرا ؟
بعد از کمی حال و احوالپرسی حس کردم همچین سرحال نیست و همون ایرجی که با هم به اتفاق آرتین یه دنیا رو به هم می ریختیم !! نیست .

- ایرج اتفاقی افتاده ؟!! احساس می کنم ناراحتی ! سر حال نیستی ؟
نادر ناراحت نشی !! می خوام بگم ..
- پدرسگ بگو دیگه چیزی شده ؟ آرتین خوبه
نادر پدر آرتین فوت کرده . فردا تشییع جنازه جلوی مسجد .. هستش .نادر تو رو خدا بیا . آرتین به هم ریخته شاید تو بتونی آرومش کنی . نادر تو رو خدا بیا آرتین ...
- خدا رحمتش کنه . ایرج تو رو خدا گریه نکن . من فردا میبینمت . آرتین با من . نگران نباش.

اما بریم سراغ تشریح اوضاع و احوال آرتین .:
آرتین از طبقه مرفه جامعه !! پدرش که خیلی هم با صفا بود و خدا هم اونو رحمت کنه !! مدیر عامل بازنشسته شرکت ب.... و رابطه فوق العاده صمیمی با آرتین .
آرتین فرزند چهارم خانواده که یه برادر بزرگتر از خودش و به برادر کوچکتر از خودش و یه خواهر که ازدواج کرده و 2 خواهر کوچکتر از خودش که مجرد هستند و مادری سالخورده .
از نظر اجتماعی و فرهنگی تو سطح قابل قبولی از جامعه هستند . خلاصه تو کار وارد کردن ماشین های مختلف تو ایران و بساز بنداز !!! و هر کای که نون تو اون باشه هستند !!!

زمانی که با آرتین آشنا شدم اصلا دوستی نداشت چون اخلاق عجیبی داره که به قولی میخواد بگه فقط من !!! واز اونجایی که تجربه کانکت شدن بالایی دارم با آرتین دوست شدم و بعد ایرج به جمع ما پیوسته بود و خلاصه مطلب اینکه آرتین عشق ماشین و ماشین سواری و تصادف !!! و خلاصه از من دیوونه تر !! ولی زمانی که آرتین و من و ایرج دانشگاه قبول شدیم دیگه زیاد همدیگه رو نمی دیدیم . ولی زمانی که با هم بودیم زمین و زمان رو به هم می ریختیم !!

پدر آرتین مردی قد بلند و بازنشته و خلاصه همش تو خونه ور دل خانم . هر وقت هم میرفتیم خونشون یه دست حکم می زدیم با این مرد !! آدم با نفوذی بود . من نصفه آدم های مملکت رو تو خونه اینا دیده بودم !!!! خلاصه آرتین و باباش مچ بودند .

می دونستم آرتین بد جوری باید به هم ریخته باشه .

فردای اون روز رفتم به سمت آدرسی که ایرج داده بود وپیداش کردم . به سمت مسجدی حرکت کردیم که قرار بود حرکت به سمت امامزاده ... برای تدفین از اونجا باشه !
جمعیت زیادی اومده بودند ! حدود نیم ساعتی منتظر موندیم .

ایرج گفت نادر آرتین و خانوادش اومدن.

دیدم آرتین پشت فرمونه و مادر و خواهرهاش هم تو ماشین . من با ماشین آرتین فاصله تقریبا زیادی داشتم . من جلو نرفتم !!
آرتین از ماشین پیاده شد و چون ایرج به اون گفته بود که من اومدم . به سمت من به اتفاق مادرش حرکت کرد.

نزدیک من که شد نتونشت خودش رو کنترل کنه و زد زیر گریه ! رفتم جلو و آرتین رو گرفتم تو بغلم . هیچی نگفتم .
آرتین گریه میکرد مثله ابر بهار . به زور خودم رو نگه داشته بودم .
بعد گفتم : آرتین گریه نکن . و کمی دلداریش دادم .
مادر آرتین اومد جلو و تشکر کرد و من هم تسلیت گفتم . بیچاره مادر ارتين اصلا ناي حرف زدن نداشت

بعد به سمت امامزاده و مراسم تدفین . ... .
خدای مهربون چه دنیایی کوچیکی هستش . آرتین بنده خدا نمی دونست چی کار کنه .
گفتم آرتین حق گریه نداری !! به مراسم و مهمون هات برس . هوای خواهرهاتم داشته باش تو این لحظه و کلی دلداری و ... .
هنوز جنازه رو نذشته بودند تو قبر . ماشا... انقدر بزرگ بود که دوباره شروع کردن به کندن قبر!!!
خلاصه زمانی که جنازه رو گذاشتند تو قبر . همه خانواده رفتن به سمت جنازه برای وداع آخر .
خدایا چه صحنه تلخی بود . من آرتین رو آروم کرده بودم تا گریه نکنه و فقط به برادراش و خواهرهای خودش قوت قلب بده .

خیلی صحنه درد ناکی بود . من می دونستم آرتین یه دفعه میزنه زیر گریه . بعد از اینکه خواهر و مادرش رو از قبر جدا کرد و جمعیت به سمت قبر برای دادن فاتحه رفتند .آرتین تک و تنها نشست و زد زیر گریه .

نرفتم جلو تا تونست گریه کرد . رفتم جلو و آرومش کردم و با هم مهمون ها رو راهنمایی کردیم به سمت اتوبوس ها و به سمت تالار برای نهار حرکت کردیم ...

بعد از اینکه اومدم خونه فقط داشتم به این فکر می کردم که واقعا زندگی چی ؟

رفتم و کیف خودم رو برداشتم که بزنم بیرون تا بتونم این مساله رو تو ذهن خودم حل کنم .

مامان : نادر کجا ؟
- بیرون یه چرخی بزنم
مامان : چی شده نادر ؟ بازم ذهنت به هم ریخته ؟
به مامان نگفته بودم که پدر آرتین فوت کرده و بنده خدا خبر نداشت گفتم: مامان می آ م .کار داشتی زنگ بزن

سوار ماشین شدم و فکر کنم ولیعصر پیاده شدم . نمی دونم چقدر راه رفتم ولی بالاخر تونستم مساله رو تو ذهن خودم حل کنم .

خیلی تو این دنیا فقط کار می کنن تا فقط پول بدست بیارن !! خیلی ها فقط بلدن حال کنن اصلا واسشون پول مهم نیست . خیلی ها اصلا مجنون شدن نمی دونن اصلا دارن چی کار می کنن .خیلی ها دارن میسازن و می سوزن . خیلی ها می خندن . خیلی ها ... خیلی ها ... خیلی ها

اما واقعا زندگی چی ؟ پول ؟ رفتن ؟ اومدن ؟ تولید کردن موجودی معصوم به نام فرزند !! کلاشی ؟ درس خوندن ؟ ....

خیلی از مسائل رو گذاشتم کنار هم به این نتیجه رسیدم که:
زندگی یعنی رابطه .
وگرنه پول و درس و اومدن و رفتن و گشتن و خندیدن و گریه کردن و خیلی از مسائل اصلا باید تو زندگی باشن ولی اینا اساس زندگی نیستن .
اگه ازدواج کردی و بچه ای هم به کانون خانواده اضافه کردی !! ولی نمی تونی هیچ رابطه ای با اون برقرار کنی یا اینکه نیاز فرزند رو درک یا اینکه شاد باشی نشد زندگی . حالا کار کن پول دربیار . یا اصلا کار نکن بخور بخواب.
باید کار کنی
باید پول دربیاری
باید به هدف های خودت که خیلی هاشون هم مادی نیستن برسی

اینا برای اینه که با داشتن رابطه ای لذت بخش بتونی لذت زندگی رو بیشتر کنی
اگه کار می کنی می دونی که برای اینه که لذت های خودت رو آسایش خودت رو آرامش خودت رو تامین کنی .

حالا خیلی ها هستن که پول که هیچ ! هنوز تو این جامعه رابطه درستی هم با هم ندارن . همش بحث و جدل و جنگ های روانی فرسایشی که عمر رو به هدر می دن .
ولی خیلی ها هستن که شاید خیلی مشکل داشته باشن ولی تنها مسئله ای که باعث می شه همیشه شاد باشن و از زندگی لذت ببرن داشتن رابطه ای درست هست.

اگر فرزند با پدر . پدر با فرزند . مادر بافرزند .فرزند با مادر . برادر با برادر . خواهر با برادر و .... رابطه ای درست و لذت بخش داشته باشن میشه گفت اینا دارن زندگی میکنن. حالا بچسبن به کار و زندگی و پول و شرکت و بازار و دانشگاه و زایشگاه و همه مسائل که تو زندگی پیش می آد .

من عقیده دارم که خیلی از مردم تو این جامعه هنوزبلد نیستند با هم درست صحبت کنند چه برسه به این که بخوان درست زندگی کنند . البته آفرین می گم به نسل سوخته که با کوله باری ازمشکلات عجیب و غریب که قدیمی ها هیچ کدوم از اون ها رو تجربه نکردن دیدشون نسبت به مسائل بازشده و یه جوری زندگی میکنند و از رابطه ها لذت می برند که عمرا این آدم های سنتی نتونن همچین کاری کنند .

تو همین افکار بودم که دیدم رسیدم به هفت تیر !!! دیدم تو کیفم پول دارم واسه خرید . انقدر خرید کرده بودم که مجبور شدم دربست بگیرم واسه خونه !!!!!! امیدوارم که همیشه زندگیشادی داشته باشید.


راستی امروز روز زن بود . 8 مارس .این روز رو به همه زن ها تبریک می گم و صد البته متاسفم برای فاجعه پارک دانشجو . واقعا فقط میتونم بگم متاسفم .

همیشه شاد باشید.












سه‌شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۴

کسادی بازار


خوب دیگه امروز گفتم بیام یه سری به وبلاگ خودم که داره گردوخاک می خوره بزنم !!! قبل از هر چیزی تشکر کنم از عادل که همیشه عاشق نوشته هاش هستم . شرمنده عادل جون چند وقتی بد جوری سرم شلوغ بود .داشتم تو طراحی قالب جدید یکی از دوستان کمک می کردم !!! از جناب هیس هم ممنون که لینک وبلاگ منو تووبلاگشون اضافه کردند.
اما بریم سراغ مطلب امروز :
خوب عید نزدیکه و مردم هم به فکر استقبال از عمو نوروز !! هستن . نمی دونم شما چقدر سرتون تو حساب و کتاب هستش ولی اگه گاگول !!! هم باشید حداقل حس کردید که وضع نسبت به پارسال هم بدتر شده !!!
حدود چند ماهی هستش که همه کسبه ایران حالا هیچ فرقی نمی کنه که تو چه صنفی فعالیت دارن دارن از کسادی بازار مینالن !!! از بازاری جماعت بگیر تا عمده فروش و دلال و خرده فروش و حتی بازار فاحشه ها و روسپی ها هم خوابیده !!! معلوم هم نیست که این وضع تا کی می خواد ادامه داشته باشه !!!
داخل هر مغازه ای که میشی انگار گرده مرده پاشیدند خر پر نمی زنه !!!! همه فروشنده ها ها بی کار هستن .البته من دارم این وضع رو از 5 ماه قبل حتی بیشتر تشریح می کنم . الان که وارد مرکز خرید می شید خوب مشتری کم و بیش هست و طبیعی هم هست چون نزدیک عید هستش و هر کور و کچلی هم برای اینکه به استقبال عید بره می ره و شده کمترین چیزی که ماهی قرمز بدبخت !!! هستش رو می خره !!! اما در کل وضعیت بازار خیلی خیلی خرابه و من نمی دونم این وضع می خواد تا کی ادامه داشته باشه ! ولی خوب تا اینجا هم خیلی ها فراری کرده !!!
فکر کنم تنها چیزی که الان بازارش خوب رونق پیدا کرده قسمت مواد شوینده و پاک کننده هستش !! خوب می خرن . حالا طرف یک سال خونه و زندگی خودش رو تمیز نمی کنه ولی همچین که بوی عید و این مسائل می آد همچین میافته تو جون این خونه و زندگی که بیا و ببین !! شب کنار شوهرشم که هست داره با پودر صابون شوهر رو می شوره !!!!!! خلاصه اینجوریاست !!
امیدوارم که وضعیت بازار هم رو به راه بشه .
همیشه شاد باشید.

پنجشنبه، بهمن ۲۷، ۱۳۸۴

ماجرایی واقعی

بغض گلوشو گرفته بود.به چهره هر کدوم ما که نگاه می کرد اشک تو چشم هاش حلقه می زد.با صدایی لرزون شروع کرد به تعریف اتفاقی که براش افتاده بود:

بعد از اینکه مبلغ 3 میلیون تومن از بانک صادرات شعبه گلستان اسلامشهر گرفتم به سمت خیابان اصلی راه افتادم. ولی یک دفعه ماشینی جلوی من ترمز زد و در عقب باز شد و یک نفر از بیرون من را هل داد به داخل ماشین.

ماشین به سرعت حرکت کرد.اصلا اجازه حرف زدن هم به من نمی دادند و با سیلی و مشت جواب سوال های منو جواب می دادند.
اصلا نمی دونم به کدوم محله منو بردند . بعد از یک ساعت منو بردند به زیر زمین یک خونه بزرگ !
زیر زمین اصلا نوری نداشت و زمین آن هم نمناک بود.

بعد از یک ساعت 2 نفر اومدند و گفتند که شماره تلفن خونتون رو بده !
ولی من که فهمیدم اینا شماره منو برای اخاذی می خوان گفتم که خونه ما شماره نداره !!!
ولی اون دو نفر شروع کردند و تا تونستند من رو زدند . انقدر زدند که از هوش رفتم .نمی دونم چند ساعت ، چند روز بیهوش بودم.

تاریکه تاریک . فقط رد روز دو بار من روشنایی رو به مدت کوتاهی می دیدم و اونم زمانی بود که یکی از آنان یک دونه نون به همراه یک لیوان آب برای من می آورد.

تو این دو ماه غذای من همین بود . یک لیوان آب و یک دونه نون . بعد از دو ماه من رو چشم بسته که توانی نداشتم سوار ماشین کردند و یک جایی تو جاده پیاده کردند.

یکی از دوستانم به من زنگ زد و گفت نادر بیا با هم بریم خونه یکی از اقوام و... . بله ماجرایی رو که خوندید واقعی بود.
باورم نمی شد وقتی چهرهشو دیدم . لاغر و رنگ پریده و دست هاشم میلرزید.


امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید.

شنبه، بهمن ۲۲، ۱۳۸۴

پاسخ به میل های رسیده

این چند وقته انقدر سرم شلوغ بود که وقت نفس کشیدن نداشتم.اما یواش یواش نوشتم مطالب بلاگ رو شروع می کنم.
اما بریم سراغ میل هایی که زده بودید.

میل های زیادی داشتم که نوشته بودید چرا آپ نمی کنم و جواب میل هاتون رو نمی دم .
شرمنده !! از طرفی گرفتار بودم و از طرفی سیستمم داشت اذیت می کرد و مجبور شدم ویندوز عوض کنم !!! البته قبلش با آنتی ویروس هاردمو اسکن کردم و تمام ویروس ها رو که نزدیک به 2000 بود رو با خاک یکسان کردم.

کلی میل داشتم که از من سوال کرده بودید من ازدواج کردم یا خیر؟
خوب من هنوز مجرد هستم و ازدواج نکردم این صد بار!! حالا بازم فردا میل بزنید و بپرسید شما ازدواج کردید یا خیر ؟


یه آقایی به نام سجاد میل زده بودند و با توپ پری نوشته بودند که ما ها که ازدواج کردیم چیزی جز دردسر ندیدیم و هیچ لذتی هم از زندگی نمی بریم و وقتی از خیلی از دوستان خودم هم می پرسم که زندگی شما چه جوری هستش می گن ای کاش مجرد بودیم !!! شما ازدواج نکردید و این حرف ها رو میزنید و.... که به علت داشتن مضامین بی ادابانه نمی نویسم .

خوب من در جواب این دوست عزیز مینویسم که همه چیز به خود انسان بستگی داره .اولا که اگه من ازدواج نکردم دلیلی بر این نیستش که هیچ چیزی از این روابط نمیدونم و .... چون من تو خیلی از مسائل به جای اینکه انرژی خودم رو صرف تجربه کردن مساله ای کنم سعی می کنم با کنکاش اون موضوع از تجربیات دیگران استفاده کنم.
اگه نمی تونی از زندگی خودت لذت ببری پس خودت مشکل داری !!! بی تعارف می گم کاری ندارم که همسری رو که برای خودت انتخاب کردی با شناخت کامل بوده یا بازم مثله احمق های دیگه شناخت خودت رو محدود کردی به پیداکردن همسری برای خودت از سوی مامان جونت !! و صحبت های صد تا یه غاز چند دقیقه ای با هم تو مراسم کذایی خواستگاری !!! فرض می کنم با دیدی باز همسر خودت رو انتخاب کردی و به احساسات خودت هم احترام گذاشتی .
اما بریم سراغ لذت :
به جای اینکه به من ایمیل بزنی و من رو یه بی تجربه خطاب کنی از خودت یه سوال میپرسم ؟
برای اینکه رابطه خودت و همسرت صمیمی تر و هماهنگ تر بشه چی کار کردی؟
برای اینکه بتونی از زندگی لذت ببری چه قدمی برداشتی؟
برای اینکه بتونی ابراز احساسات کنی تونستی تا حالا غرور خودت رو حداقل نسبت به همسر خودت که الان نزدیکترین فرد برای تو محسوب می شه بشکنی ؟
چه تفریحاتی برای زندگی خودت تعریف کردی؟ حتما می خوای مثله این جواد ها بگی خوب می ریم مهمونی !!! یا اینکه مهمون میاد همسرم کلی خوش به حالش می شه که داره زحمت میکشه تا فضای مناسبی برای مهمون های من باز کنه تا اونا راضی از خونه من برن بیرون !!!
شده تا حالا دست خانمت رو بگیری و ببری کوه ببینی دنیا دسته کیه ؟ تا کمی سنش زیاد شد بنده خدا نگه زانوهام درد می کنه !! اضافه وزن دارم !!! مشکل روحی دارم .و...
یا یه شب اصلا با هم بزنید بیرون و پیاده روی کنید و صحبت کنید ؟
شده تا حالا فضایی رو برای خانمت ایجاد کنی که وقتی تو رو میبینه احساس کنه یکی رو داره که همه جا هوا شو داره و دوستش داره ؟
می دونی دوست من بی تعارف بگم خیلی احمقی !! مامان جونت به قربانت بره . لذت هماهنگ بودن با همسر خودت رو نچشیدی که ترجیح می دی با دوستان خودت به صورت مجردی بری بیرون .البته من بیرون رفتن به صورت مجردی رو نفی نمی کنم ولی اگه برای فرار از همسرت باشه واقعاً واست متاسفم . به جای اینکه بری مساله رو حل کنی صورت مساله رو پاک می کنی !
خوب به احتمال زیاد لذت جنسی خودت هم محدود کردی به جوجه کشی !!! حداقل فکر آینده بچه بی گناه خودت باش !!
مطمئن هستم که لذت بوسه رو هم نچشیدی!!! حالا اسم بوسه اومدتو هم مثله خیلی از این سنتی ها فکرت می ره به اینکه اگه بوسیدمش باید با هم بریم سانفرانسیسکو !!!! حالا اصلا بلدی ببوسی ؟!!! یا خجالت میکشی ؟ !!!! یا مامان جونت باید بیاد بهت یاد بده !!! آره پسرم اول ببوسش بعد برو زیر یه خمشو بگیر !!! ها ها ها!!!!

میدونی یادت باشه که وقتی زندگی تشکیل میدی سرنوشت خودت به جهنم !!! ولی مسئول سرنوشت کس دیگه ای هم هستی که خیرت سرت همسرته .
ضمنا یاد بگیر وقتی میل می زنی کمی ادب رو رعایت کنی . مجبورت نکردم که می آیی مطالب بلاگم رو می خونی . تحمل شنیدن حقیقت رو نداری نخون !!

اما چند تا میل داشتم که چند سوال در مورد کوه نوردی از من پرسیده بودند .
خوب پرسیده بودید که وضعیت دقیق آب و هوا رو چه جوری بفهمیم.
برای کوه نوردی مهمترین عامل دونستن وضعیت آب و هوا هستش !! مهمترین و معتبرترین منبعی که می تونید وضعیت آب و هوای شهر خودتون رو بدست بیارید قسمت آب و هوای سایت یاهو هستش . که پیش بینی وضعیت اون رد خور نداره !!! برید حالشو ببرید .

پرسیده بودید که چه جوری آبشار دوقلو رو پیدا کنیم ؟
اما برای رسیدن به آبشار دوقلو باید اوسون رو رد کنید و حداقل یک ساعتی برید بالا و بعد از اینکه چشمه نرگس رو رد کردید به آبشار دوقلو می رسید.سر جمع اگه 8 شروع کنید به رفتن بالا 12 می رسید به آبشار دوقلو . از همین جا خسته نباشد می گم.

آدرس یه جای معتبر برای خرید وسائل کوه نوردی رو خواسته بودید.
خوب میدون منیریه .فروشگاه چلنگر . فقط نگید من معرفیتون کردم !! چون دیگه هیچی بهتون نمی فروشه .بنده خدا رو انقدر اذیت کردم که می گفت تو رو برای خرید دیگه نیا اینجا !!! یا اگه خواستی زنگ بزن باپیک واست می فرستم !!!!

اما لیست وسایل کوه نوردی تو زمستون رو پرسیده بودید؟
من مهمترین اونارو می نویسن .
اولین چیز یخ شکن مناسب هستش . اگه یادتون بره فاتحتون خوندس و از همینجا از خدای متعال شادی روح شما رو خواستارم .
میوه مخصوصا سیب و نارنگی که عاشقشم رو ببرید . و بیسکوئیت یادتون نره .
کفش مناسب یادتون نره .
دستکش و کلاه هم یادتون نره.
راستی یادتون نره دست طرفتون روهم بگیرید و ببرید و حالشو ببرید.
من یه مطلب کامل در مورد کوه نوردی بعدا مینویسم.

یه خانمی میل زدند و گفتند که من با یکی از پسرهای فامیل های خودم دوست بودیم و همدیگه رو هم خیلی دوست داشتیم ولی من این رابطه رو به هم زدم به خاطر اینکه حس می کردم کس دیگه ای منو بیشتر دوست داره !!!! ولی آلان فهمیدم اشتباه کردم ولی اون حتی حاضر نیست صدای من رو بشنوه چی کار کنم؟!!

وقتی این میل رو خوندم خیلی خیلی ناراحت شدم . نمی دونم تا کی میخواد این حماقت ها ادامه داشته باشه ؟
من یادم می اد تو یکی از پست های قبلی خودم به این موضوع اشاره کرده بودم که هدف خودتون رو از برقرار کردن رابطه مشخص کنید . حالا شما چه هدفی داشتید ؟!! و حالا که رسما این ارتباط رو خراب کردید دوباره چه هدفی دارید برای برقرار کردن این ارتباط!! واقعاً فکر می کنید به مقصود خودتون می رسید؟
حماقت شما رو خیلی از خانم ها تکرار می کنن !! تا می بینن که یه نفر حاضره جونشم رو هم فدای اونا بکنه و خیلی اونا رو دوست داره بعد تا یکی می اد و ادعای دوستی و دوست داشتن میکنه پیش خودشون میگن خوب شاید این بیشتر دوستم داره !!!! یا میگن خوب این که داره خودشو واسه من هلاک می کنه !! خیالم راحته .شاید این یکی بهتر باشه !!!
زهی خیال باطل!!! و اگه از زاویه دیگه به موضوع نگاه کنیم نسبت به احساس طرف خودشون دچار تردید می شن

به نظر شما تو چنین موقعیتی بهتر نیست پسر خیلی مودبانه خودش بره کنار ؟ !! واقعاً که

یک کلام :
اگه نسبت به احساس طرف مقابلتون دچار تردید بشید خودتون رو بازیچه دست دیگران می کنید .
به قول عادل عزیز :

گر تو نبودی
کدام واژه مرا تا عروج ما می برد؟
اگر تو نبودی،سلام را که به لبخند پاسخش می داد؟
نگاه منتظرم،راه بر نگاه که می بست؟
ز پشت پنجره،چشمان من که را می جست؟
اگر تو نبودی،کدام واژه به لبهای من گره می خورد؟
سرای خاطره ام،رازدار که می بود؟
اگر تو نبودی دلم هوای که می کرد؟
سفر به یاد که آغاز می توانستم؟
اگر تو نبودی فضای خاطره ام،عطر یاد که را داشت؟
کدام واژه به جای تو ورد لب می شد؟
اگر تو نبودی دل غمدیده را چه کس می برد؟
کدام خنده مرا جان تازه ای می داد؟
کدام شرم نجیبانه،آتشم می زد؟
کدام بغض غریبانه،گریه سر می داد؟
اگر تو نبودی به شوق که،آغاز می توانستم؟
به کوی که،پرواز می توانستم؟
تو را به جان سپیده،تو را به سوسن وشبنم
تو را به ساقه گندم،تو را به سوره مریم
تو را به نازکی خواب یک بنفشه زیبا
تو را به بارش باران،تو را به آبی دریا
تو را به پاکی کوثر،تو را به عمر شبنم بی تاب
تو را به رویش نیلوفرانه در مهتاب
تو را به جان شقایق،تو را به لاله تب دار
تو را به گرمی آتش،تو را به لحظه دیدار
تو را به هق هق آرام و بی صدا سوگند
بمان
بمان که گر تو بمانی بهار خواهد ماند
بمان که گر تو بمانی هَزار خواهد خواند
بمان بهانه بودن،بمان دلیل سرودن
بمان امید شکفتن
که گر تو بمانی
دوباره خواهم ماند،دوباره خواهم خواند
برای باور فردا شبانه خواهم راند
بمان که من به شوق بودن با تو
به آفتاب روشن فردا،سلام خواهم داد
بمان که گر تو بمانی
امید خواهد ماند
بمان

اما چه فایده خودت خواستی که بره !! پس دیگه دنبالش نرو که برگشتنش محاله

میل های بی شماری هم داشتم که در مورد روابط جنسی از من سوال کرده بودید ؟!!! و از این جور مسائل .
من به این دسته میل ها جواب نمی دم ولی در موردش یه مطلب کامل مینویسم و آپ می کنم.

یه میل هم داشتم که پرسیده بودید که این سرزمین رویایی کجاست ؟
منم فقط میگم : ترکستان !! نمی تونم دقیق تر بگم .

همیشه شاد باشید.