شنبه، مهر ۱۵، ۱۳۸۵

سلامتی

مریض شدن مامان بزرگ مهربونم .
روز دوشنبه تا رسیدم خونه !! مامان گفت نادر دکتر گفته باید فردا مامان بزرگ عمل بشه و قربون دستت من فردا باید با خالت تبریز باشم !!!
باشه !!!
زنگ به پسر خاله زدم و گفتم که من شماره آژانس رو ندارم تو زحمت بکش و بلیط ها رو تهیه کن !
- باشه نادر جان .

بلیط ها برای ساعت 5:20 بود و من بون روز فوق العاده تشنه بودم . من و پسر خاله و خاله و مامان . یه کوپه کامل گرفتیم و حرکت کردیم .
طبق معمول وقتی که دو تا خواهر به هم می رسن :
باجی باجی سوز چخ ! وقت یوخ !!!
شروع کردن به صحبت و من و پسر خاله هم آرومشون می کردیم .
مامان و بابای پدر که به رحمت خدا رفتن و بابای مامان هم همینطور و ما هم از محبت های پدر برزگ و مادر بزرگ همین یه مامان بزرک نصیبمون شده که حالا تو تخت بیمارستان بود .
هیچ دکتری به خاطر قلب مامان بزرگ حاضر نمی شد مسئولیت عمل رو به عهده بگیره و ریسک عمل فوق العاده بالا بود . همه چیز به خدا مونده بود و تقدیری که مامان بزرگ داشت .
این چند وقته انقدر رفتم تبریز که همه جای تبریز رو شناختم و جا نمونده که کشف نکرده باشم و با خلق و خوی اونها هم خوب آشناشدم !!!
بعد از پیاده شدن از قطار رفتیم خونه خاله و کمی استراحت و ... بعد به سمت بیمارستان .
مگه می زاشتن بریم پیش مامان بزرگ !!!
خلاصه زمان عمل رفتیم ببینیم مامان بزرگ .
وقت عمل بود و بعد از خداحافظی کردن و سپردن مامان بزرگ به خدا رفتیم تو سالن انتظار .
دل تو دل هیچ کس نبود . من و پسر خاله فقط آرو م می کردیم . دائی هم مشخص بود خیلی نگرانه ولی برای اینکه روحیه ای باشه برای بقیه زیاد بروز نمی داد .
ثانیه ها می گذشتن و ... .
بعد از حدود 2 ساعت دکتر قلب مامن بزرگ اومد پیش ما و گفت نگران نباشید و همه چیز خوبه . ولی باید صبر کنید . من کارم تموم شده ولی بقیه دکتر ها بالا سر مریض هستند و می ان توضیح می دن .
خلاصه بعد از 40 دقیقه متوجه شدم مامان بزرگ رو می برن تو بخش ! یه مسیج زدم به پسر خاله و گفتم بیائید تو بخش !
خدای مهربون رو هزار بار شکر کردم که این لحظه ها تبدیل شده به لحظه های شادی .
خلاصه اینکه فعلا باید مامان بزرگ بیمارستان باشه و همه تبریز هستن ولی من و حمید دیروز اومدم تهران !!!
اومدن ما به تهران هم جریان داره !!!
از تبریز به تهران قطار مستقیم نبود . و نه من حال و حوصله اتوبوس رو داشتم نه پسر خاله !!! واسه همین من بلیط واسه مراغه گرفتم و از اونجا برای تهران !!!
آقا تو آبرسان یه آزانس مسافرتی هستش که واقعا روی هر چی بی شرف کم کرده !!! اصلا من نمی دونم اینا بلیط می فروشن یا نه !!
واسه تهیه بلیط رفتم آزانس همیشگی آفاق گشت و بلیط رو گرفتم . از تبریز به مراغه و از اونجا به سمت تهران !
2 ساعت تو مراغه بودیم ولی اصلا موبایل تو این شهر آنتن نمی داد ! کمی گشت زدیم و محیط شهر رو بررسی کردیم و بعد از اون سوار قطار شدیم تا بیائیم تهران !!!
همیشه از اینکه جاها و محیط های جدید رو ببینم خوشحال می شم و از هر فرصتی استفاده می کنم تا بتونم با جاهای جدید و فرهنگ اونجا آشنا بشم و … .
با این پسر خاله اصلا همسفر نشده بودم ولی اخلاقش مثل خودم بود !!! اهل سفر بود و ... .
- می گم نادر تا حالا با تو نیومده بودم مسافرت !
خوب موقعیت و شرایط پیش نیومده بود !!!
- آخه می دونی چی ؟ !!!
چی ؟
- همه به من می گن خوش سفرم ولی من به تو می گم !!!!!!!
واقعا !!!
- آره ! یه مسافرت ردیف باید با هم بریم !!!

خلاصه بعد از اینکه مراغه رو رد کردیم تلفن ها هم درست شد !
تازه فهمیده بودم که هر چی مسیج زده بودم به خانم معلم هیچ کدوم نرسیده !!! و ناراحت شده بود .
کمی گذشت و تصمیم گرفتیم بخوابیم و کمی خوابیدم . نصفه شبی بود که مسیج داشتم !!! و دیدم خانم معلم مسیج می زنه!!!!!! تعجب کردم و ساعت درج شده رو نگاه کردم دیدم برای ساعت 10 هستش !!! فهمیدم که مسیج های خانم معلم هم نرسیده به من !!! و نصفه شبی داره یکی پشت یکی میاد !!!
دیگه جواب ندادم .دیر وقت بود .
راستی تو تبریز بودم که صحبتی هم با عادل داشتم . امیدوارم هر جا که هستی شاد و خرم باشی .

نتیجه اخلاقی :
سلامتی خیلی مهمه و متاسفانه هیچ کدوم از ما قدر نعمت به این بزرگی و مهمی رو نمی دونیم و همیشه فکر می کنیم سلامت هستیم و کارهایی می کنیم که وقتی بعدا به اون فکر می کنیم چهار چرخمون هوامی ره !!!
تا حالا دقت کردید که بیشتر دور و بریاتون و هر کسی که می شناسید غم و غصه و گریه بهشون هویت میده و خیال می کنند که گریه و غصه خوردن تمام مشکلاتشون رو درمان می کنه و هر چقدر که بیشتر زانوی غم بغل بگیرن بهتره و کارشون درست می شه و مشکلشون حل می شه !!! . بجز اینها این گریه کردن و غم پرستی چنان در گوشت و خونمون نفوذ کرده که حتا در مواقع شادی و بیکاری هم بدنبال اون میگردیم !!!!!
و تنها نتیجه ای که برای ما داره از بین رفتن روحیه هستش که برای بدست آوردن انرژی برای انجام و حل مشکل خودمون به اون احتیاج داریم .
خیلی از ما حتی پیش عزیزانمون نمی خندیم !!! در حالی که باید با خنده و روحیه بالا آستین ها و بالا زد و همت و تلاش کرد و به جنگ مشکلات رفت و با کوشش مشکلات رو حل کرد .
خلاصه اینو گفتم که قدر سلامتی خودتون و عزیزانتون رو بدونید.
امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید.