شنبه، آبان ۰۶، ۱۳۸۵

نادر در پادگان نظامي

نادر در پادگان نظامي !!!!!!!
بازي كه با اون شروع كردم ادامه داره !!! ها ها ها ... من كه كم نمي آرم !‌مي دوني چرا ؟ آخه وقتي مامانم منو به دنيا آورد ! يه كشيده خوابودندم زير گوش پرستار گفتم زود باش ديگه پس چي كار مي كني ؟!!!! بازي شروع شد !!

رفتم پادگان ! تا رفتم يه آرپيجي دادن دستم گفتن بزن !!!
- جناب سرهنگ چي رو ؟!!!
بزن مي گم !!!
- باشه ! خودت خواستي !!!!!!!!!!!!
شليك !!!!
- چه طور بود جناب سرهنگ ؟!!!
خوب بود . صداش خوب بود ؟!!!!
- بد نبود !
مي گم برو ببين اين سرباز ها چي كار مي كنن گوشه ديوار !!!
- چي كار مي كنيد احمق ها !!!
داريم يادگاري مي نويسيم !!!‌
- اي خاك تو سرتون بيل بيل !!! اينجا جاي نوشتن يادگاري هستش !!!

با صداي زنگ مسيج موبايلم از خواب بيدار مي شم !
ببخشيد اين موقع شب بيدارتون كردم !!! يه سوال واسم پيش اومده ! به نظر شما ايران اين همه نفت مي فروشه ! بشكه هاشو پس مي گيره ؟!!!!!!!!!!!!

اي خاك تو سر توي بيكار هم كنن كه نزاشتي ببينم رو ديوار چي داشتن مي نوشتن !!!

بالاخره سفر هاي من هم تموم شد و قرعه به نام من ديونه افتاده براي رفتن به سربازي براي آبادكردن پادگان !!! خلاصه عجب حالي دارم من !
جاتون خالي ! اگه هيتلر پيشم بود يه مدال به من مي داد وبه جاي خود كشي !!! دنيا رو فتح مي كرديم !!!

يادم مياد دوران دبيرستان بوديم درسي داشتيم به اسم آمادگي دفاعي ! كه من اون موقع تو همه درس هاي خودم نمره بالاي هجده گرفتم ولي تو اين درس با ارفاق گرفتم دوازده !!! چرا ؟
چونكه :
دم دماي تعطيل شدن بوديم كه دو تا نيسان اسلحه آوردن تو دبيرستان !!! و چيدن وسط حياط و همه ما رو كه بيشتر از سه تا كلاس نبوديم كه درس آمادگي دفاعي نداشتيم سر يه اسلحه گذاشتند و گفتند امتحان عملي !!!!
بايد اسلحه هايي رو كه جمع هستند رو قطعه هاشو باز كنيد و بلعكس !!!

از شانس اسلحه اي كه به اسم من افتاد ريخت و پاش بود و من بايد جمعش مي كردم !!! سر كلاس هم كه هيچي ياد نگرفته بودم !! از بس با اين شر هاي كلاس آتيش مي سوزوندم !!!
خلاصه ظرف سه دقيقه بايد امتحان مي داديم و وقتي داشتند نمره مي دادند اسلحه ها رو امتحان مي كردن
نوبت اسلحه من رسيد يه بلايي من سر اين اسلحه آوردم كه ديگه درست نشد و طرف ديگه يادم نمي آد سرباز بود يا سرهنگ گفت بايد بره براي تعميرات اساسي !!!!!!!!!!!!!!!!!!! و گفت برو بيرون تو صفر شدي !!! كه با صحبت هاي مدير بي وجود دبيرستان كه انداره عمرش به من مديون بود به من نمره چهار داد !!!! كه با هشت كتبي شدم دوازده !!!!!!!

ببين چرخش روزگار رو !!!!‌
حالا اصلا نمي دونم كه قرار چه ماجراهايي براي من رخ بده تو محيط نظامي !!! فردا پس فردا شنيديد كه پادگاني !!!‌ كوهي !!! كمري !!! ماشيني !!! تركيده و يا اينكه هواپيمايي سقوط كرده و يا اينكه همه سرباز ها دارن يه قول دو قول بازي مي كنند تعجب نكنيد !!!!! چون
من دارم سربازي !!!!!

عادل جون اميدوارم كه كارشناسي ارشد قبول بشي وگرنه بايد به جاي اينكه شعر هاي عاشقونه بنويسي بشيني دو سال تمام شعر يكي در ميون يكي واسه خودت و يكي براي من بگي !!!‌
حالا هي دم عيد پاشو برو به عنوان تيم نجات به مسافرين كمك كن !! الان مي زارنت تو جاده با يه تفنگ !!!‌ مي گن تو سابقه داري !!!!!!

خلاصه اينكه وبلاگ به حالت آماده باش كامل هستش و رنگ و بوي نظامي به خودش گرفته !!!!!