یکشنبه، تیر ۱۸، ۱۳۸۵

امید به خدا

امروز می زارم رو حساب روزهایی که خیلی واسم سخت بود .
اجازه نمی دم به همین راحتی مسائلی که تو زندگی واسم رخ می ده ناراحتم کنه . انقدر با موضوع کلنجار می رم و انقدر واسش انرژی صرف می کنم تا بتونم اون موضوع رو حل کنم .

ولی بریدم . انقدی که زار زار زدم زیر گریه !!! ولی بازم خودمو جمع و جور کردم و به خودم گفتم ناراحت نمی شم !! با ناراحتی و از دست دادن روحیه کاری از پیش نمی ره . نادر یکی از ویژگی هاش اینه که تو هر شرایطی شاد بوده . تو سخترین شرایط هم موضوعی واسه شاد بودن پیدا کردم .

تا حالا شده یه حرف تو دلت داشته باشی ولی نتونی حتی به نزدیکترین فرد تو زندگیت بزنی ؟
شده یه سوال تو ذهنت باشه که شب ها واسه پیدا کردن جوابش بیدار بمونی ؟

آخه این همه مشکلات با هم دیگه ؟ اونم برا یه پسر 23 ساله؟
این رسمش نیستاااا...



خدای مهربون مرسی که دیدم رو انقد باز کردی که تو زندگی این مسائل رو هم ببینم ولی خدا نادر ازت می خواد حالا توان هم بدی .خدا نیرو می خوام . نادر 23 ساله نمی گه فرار می کنم . نه
فقط مثل همیشه می خوام کمکم کنی .
شاد باشید.