چهارشنبه، فروردین ۰۲، ۱۳۸۵

سال نو مبارک

عید همتون مبارک

جمعه، اسفند ۱۹، ۱۳۸۴

خونه تکونی

آقا ایم خونه تکونی هم حکایتی داره شنیدنی !! امروز مثلن جمعه بود !
مامان : نادر من امروز کار دارم . تو به خواهرت کمک کن !!!
با کمال میل . خیالت راحت باشه
خوب خواهر نازم باید چی کار کنم ؟!!!
هیچی نادر فقط باید شیشه ها رو پاک کنی !!!! پرده ها رم باید باز کنی !!!! روی راحتی ها رو هم پاک کن !!! دیوارهای پذیرایی هم باید تمیز کنی !!! لوسترها رو هم باید تمیز کنی !!! و ....
خواهرم داشت همینطوری پشت سر هم می گفت و چشم منم همینطوری گرد تر و گردتر می شد .

گفتم : آبجی من کمک دارم یا دست تنها هستم !!!
خواهر گلم : به علی می گم بیاد کمکت !!
آخ جون علی . من کم بودم سبزه هم اومد !!! علی داداشم 12-13 سالشه !!
خواهر گلم : نادر نبینم هیچ کاری نکردید . من دارم سراغ مابقی کارها !!!!
گفتم باشه .
علی : سلام نادر داداش !!!
سلام فسقلی !!! این چی دوره سرت !! این چی بستی دور کمرت !!!
علی : نادر داداش بعدن متوجه میشی .از کجا شروع کنیم .
بی خیال علی !! چی تو فکرت می گذره فسقلی !!!
علی : آخه نادر داداش با تو خیلی حال می ده کار کردن !!!!!
باشه . می گم علی از شیشه ها شروع کنیم !!!!
آقا من پاک کن . علی پاک کن . خلاصه نیم ساعتی گذشت و قیافه من و علی دیدنی بود .
گفتم علی ین جوری حال نمی ده !!!
علی : پس چی کار کنیم حال بده نادر داداش ؟!!!!
من می خونم تو هم یواش دست بزن . بعد با من بخون .
علی : برو نادر داداش دارمت !!!
آقا من بخون علی بخون . کمی گذشت .
گفتم علی برو آب و کف و دستمال و … بیار تا به بقیه کارها برسیم .
خلاصه شده بود یه ساعت . گفتم علی حال نمی ده !!!
علی : نادر داداش من الان یه کاری می کنم حال بده . !!!
می خوای چی کار کنی.

2 دقیقه بعد دیدم یه سی دی گذاشته و ولوم داده !!!
گفتم ای ول علی !!! دیدم فسقلی دستمال رو از دور کمرش باز کرد و گفت بیا وسط نادر داداش !!!!

منم از خدا خواسته !!! 2 تایی افتادیم وسط !! آقا حالا نرقص کی برقص !!! حالا هد نزن پس کی بزن !!! اصلا حواسمون به گذشت زمان نبود . حالا پای من خورده بود به ظرف آب !!! علی کف ها رو ریخته بود رو زمین !!!

یه وضعیتی بود که بیا و ببین .
ساعت شده بود 11 و ما هنوز هیچ کاری نکرده بودیم !!! همینطوری داشتیم می رقصیدیم که دیدیم مامان و آبجی دست به کمر و چشم های گرد شده دارن به ما 2 تا نگاه می کنن !!!!
حالا قیافه ما 2 تا دیدنی بود . دستمال بسته رو سرمون !!! 2 تا روسری بستیم دور کمرمون و آب و کف یه طرف !!! روزنامه و …. یه طرف . پرده ها هم هنوز سر جاشون بود !!!!

ما 2 هم بدون اینکه حرفی بزنیم داریم به مامان و آبجی نگاه می کنیم .

مامان : شما دو تا خجالت نمی کشید .
آبجی : خوب معلومه دیگه !! نادر اینجا باشه بیشتر ازاین هم نمی شه
علی : مامان نادر داداش گفت بیا برقصیم !!!! من مقصر نیستم
آدم فروش چی داری می گی !!!! خوبه 3 ساعته داری با من می رقصی آخرش منو می فروشی !!!
حالا بحث من و علی بالا گرفته !!!! که مامان و آبجی یه دفعه زدن زیر خنده !!!!

من و علی : واسه چی میخندین !!!!
مامان : من نمیدونم تا شب باید همه کارها رو تموم کنید وگرنه نادر حق غذا خوردن نداری !!!!
آخه مامان من غذا نخورم می میرم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! من نمیتونم

خلاصه من بیچاره عاجز و خسته و تنها و گرسنه !! و … کارهارو تموم کردم .
ولی امروز انقدر خندیدم که نگو !!!!!!!!! حالا تا شب مامان و آبجی منو می دیدن می خندیدن

ولی خستگی کار کردن یه طرف !!! خستگیرقصیدن یه طرف !! همه بدنم داره جیر جیر میکنه !!! حالا به قول علی خوبه رقصیدن هم بلد نیستیم !

آخر شبی :
مامان : می گم نادر خوب شد کمک کردی چند تا کار یاد گرفتی فردا زن گرفتی کمکش می کنی !!!
مامان مگه من زن میگیرم اینکارهارو کنم ؟!!!
مامان : پس زن می گیری چی کار کنی ؟!!!
خوب معلومه !!! کارهای خوب خوب !!!!!
آبجی : خوب بسه کار داره به جاهای باریک ختم می شه !!

خلاصه اینکه امروز انقدر خندیدم که شارژ شدم . بابا دیروز دپرس شده بودم سر جریان پدر آرتین .

امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید.

پنجشنبه، اسفند ۱۸، ۱۳۸۴

زندگی چیست

هدف چیست؟ برای چه به این دنیا آمده ایم چه می خواهیم این همه تکاپو این جسم این دنیا این خلقت برای کیست ؟ رهنمایان نور برای چه آمده اند به خاطر که فرستاده شده اند؟ همه و همه به خاطر من و تو بوده و هست .لیک آیا ظرفیتش را داریم .کمی به ضمیر و باطن خویش بنگریم .
آه چه استعدای نهفته. افسوس که در زیر پوششی از مادیات و هوس و ظاهر بینی و کوته نگری نهان گردیده .ما همه از خاکیم چند روزی و دوباره به خاکیم و پس از آن جاودانگی.
مگه هدف توسط پیامبران و هادیان و عقل و وجدان بر ما روشن نگردیده پس چرا بدینسان گمراه و سرگردان به سوی تاریکی می دویم؟
بایست و روشنایی را ببین .
آری می خواند تو را .چشم هایت را باز کن.
راه را خواهی یافت
آن رحمان و رحیم دوست دارد ما را و ما بی خبران کور گشته ایم.
بجنبیم و تا به خاک بر نگشته ایم در یابیم گنج درون را
بیابیم عشق حقیقی را و خدا را به خاطر خدا پرستش کنیم .
عشقی که از خاک شروع شده و در جاودانگی به طلوع پر فروغ خویش می رسد .همه از خاکیم چند روزی و دوباره به خاکیم و پس از آن جاودانگی ...

نوشته: فریاد دل


-----------------------
از اونجایی که نمیتونم آروم بشینم با هر قشری و هر آدمی و هر طبقه ای ... نشست و برخاست داشتم وبه کل خیلی از رابطه ها رو دیدم و تجزیه وتحلیل کردم و خیلی هاشون هم تجربه کردم .
پری شب نشسته بودم پشت سیستمم و داشتم کمی ویروس زدایی !!! میکردم که تلفن اتاقم زنگ خورد .
کمی شماره آشنا بود !! پس برداشتم :
- بله ؟
سلام نادی جون !! منم ایرج ؟
- پدرسگ خودتو درست معرفی کن من ده هزارتا رفیق دارم که اسمشون ایرجه !!!!!
منم نادی ایرج ف ... دوره ... سال ... یادت اومد . !!
- ایرج تویی ؟!! حالت خوبه ؟ چه خبرا ؟
بعد از کمی حال و احوالپرسی حس کردم همچین سرحال نیست و همون ایرجی که با هم به اتفاق آرتین یه دنیا رو به هم می ریختیم !! نیست .

- ایرج اتفاقی افتاده ؟!! احساس می کنم ناراحتی ! سر حال نیستی ؟
نادر ناراحت نشی !! می خوام بگم ..
- پدرسگ بگو دیگه چیزی شده ؟ آرتین خوبه
نادر پدر آرتین فوت کرده . فردا تشییع جنازه جلوی مسجد .. هستش .نادر تو رو خدا بیا . آرتین به هم ریخته شاید تو بتونی آرومش کنی . نادر تو رو خدا بیا آرتین ...
- خدا رحمتش کنه . ایرج تو رو خدا گریه نکن . من فردا میبینمت . آرتین با من . نگران نباش.

اما بریم سراغ تشریح اوضاع و احوال آرتین .:
آرتین از طبقه مرفه جامعه !! پدرش که خیلی هم با صفا بود و خدا هم اونو رحمت کنه !! مدیر عامل بازنشسته شرکت ب.... و رابطه فوق العاده صمیمی با آرتین .
آرتین فرزند چهارم خانواده که یه برادر بزرگتر از خودش و به برادر کوچکتر از خودش و یه خواهر که ازدواج کرده و 2 خواهر کوچکتر از خودش که مجرد هستند و مادری سالخورده .
از نظر اجتماعی و فرهنگی تو سطح قابل قبولی از جامعه هستند . خلاصه تو کار وارد کردن ماشین های مختلف تو ایران و بساز بنداز !!! و هر کای که نون تو اون باشه هستند !!!

زمانی که با آرتین آشنا شدم اصلا دوستی نداشت چون اخلاق عجیبی داره که به قولی میخواد بگه فقط من !!! واز اونجایی که تجربه کانکت شدن بالایی دارم با آرتین دوست شدم و بعد ایرج به جمع ما پیوسته بود و خلاصه مطلب اینکه آرتین عشق ماشین و ماشین سواری و تصادف !!! و خلاصه از من دیوونه تر !! ولی زمانی که آرتین و من و ایرج دانشگاه قبول شدیم دیگه زیاد همدیگه رو نمی دیدیم . ولی زمانی که با هم بودیم زمین و زمان رو به هم می ریختیم !!

پدر آرتین مردی قد بلند و بازنشته و خلاصه همش تو خونه ور دل خانم . هر وقت هم میرفتیم خونشون یه دست حکم می زدیم با این مرد !! آدم با نفوذی بود . من نصفه آدم های مملکت رو تو خونه اینا دیده بودم !!!! خلاصه آرتین و باباش مچ بودند .

می دونستم آرتین بد جوری باید به هم ریخته باشه .

فردای اون روز رفتم به سمت آدرسی که ایرج داده بود وپیداش کردم . به سمت مسجدی حرکت کردیم که قرار بود حرکت به سمت امامزاده ... برای تدفین از اونجا باشه !
جمعیت زیادی اومده بودند ! حدود نیم ساعتی منتظر موندیم .

ایرج گفت نادر آرتین و خانوادش اومدن.

دیدم آرتین پشت فرمونه و مادر و خواهرهاش هم تو ماشین . من با ماشین آرتین فاصله تقریبا زیادی داشتم . من جلو نرفتم !!
آرتین از ماشین پیاده شد و چون ایرج به اون گفته بود که من اومدم . به سمت من به اتفاق مادرش حرکت کرد.

نزدیک من که شد نتونشت خودش رو کنترل کنه و زد زیر گریه ! رفتم جلو و آرتین رو گرفتم تو بغلم . هیچی نگفتم .
آرتین گریه میکرد مثله ابر بهار . به زور خودم رو نگه داشته بودم .
بعد گفتم : آرتین گریه نکن . و کمی دلداریش دادم .
مادر آرتین اومد جلو و تشکر کرد و من هم تسلیت گفتم . بیچاره مادر ارتين اصلا ناي حرف زدن نداشت

بعد به سمت امامزاده و مراسم تدفین . ... .
خدای مهربون چه دنیایی کوچیکی هستش . آرتین بنده خدا نمی دونست چی کار کنه .
گفتم آرتین حق گریه نداری !! به مراسم و مهمون هات برس . هوای خواهرهاتم داشته باش تو این لحظه و کلی دلداری و ... .
هنوز جنازه رو نذشته بودند تو قبر . ماشا... انقدر بزرگ بود که دوباره شروع کردن به کندن قبر!!!
خلاصه زمانی که جنازه رو گذاشتند تو قبر . همه خانواده رفتن به سمت جنازه برای وداع آخر .
خدایا چه صحنه تلخی بود . من آرتین رو آروم کرده بودم تا گریه نکنه و فقط به برادراش و خواهرهای خودش قوت قلب بده .

خیلی صحنه درد ناکی بود . من می دونستم آرتین یه دفعه میزنه زیر گریه . بعد از اینکه خواهر و مادرش رو از قبر جدا کرد و جمعیت به سمت قبر برای دادن فاتحه رفتند .آرتین تک و تنها نشست و زد زیر گریه .

نرفتم جلو تا تونست گریه کرد . رفتم جلو و آرومش کردم و با هم مهمون ها رو راهنمایی کردیم به سمت اتوبوس ها و به سمت تالار برای نهار حرکت کردیم ...

بعد از اینکه اومدم خونه فقط داشتم به این فکر می کردم که واقعا زندگی چی ؟

رفتم و کیف خودم رو برداشتم که بزنم بیرون تا بتونم این مساله رو تو ذهن خودم حل کنم .

مامان : نادر کجا ؟
- بیرون یه چرخی بزنم
مامان : چی شده نادر ؟ بازم ذهنت به هم ریخته ؟
به مامان نگفته بودم که پدر آرتین فوت کرده و بنده خدا خبر نداشت گفتم: مامان می آ م .کار داشتی زنگ بزن

سوار ماشین شدم و فکر کنم ولیعصر پیاده شدم . نمی دونم چقدر راه رفتم ولی بالاخر تونستم مساله رو تو ذهن خودم حل کنم .

خیلی تو این دنیا فقط کار می کنن تا فقط پول بدست بیارن !! خیلی ها فقط بلدن حال کنن اصلا واسشون پول مهم نیست . خیلی ها اصلا مجنون شدن نمی دونن اصلا دارن چی کار می کنن .خیلی ها دارن میسازن و می سوزن . خیلی ها می خندن . خیلی ها ... خیلی ها ... خیلی ها

اما واقعا زندگی چی ؟ پول ؟ رفتن ؟ اومدن ؟ تولید کردن موجودی معصوم به نام فرزند !! کلاشی ؟ درس خوندن ؟ ....

خیلی از مسائل رو گذاشتم کنار هم به این نتیجه رسیدم که:
زندگی یعنی رابطه .
وگرنه پول و درس و اومدن و رفتن و گشتن و خندیدن و گریه کردن و خیلی از مسائل اصلا باید تو زندگی باشن ولی اینا اساس زندگی نیستن .
اگه ازدواج کردی و بچه ای هم به کانون خانواده اضافه کردی !! ولی نمی تونی هیچ رابطه ای با اون برقرار کنی یا اینکه نیاز فرزند رو درک یا اینکه شاد باشی نشد زندگی . حالا کار کن پول دربیار . یا اصلا کار نکن بخور بخواب.
باید کار کنی
باید پول دربیاری
باید به هدف های خودت که خیلی هاشون هم مادی نیستن برسی

اینا برای اینه که با داشتن رابطه ای لذت بخش بتونی لذت زندگی رو بیشتر کنی
اگه کار می کنی می دونی که برای اینه که لذت های خودت رو آسایش خودت رو آرامش خودت رو تامین کنی .

حالا خیلی ها هستن که پول که هیچ ! هنوز تو این جامعه رابطه درستی هم با هم ندارن . همش بحث و جدل و جنگ های روانی فرسایشی که عمر رو به هدر می دن .
ولی خیلی ها هستن که شاید خیلی مشکل داشته باشن ولی تنها مسئله ای که باعث می شه همیشه شاد باشن و از زندگی لذت ببرن داشتن رابطه ای درست هست.

اگر فرزند با پدر . پدر با فرزند . مادر بافرزند .فرزند با مادر . برادر با برادر . خواهر با برادر و .... رابطه ای درست و لذت بخش داشته باشن میشه گفت اینا دارن زندگی میکنن. حالا بچسبن به کار و زندگی و پول و شرکت و بازار و دانشگاه و زایشگاه و همه مسائل که تو زندگی پیش می آد .

من عقیده دارم که خیلی از مردم تو این جامعه هنوزبلد نیستند با هم درست صحبت کنند چه برسه به این که بخوان درست زندگی کنند . البته آفرین می گم به نسل سوخته که با کوله باری ازمشکلات عجیب و غریب که قدیمی ها هیچ کدوم از اون ها رو تجربه نکردن دیدشون نسبت به مسائل بازشده و یه جوری زندگی میکنند و از رابطه ها لذت می برند که عمرا این آدم های سنتی نتونن همچین کاری کنند .

تو همین افکار بودم که دیدم رسیدم به هفت تیر !!! دیدم تو کیفم پول دارم واسه خرید . انقدر خرید کرده بودم که مجبور شدم دربست بگیرم واسه خونه !!!!!! امیدوارم که همیشه زندگیشادی داشته باشید.


راستی امروز روز زن بود . 8 مارس .این روز رو به همه زن ها تبریک می گم و صد البته متاسفم برای فاجعه پارک دانشجو . واقعا فقط میتونم بگم متاسفم .

همیشه شاد باشید.












سه‌شنبه، اسفند ۱۶، ۱۳۸۴

کسادی بازار


خوب دیگه امروز گفتم بیام یه سری به وبلاگ خودم که داره گردوخاک می خوره بزنم !!! قبل از هر چیزی تشکر کنم از عادل که همیشه عاشق نوشته هاش هستم . شرمنده عادل جون چند وقتی بد جوری سرم شلوغ بود .داشتم تو طراحی قالب جدید یکی از دوستان کمک می کردم !!! از جناب هیس هم ممنون که لینک وبلاگ منو تووبلاگشون اضافه کردند.
اما بریم سراغ مطلب امروز :
خوب عید نزدیکه و مردم هم به فکر استقبال از عمو نوروز !! هستن . نمی دونم شما چقدر سرتون تو حساب و کتاب هستش ولی اگه گاگول !!! هم باشید حداقل حس کردید که وضع نسبت به پارسال هم بدتر شده !!!
حدود چند ماهی هستش که همه کسبه ایران حالا هیچ فرقی نمی کنه که تو چه صنفی فعالیت دارن دارن از کسادی بازار مینالن !!! از بازاری جماعت بگیر تا عمده فروش و دلال و خرده فروش و حتی بازار فاحشه ها و روسپی ها هم خوابیده !!! معلوم هم نیست که این وضع تا کی می خواد ادامه داشته باشه !!!
داخل هر مغازه ای که میشی انگار گرده مرده پاشیدند خر پر نمی زنه !!!! همه فروشنده ها ها بی کار هستن .البته من دارم این وضع رو از 5 ماه قبل حتی بیشتر تشریح می کنم . الان که وارد مرکز خرید می شید خوب مشتری کم و بیش هست و طبیعی هم هست چون نزدیک عید هستش و هر کور و کچلی هم برای اینکه به استقبال عید بره می ره و شده کمترین چیزی که ماهی قرمز بدبخت !!! هستش رو می خره !!! اما در کل وضعیت بازار خیلی خیلی خرابه و من نمی دونم این وضع می خواد تا کی ادامه داشته باشه ! ولی خوب تا اینجا هم خیلی ها فراری کرده !!!
فکر کنم تنها چیزی که الان بازارش خوب رونق پیدا کرده قسمت مواد شوینده و پاک کننده هستش !! خوب می خرن . حالا طرف یک سال خونه و زندگی خودش رو تمیز نمی کنه ولی همچین که بوی عید و این مسائل می آد همچین میافته تو جون این خونه و زندگی که بیا و ببین !! شب کنار شوهرشم که هست داره با پودر صابون شوهر رو می شوره !!!!!! خلاصه اینجوریاست !!
امیدوارم که وضعیت بازار هم رو به راه بشه .
همیشه شاد باشید.