جمعه، تیر ۰۱، ۱۳۸۶

حرف های من

حرف های من :

زندگی باید کرد و توی جمع عزیزانمون هیچ ابزاری به اندازه مهر و محبت نمیتونه تو عمق قلب ها رسوخ کنه . شاید قشنگترین و پر مفهمو ترین کلمه ای که میشه همه احساس رو برای خانواده برای عزیزتون برای همسرتون و ... بیان کرد دوست دارم باشه . امشب دلم خیلی گرفته .

چون مطلب امروزم توش پر از غمه و غصه و من هم از غم و غصه بیذار و متنفر , برای همین اول یه جوک مینویسم برای دست گرمی:
-
پسره داشته تو پارک راه میرفته یه دختره رو میبینه، بهش میگه: جیگر! پستوناتو بخورم! یه پیره مرده اون نزدیک نشسته بوده، میگه: بابا تو که دندون داری بیا اینو بخور من اونو بخورم.


امروز شب جمعه هست ! انگار همین دیروز بود . می دونین از چی حرف میزنم ؟ از اون زلزله ای که باعث مردن و از بین رفتن 55000 نفر شد . بله زلزله بم رو میگم .


- انگار همین دیروز بود که بچه های بی گناه بمی به مادر و پدرشون شب بخیر گفتن و رفتن خوابیدن و دیگه از خواب بیدار نشدن ....
- انگار همین دیروز بود که بعضی از اهالی شهر از دست هم دلخور بودن و آرزوی مرگ هم رو میکردند و شب که شد و رفتن خوابیدن , فردا صبح به آرزوشون رسیده بودن ...
- انگار همین دیروز بود که زندانیان بمی در حسرت آزادی با حسرت به پنجره های زندان چشم می دوختند تا بتونن برگردن به جمع گرم خانواده خودشون ... زمین لرزید و اونها آزاد شدند هم از زندان بند هم از زندان تن ...
- انگار همین دیروز بود که کنکوری های بمی در تب و تاب خوندن کنکور بودن برای فتح کردن درهای بسته دانشگاه و خواب و خوراک رو به خودشون حروم کرده بودند و به آرزوهای شیرینشون بال و پر میدادن , ولی صبحی دیگه وجود نداشت و فردایی نبود تا بتونه باعث آزارشون بشه ...
- انگار همین دیروز بود که بعضی زن و شوهرهای بمی قرار بود شنبه بلند بشن برن دادگاه برای جدایی , اما شنبه نشده برای ابد از زندگی جدا شدند ...
- انگار همین دیروز بود که خانواده ای باز هم مثل شبهای قبل با شکم گرسنه به رختخواب رفت تا دوباره روز بشه و به این فکر کنن که چطور میتونن شکمشون رو سیر کنند اما دیگه صبحی نبود تا اونها گرسنه باشن ...
- انگار همین دیروز بود که بیماران بمی با هزار امید و آرزو به بهبودی , داخل رختخواب شدن اما صبح اون روز همگی شفای کامل پیدا کردند ...
- انگار همین دیروز بود که زن و شوهرهای جوون بمی به زفاف هم رفتند و شب آغاز زندگی رو در آغوش هم زدند و با هزار امید و آرزوی کوچک و بزرگ چشمها رو بستند برای دیدن رویایی شیرین , اما صبح آرزوهای اونها هیچ وقت طلوع نکرد ...
- انگار همین دیروز بود که زن و شوهر جوانی چشم انتظار یک نوزاد بودند و ثانیه شماری میکردند برای در آغوش گرفتنش اما هیچ وقت این فرصت رو نیافتن تا به گونه فرزندشون حتی بوسه ای بزنن ....
و .....
این سرنوشت همه ماست . یک واقعیت تلخ نهفته در سرنوشت ما انسانها . چیزی که روزی اتفاق میافته و اسمش مرگه . یکی در رختخواب . یکی در تصادف و .... همه ما و اونهایی که فکر میکنند عمر نوح دارند و یا عمر جاودان , این بهترین عبرت برای اونهاست . یک درس از دانشگاه زندگی ... ! کی فکر میکرد بمی ها شب بخوابن و صبحی براشون آغاز نشه ؟ چه اون جوون 20 ساله سالم و تندرست که امید داشت چندین سال عمر کنه و چه اون پیرمرد و پیرزن 90 ساله ! هزاران جوان مردند اما یک پیرمرد 80 ساله نجات پیدا کرد ! هزاران انسان قوی مردند اما یک نوزاد 3 ماهه ناتوان نجات پیدا کرد ... ! این درس عبرت خوبیه برای ما زندگان تا بدونیم تار و پود زندگی ما به هیچ بنده ! انسان روی حباب تردید زندگی میکنه و هر زمان امکان داره پوسته شفاف و نازک این حباب بشکنه و انسان نابود بشه . وقتی اینها رو میبینیم و میدونیم چرا عبرت نمی گیریم ؟ چرا باز هم همه چیز رو فراموش میکنیم ؟ همه اونهایی که از هم کینه دارن ! همه اونهایی که زندگی رو به خاطر دلایل پوچ و بی منطق به خودشون و دیگران زهرمار میکنند . همه اونایی که فکر میکنن با ناراحتی کاری از پیش میره . همه اونایی که فکر میکنن با مشکلات زندگی به پایان رسیده . وقتی زندگی اینقدر کوتاهه و اینچنین به تار مویی بند شده چرا قدر لحظه لحظه خودمون رو نمی دونیم و مدام میخواهیم از حق دیگران برای خودمون پل پیروزی بسازیم ؟
اصلا چرا غمگین ؟ چرا افسرده ؟ چرا بیمار ؟ چرا محزون ؟ چرا نا امید ؟ مگه ما مردیم ؟ مگه دستمون از زندگی کوتاهه ؟ وقتی که زنده هستیم چه معنی داره زانوی غم به بغل بگیریم ؟ چرا نخندیم ؟ چرا نخندونیم ؟ چرا شادی خلق نکنیم ؟ وقتی که هنوز فرصت هست , وقتی که خورشید برای ما و بخاطر ما فعلا داره طلوع میکنه پس ما هستیم و اگر غمگین و نا امید باشیم جنایت کردیم . تا وقتی زنده هستیم باید مبارزه کنیم . بیشتر حرفم با اونهایی هست که فکر میکنن با یک اتفاق دنیا به آخر میرسه ! هم من هم تو هم شما , همه ما درد داریم تو زندگی . اما اگه قرار باشه صبح تا شب غصه بخوریم که سنگ رو سنگ بند نمیشه ! خودم اگه بخوام غصه هامو بریزم بیرون صد سال عمر هم کمه برای بازگو کردن اونها ! اما سعی می کنم شاد باشم حتی شده با گول زدن خودم و سرخ نگه داشتن گونه هام با سیلی !
خیلی ها فکر میکنن با مرگ و جدایی یک عزیز باید با زندگی وداع کرد ! فکر میکنن بخاطر فقر باید تا ابد تن به هر کار کثیفی داد ! فکر میکنن بخاطر یک بیماری بی درمان , باید دست از زندگی شست ! در صورتیکه زندگی زیباست به این شرط که بفهمیم تا وقتی زنده ایم دنیا مال ماست . چه اینجا چه اونجا , آسمون یک رنگه و این دست خودمونه که مکان زندگی خودمون رو طوری انتخاب کنیم که در اونجا راحتیم . شاید نشه , حالا نمیشه اما اگه هدفمون رفتن باشه بالاخره روزی میشه !زیاد دور نیست . می شه طوری زندگی کنیم که رضایت داریم .

سخن آخر اینکه واقعا تو زندگی هیچ مساله ای ارزش اینو نداره که بخواهیم لحظه های شیرین رو به هم بریزیم .همه مسائل با صبر و آرامش و تلاش و سعی حل میشه .

همیشه شاد.