دوشنبه، مهر ۱۸، ۱۳۸۴

پیرمردهای خوشحال!

هورا من اومدم.
دل من سیاست ولی آبی رو خیلی دوست دارم
روزای روشن آفتابی رو خیلی دوست دارم
با هوای تو توی کوچه های دلواپسی
غروب مبهم سرخابی رو خیلی دوست دارم


سلام دوستان.امیدوارم حال همتون خوب باشه.ببخشید اگه نتونستم تو این مدت مطلبی رو بنویسم.
از امروز تصمیم گرفتم نوشتن مطلب های خودم رو شروع کنم.
از همه کسانی هم که میل زده بودید تشکر می کنم. و از اینکه نتونستم جواب میل هاتون روبدم عذر خواهی می کنم.
خوب اگه دقت کرده باشید کمی ترتیب صفحه عوض شده.هنوز مثله قبلا کامل نیست ولی یواش یواش درستش می کنم.

عرضم به حضور شما سروران اینکه ماه رمضون نزدیکه و به خاطر رفاه مردم شجاع ایران قیمت اجناس اومده پائین!!!
خرما (درجه 2) : 1800 تومن ! نوش جان
نخود : 1600 تومن !
نوار بهداشتی !!! (از نوع مای بیبی اونم بالدارش!) 900 تومن!
سی دی (غیر مجاز!): 2000 تومن!
کرایه تاکسی زمان افطار: 2 برابر زمان معمول!
اما از همه جالبتر قبض های برقی بود که به دست شهروندان عزیز رسید. بله قبضی که به دست پدر اینجانب رسیده بود: 410000 تومن بود !!!!!!!!!!!
کاری ندارم به این موضوع که من چند روز پیش در اداره برق بودم و از وقت نگهبانی در بگیر تا معاون و کارمند و کارگر و آبدارچی و... سر این قبض گرفته بودم و کاری کردم که بدون گرفتن وقت قبلی برای حضور پیش رئیس منطقه دعوت بشم.!!
خلاصه هر کاری که از من بر میومد برای قبض برقی که پدر گرامی به من داده بود انجام دادم ولی نتیجه اینکه به جای پرداخت 410000 تومن ، امروز پدر گرامی 1136000 تومن به حساب اداره برق واریز کرده بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خوب در این میونمن برای گرفتن مبلغ 1136000 تومن اومدم پیش پدر !! که جای شما خالی با چه استقبال بی نظیری روبرو شدم! یکی از دوستانم رو دیدم که کاری نداشت.
سلام حسن جان!
سلام نادی جون ، خوبی؟
حسن اگه بیکاری میخوام برم بانک .الان آژانس میاد .با من میایی؟ اخه پولم زیاده ممکنه بدزدند!!!!!!!!!!!!!!
حسن: من هستم .
این راننده تاکسیها خیلی باحالند.همیشه در حال بحث کردن در مورد یک موضوع خاص هستند.
زمانی که میخواستیم از بانک برگردیم .یک دربست گرفتیم.
راننده یک پیر مرد با رنگی روشن و از این راننده های با حال بود.از اونجایی که خود شما اطلاع دارید شروع کردم به صحبت کردن:
حسن تو خجالت نمیکشی!!
نادی برای چی؟
خجالت بکش الان موقع ازدواج کردنه!!!!!!!
حسن(با 2 تا شاخ!) نادی من؟!!
که با دیدن اشاره من متوجه قضیه شد و شروع کرد گفت نه بابا غلط بکنم.! اشتباه می کردم نادی جون!
حالا راننده تاکسی هم داره به حرف های ما گوش میده و فحش هایی رو که حسن داره به دختری که قرار بود با اون ازدواج کنه (!!!)رو میشماره .
خلاصه این پیرمرده طاقت نیاورد و گفت آقا برو زن بگیر !مگه نمیبینی تعداد دختر ها زیاد شده و کسی به خواستگاریشون نمیره!!! از قضا دم ظهر بود و داشتیم از کنار دبیرستان دخترونه رد میشدیم . وفقط تا چشم کار میکرد دختر بود با مانتو یک رنگ و مقنعه مشکی .
شبیه کلونی مورچه !!!
برگشتم گفتم : آقا معذرت میخوام شما چه سالی ازدواج کردید؟!
پیرمرد: من 40 سال پیش عروسی کردم!
حسن : خدا پدرتو بیامرزه ! اون موقع راحت بود الان شرایط فرق کرده . اگه الان میخواستی عروسی کنی متوجه میشدی من چی دارمیگم!!!(حسن انگار باورش شده )
خلاصه بعد از کمی بحث ، من و حسن دیدیم راننده چند دقیقه ای رفت تو فکر ! بعد برگشت گفت تقصیر شماست دیگه انقدر نمیرید زن بگیرید ما قدیمی ها مجبور می شیم دوباره زن بگیریم !!!!
پدر سگ همچین با ولع این جمله رو گفت که اگه به جای من و حسن 2 تا دختر تو ماشین بودند.ترتیب جفت دختر ها رو میداد!!
پیر مرد: راست میگم دیگه .من نمیدونم چرا دخترهای این دوره زمونه ماپیرمردهارو خیلی دوست دارند.!!!
یک لبخند مرموز هم رو لب های پیرمرد نشست!
خلاصه میکنم . تا برسیم به محل چنان حرف هایی زد که بیچاره حسن روش نمیشد به من نگاه کنه!!!!
نتیجه گیری اخلاقی:
تو این دوره زمونه این پیرمردها زیاد بهشون بد نمیگزره.مثلا اگه دقت باشید بابا های مدرسه همیشه یک پیرمرد هستش که انگار جوون 20 ساله هستند. من خودم بعضی ها رو سراغ دارم که 4 تا زن دارند. و هر روز دنبال یک سوژه جدید.
خلاصه حواستون جمع باشه تا این پیرمردها ترتیبتون رو ندند! چون بعضی موقع ها یاد جوونی هاشون میوفتند!
همیشه شاد باشید.