جمعه، آبان ۰۶، ۱۳۸۴

ماجرای خرید دستکش

نمی دونم کی میخواد این تلسم کوه نرفتن من شکسته بشه.دلم لک زده برای حال و هوای
گلاب دره.تا پارسال هر جمعه کوه بودیم. ولی الان هر چی برنامه ریزی می کنم تا بتونیم
کوه بریم نمیشه که نمیشه.امروز هم جمعه بود.بازم نشد بریم.هیچ تفریحی رو تو زندگیم
با کوه رفتن عوض نمیکنم.صبح زود پای کوه باشی و تا ساعت 1 بری بالا .بعد ناهار و
استراحت و ساعت 4 به سمت پائین حرکت کنی.

یادش بخیر پارسال زمستون یک جمعه می خواستیم بریم گلاب دره از یک ماه پیش برنامه ریزی
کردیم .برای خرید دستکش با رضا رفتم بازار تهران .بعد ازکلی گشتن بالاخره تونستیم دستکش
مورد نیازمون رو بخریم.که خرید این دستکش هم ماجرایی داره برای خودش.اون روز که
رفتیم بازار هوا کمی سرد بود.و دیشبشم برف اومده بود.شب با محمود هماهنگ کردیم
که از بازار تهران یک دونه کوله معمولی و سه تا دستکش کوه نوردی می خریم بعد یک رو
ز هم میریم منیریه برای خرید 2 تا کوله حرفه ای و 3 تا یخ شکن .

رسیدیم بازار.طبق معمول چون من و رضا زیاد بازار میریم تقریبا همه جای بازار تهران رو میشناسیم
.به سمت بازار آهنگران و از اونجا به سمت چهار سوق بزرگ و طبق معمول همیشه وارد حجره چای
فروشی شدم که همیشه چایی خونه رو از اونجا میخرم.تا وارد مغازه شدیم فقط یک سلام و
حال و احوالپرسی لازم بود تا صاحب مغازه خودش سفارش همیشگی ما رو با فرمول مخصوص !
آماده کنه. و من طبق معمول همیشه شروع کردم کمی فروشنده رو اذیت کردن و حالا این چایی
رو قاطی اون یکی چایی بکن و مخ فروشنده رو کار بگیر.بعد از خرید چای حرکت کردیم و از اونجا
به سمت بازار کویتیها و راسته عمده فروشان دستکش رفتیم.
طبقه 2 چند تا عمده فروش بودند و انواع مختلفی از دستکش ها هم تو قفسه و ویترین مغازه بود.
نایلکس محتوی چایی رو روی ویترین گذاشتم و دستکش مورد نیازم رو از فروشنده خواستم.اونم
دو جفت دستکش نشون داد که خیلی فانتزی و خوشگل بودند و گفت که چرم هستند و مخصوص
نیاز شما.ولی من قانع نمیشدم . چون ما دستکشی می خواستیم که آب داخلش به هیچ عنوان
نفوذ نکنه و از همه مهمتر داخلش گرم و راحت باشه.حدود 10 دقیقه با فروشنده صحبت کردم و دست اخر
هم تصمیم گرفتم به محمود زنگ بزنم و با اون مشورت کنم.
گوشی فروشنده دستکش رو گرفتم و شماره محمود هم گرفتم و شروع کردم به صحبت:

الو سلام محمود جان.
سلام نادی جون.خوبی؟
خوبم مرسی .محمود چه خبر؟ بازار چه طوره؟
سلامتی.شکر امروز کمی کساده.(پدر سگ نشد یه بار خدارو شکر کنه)
محمود الان ما بازاریم.
خوب به سلامتی . دستکش خریدید.
نه هنوز محمود جان.
پس چیکار می کنید زود بیایید اینجا ناهار رو با هم بخوریم.
باشه. ناهار چی هست محمود؟
از پیتزا ترنج سه تا پیتزا میگیریم.
نه محمود امروز حس پیتزا ندارم.دیشب پیتزا خوردم.هاداگ سفارش بده.
باشه.
محمود راستی برای کوه زیر انداز یادت نره.
نه یادم نمیره.نادر کمی زود راه بیفتیم.
باشه .محمود جونم.
....
....
...
خلاصه در مورد ماجرای سکس خواجه حافظ شیرازی با دوستش هم صحبت کردیم الا دستکشی
که قرار بود بخریم.
وقتی با محمود خداحافظی کردم و خواستم گوشی رو به فروشنده بعد از 25 دقیقه صحبت بدم دیدم
2 نفریشون دست هاشونو زدن به کمرشون و زل زدن به من .چنان نگاهم می کردن که اگه بچه بودم
همونجا شلوارمو خیس می کردم.
بعد به رضا گفتم که این دستکش ها به درد ما نمیخوره و بایدبریم از جای دیگه جنس
مورد نیازمون رو تهیه کنیم که دیدم رضا با چنان عصبانیتی گفت : نادر خجالت بکش تو الان
روت میشه همچین حرفی رو بزنی .حداقل یک جفت بخر.
اقا جفتی چند.؟
6000 تومن.
رضا مگه مونگولم .نیاز ندارم بهدردم نمی خوره برای چی پول بدم.
با صراحت تمام و در کمال پررویی گفتم.آقا ممنون.یک وقت دیگه مزاحم میشیم.
با گفتن این جمله برق سه فاز از کله رضا پرید و با چشمون گرد شده به من نگاه می کرد.
که من داشتم دور میشدم.
بعد از اینکه کمی دور شدیم رضا شروع کرد به بدوبیراه گفتن و می گفت نادر باورم نمیشه
تو همچین کاری رو کرده باشی!
همونطوری که رضا داغ کرده من هم حواسم به مغازه های اطراف بود که یک دفعه چشمم افتاد
به چیزی که دنبالش بودیم.گفتم رضا چند دقیقه استوپ کن.
رفتم جلو و دیدم بله خودشه .دستکش مخصوص کوه نوردی تو زمستون.
اقا چند؟
4000 تومن.
اگه یک جین بخوام چند حساب می کنی .
اخرش 3500 تومن.
رضا گفت نادر دیونه شدی ما فقط 3 جفت می خواهیم.اقا یک جین بیارید.
بهد از یک جینی که فروشنده اورده بود سه تا رنگ متفاوت رو انتخاب کردم
و 10500 تومن دادم و سه جفت گرفتم.
فروشنده گفت آقا مگه یه جین نمی خواستی !!گفتم اگه خوب بود سال بعد میام یه جین می خرم!!!
رضا کفری کفری شده بود.همش می گفت نادر من دیگه با تو نمیام خرید!
بعد به سمت سرای مشیر خلوت حرکت کردیم.فروش عمده کیف و چمدون و کولی ...
سه چهار تا مغازه رفتیم ولی فروش تکی نداشتن.
خیلی جالبه .طرف پشت شیشه مغازه یک کاغذ چسبونده و نوشته فروش تکی نداریم .
بعد من میرفتم تو می گفتم آقا ببخشید تک فروشی هم دارید!!
به طرف انگار صد تا فحش خوار مادر دادی!!!!
خلاصه تو سرای مشیر خلوت یکی از عمده فروش ها از این بازاری های توپه روزگاره که
رفتیم و یک کولی معمولی ازش خریدیم.
انقدر بنده خدا رو سر این کوله پشتی اذیت کردیم که 3 هفته پیش رفته بودم برای علی
یک کیف مدرسه بخرم فروشنده مغازه بعد از یک سال منو شناخت!!گفت اقا ببخشید شما
پارسال نیومدید اینجا یک کولی زرد از من خریدید.!!!!!
عجب روزی بود اون روز بعد از اینکه تمام و کمال بازار رو زیر و رو کردیم به رضا گفتم رضا بدو
دربست بگیر وسائل ما خیلی زیاده سریع بریم خونه . ساعت حدود 4 بود .
بعد از اینکه رسیدیم خونه دیدم چایی که خریده بودیم .نیست.کمی فکر کردیم بعد به این
نتیجه رسیدیم چایی پیش دستکش فروشی جا مونده که ازش خرید نکرده بودیم.
رضا گفت : نادر بی خیال عمرا چایی رو بده .
سریع تلفن محمود رو گرفتم و ماجرا رو گفتم . محمود از خنده ترکیده بود. و گفت نادر صبح
شماره طرف تو کالر آدی گوشی هست بزار زنگ بزنم ببینم چایی پیش اون مونده .
بهد منتظر زنگ محمود شدم .محمود بعد از چند دقیقه زنگ زد و گفت نادر آره پیش اون مونده
و قرار گذاشتم فردا بری بگیری ازش.
بعد گفتم محمود پس بیا با هم بریم چایی رو بگیریم بعد از اونجا بریم منیریه برای خرید یخ شکن و کولی.
محمود گفت من وقت ندارم ولی فردا هادی می گه من مییام.
گفتم مگه اون پدر سگ اونجاست.
محمود گفت اره.گفتم باشه .
بعد از اینکه گوشی رو گذاشتم رضا گفت نادر تو چه جوری روت می شه بری پیش طرف!!
رضا کجای کاری .میرم مغازه طرف یک قوری چایی هم دم می کنم می خورم بعد با چایی و کولی میام خونه.
صبح با هادی رفتیم بازار تهران و رفتیم پیش آقایی که چایی رو پیش اون جا گذاشته بودم.
رفتم جلو و گفتم سلام آقا .ببخشید چایی دیروز خدمت شما جا مونده بود.
اولش برای اینکه بخواد اذیت کنه گفت:نه
تا اینو گفت هادی با صدای کلفتی ولی آقا ما دیروز زنگ زدیم شما گفتید اینجا جا مونده.
که دوستش گفت چایی اونجاست بردار برو.
منم گفتم آقا قابلی نداره.گفت مرسی اقا.!!!!
از اونجا هم به سمت میدون منیریه و فروشگاه چلنگر و خرید کوله و یخ شکن.
جای همه شما خالی همون جمعه رفتیم بالا و چقدر خوش گذشت.زمستون هم یک حال و هوای خاصی داره کوه.
همیشه شاد باشید.