سه‌شنبه، بهمن ۱۵، ۱۳۸۷

فوت عزیزان

تلفن خونه به صدا دراومد . اون ور خط خاله بود . بعد از کلی حال و احوالپرسی صحبت کشیده شد به اینکه قدیر ننه خیلی دوست داشت من رو ببینه و خیلی سراغ من رو می گرفت .
خدا رحمتش کنه .
وقتی توی بیمارستان تبریز بعد از اون عمل جراحی فوق العاده سنگین جون تازه ای گرفته ای بود فکر نمی کردم که قبل از اتمام خدمت سربازی من زندگی رو بدرود بگه .
به هر حال اواخر خدمت 3 تا واقعه سنگین رو دیدم .
اول فوت مامان بزرگ عزیزم بود که روحش شاد .
دوم فوت یکی از دوستان بسیار نزدیکم به نام غلام جعفری بود که یه شهرک رو سیاه پوش کرد . دختر کوچولوش الان نزدیکه که یکسالش بشه . خدا حفظش کنه .
سوم فوت یکی از دوستان دیگه من به همراه خواهرش تو سانحه رانندگی . چنان شوکی به من وارد شد وقتی عکس این خواهر و برادر رو دیدم که حد نداشت .
واقعا زندگی خیلی چرند و پرند هستش . انقدر لحظه های بد به وجود میاریم که وقتی عزیزی از دست میره تازه یادمون میفته که ای کاش بیشتر محبت می کردیم .
ای کاش با عزیزان از دست رفته بیشتر وقتمون رو گذرونده بودیم و زمانی میرسه که فقط اشک و زاری میکنیم و بعد از مدتی دوباره به زندگی عادی برمی گردیدم انگار هیچ اتفاقی نیفتاده .
البته نمی دونم چطور شما به مساله نگاه می کنید ولی به نظر من باید قدر لحظه های زندگی رو دونست و انقدر لحظه ها رو سخت نگذرونیم . چون شاید همین فردا نباشیم . شاید کمتر از یکسال شاید 10 سال شاید 20 سال دیگه نباشیم .
صبح که میشه باید خدا رو به خاطر 2 تا نعمت شکر کنیم اول زندگی و بعد سلامتی . هر مشکلی رو میشه به نحوی حل کرد ولی تنها مشکلی که راه حل و فرار نداره مرگ هستش و به قول بزرگان مرگ حق هر انسانی هستش .
مرگ هر کس غم و اندوه برای هر انسانی به ارمغان میاره . مرگ همنوع بسیار سخت هستش . ولی انقدر باید بزرگ و قوی باشیم که بپذیریم دنیا به هیچ کس وفا نکرده و روزی هم نوبت ما هستش .چه دیر چه زود ما به التفاوت این معامله به قول بچه های حسابداری 30 سال هستش !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

بپرسیم حال هم تا زنده هستیم
ز خودخواهی و غفلت ما بس توانا هستیم
به ناگه بانگ آید رفت فلانی ... ای وای...
کنیم شیون و زاری , چو ما مرده پرستیم
بگیریم دست هم در این آشفته بازار
ای شما که یار کسان بی کسانید
محبت رفته و الفت گریزان است
در این کهنه سرا کو غمستانی؟