یکشنبه، آذر ۲۷، ۱۳۸۴

مسافرت 1

سفر به سرزمین رویایی !
خوب قرار بود با قطار بریم مسافرت . رفتم و بلیط قطار گرفتم ولی خوب فردا صبح خاله معزز زنگ زد و گفت که نادر ما دوست داریم با شما بیاییم ! برای همین رفتم بلیط های قطار رو کنسل کردم و رفتم بلیط اتوبوس گرفتم. برای 7 نفر!!
خوب اینم از عروسی دختر داییم ! امیدوارم خوشبخت بشه . چند وقتی بود که بلاگ رو آپ نمی کردم دلیلش برای همتون فکر کنم مشخص شد ! بله مخ اکبند ها رفته بودم مسافرت.خوب الان هم تنها چیزی که میتونه کمی درون آشفته و روح خسته منو آرامش بده نوشتن هستش پس مینویسم. پس نادر بنویس که نوشتن دل خسته می خواد.
آخر شبی دلم برای اولین بار برای خودم سوخت . عیب نداره نادر . بی خیال. گریه کن شاید آروم بشی .
...
...
ولی نادر خودت همیشه می گی همیشه شاد پس گریه نکن . بخند نادر . بخند .

خوب من – مامان نازم – خواهر خوشگلم – دختر خاله عزیزم – علی داداش گلم -خاله خوبم و پسر خاله خوشتیپم . چه شود .پیش به سوی سرزمین رویایی.
خوب همه نشستند رو صندلی های خودشون . من قبل از اینکه اتوبوس حرکت کنه رفته بودم و مخ راننده رو زده بودم و به عبارتی با هاش رفیق شده بودم . یک معتاد تیر !! به محسن گفتم من دارم یه دلستر بخرم می ایی !
نادر چی می گی داره حرکت می کنه .
محسن می ایی یا نه .اگه می خوای سفر بهت خوش بگذره هر کاری می گم انجام بده .
خوب بریم نادر .
از اتوبوس پیاده شدیم و برای خرید یک دلستر به راه افتادیم.
بعد از حدود 10 دقیقه برگشتیم دیدیم شاگرد راننده دربه در داره دنبال ما می گرده .
غش کرده بودم از خنده و محسن هم از من بدتر .وقتی وارد اتوبوس شدم همه داشتند من و محسن رو نگاه می کردند .محسن رفت نشست ولی من کنار راننده نشستم و ظبطشو روشن کردم و سر صحبت رو باز کردم !! راننده خیلی حال کرده بود ! خوب اتوبوس حرکت کرد ساعت 8:15 شب !
خوب خیالم راحت شد که دیگه راننده هوای منو داره و حالا می تونم از سفر لذت بیشتری ببرم.آخه به نظر من خود سفر یه طرف مسیر سفر یه طرف .
آمنه دختر خالم با خواهر نازم نشستند .من و محسن دقیقا ردیف پشتی کنار هم نشستیم .مامان و خاله کنار هم و علی هم تنها تو عالم خودش!!

خوب اتوبوس همچنان میرفت .خیلی ها تو اتوبوس خواب بودند . ولی من و محسن و آمنه و خواهر عزیز بیداریم .
خواهرم و آمنه هی صندلی هاشونو می دادند عقب و من و محسن هم می دادیم جلو .خلاصه سروصدا در حد بمب!! از یک طرف هم چیپس بخور ! پفک بخور ! ... الان حدود 4 ساعت هستش که تو اتوبوس هستیم .
تا اینجای کار سفر خیلی خوش گذشته .
خوب راننده بخاری اتوبوس رو روشن کرده بود و جایی که امنه و خواهرم نشسته بودند خیلی گرم بود . امنه گفت نادر بیائید جاتون رو با ما عوض کنید . وای کفر کل اتوبوس رو دراورده بودیم . دیگه همه اتوبوس بیدار شده بودند .
گفتم باشه .من ومحسن پا شدیم و رفتیم ردیف جلویی و امنه و خواهرم رفتند ردیف پشت ما !!
تا اینجای کار فقط من بودم و محسن که می خندیدیم ولی از اینجا به بعد امنه دختر خاله و خواهرم هم شروع کرده بودند و میخندیدند .
حالا هر چند دقیقه یک بار موبایل هامون زنگ می خورد و همین باعث شده بود که بیشتر بخندیم . مخصوصا وقتی شوهر دختر خاله آمنه زنگ میزد !! دختر خاله امنه 5-6 سالی می شه ازدواج کرده .
خلاصه من داشتم ا ز گرما می مردم پا شدم و پلیور خودم رو دراوردم!!!! همه اتوبوس داشتند منو نگاه می کردند !! اخه من فقط یه زیر پیرهن خیلی نازک الان تو تنم بود !! حلا بقیه اتوبوس همه لباس های پشمی گرم !! پلیور خودم رو کنار پرده اویزون کردم . پشت سر من محسن خواهرم و امنه هم هر کدوم یکی از لباس هاشون رو دراوردند !! و گذاشتند کنار پلیور من !!
راننده ترکیده بود از خنده !! ساعت 3 نصفه شب می گفت چی کار می کنید! برای چی لخت می شید!!
انقدر جک گفتیم و خندیدیم که نگو .
حالا این بین هم زیاد حرف می زدیم . یک کلام انقدر لذت بردیم تو اتوبوس که اصلا متوجه نشدیم کی رسیدیم سرزمین رویایی!!
محسن می گفت نادر من زیاد سفر کردم ولی تا حالا انقدر به من خوش نگذشته بود .تو رو خدا هر وقت خواستی جایی سفر بری منم صدا کن !!!!
حالا از اون ور آمنه برگشته می گه نادر خوش به حاله خانمت !!! ای کاش من زنت بودم!!
دختر خاله برای چی ؟
امنه خاله رو صدا کرد و گفت : برای چی منو انقدر زود به دنیا آوردید که من نادر رو از دست دادم.
از اون ور خاله برگشت گفت تقصیر مادرشه که نادر رو دیر به دنیا آورد .مقصر من نیستم .
برگشتم گفتم ببینم چی برای خودتون میبرید و می دوزید؟!
امنه : اخه میدونی چی نادر .حاضرم نصفه عمرمو بدم ولی با کسی مثله تو زندگی میکردم !!
گفتم برای چی؟
خول معلومه نادر .برای اینکه از زندگیم لذت ببرم .
گفتم : ها ای که الان گفتی یعنی چه؟!
گفتم : دختر خاله بیچاره شوهرت !!
ولش کن نادر خودتو عشقه!!
محسن خواهرتو بکش اونور شاید من نتونستم خودم رو کنترل کنم !!! من الان فقط یه زیر پیرهن دارم!!!
حالا از اون ور خاله داد میزنه اگه من یه دختر دیگه داشتم حتما میدادم به نادر!!!
خلاصه من تا برسم به سرزمین رویایی صاحب چند!! تا زن و حتی بچه هم شده بودم !!
مامان از اون ور گفت که خیلی ها آرزوی اینو دارن که با نادر بیان مسافرت پس شما خیلی خوش شانس بودید که دارید با نادر مسافرت می کنید.!
حالا هر چند دقیقه یک بار هم می رفتم و از اقای راننده چایی می گرفتم . بقیه مسافرین اتوبوس کف کرده بودند و دلشون لک زده بود به یک فنجون چایی!!
خلاصه تا برسیم مگه ما خوابیدم. فقط مونده بود بزنیم برقصیم .
بی صبرانه منتظر بودم برسم به سرزمین رویایی !
سرزمینی که یه عالمه باهاش خاطره دارم !
دختر دایی خدا خیرت بده زودتر شوهر میکردی ! من که به مسافرت نیاز داشتم .
ادامه دارد ...