دوشنبه، دی ۱۲، ۱۳۸۴

فرهاد در تهران

دیروز بعد از ظهر با رضا برای خرید چند تا کتاب رفتم انقلاب . زمانی که رسیدم خونه سردرد عجیبی گرفته بودم ! اومدم تو اتاقم تا کمی استراحت کنم . تلفن زنگ زد .
بله؟
تو روحت ؟!!!
منم که اصلا حال و حوصله نداشتم چشممو بستم و هر چی از دهنم درومد نثار کسی کردم که پشت تلفن بود.
طرف تلفن رو قطع کرد!!
بعد از چند دقیقه دوباره تلفن زنگ زد .
بله؟
منم دیونه ! فرهاد!!
فرهاد تویی !! تهرانی؟!!
آره تا چند ساعت دیگه با خاله اینا می اییم خونتون!!
چه عجب فرهاد از اینورا!!
نادر به خدا فقط به خاطر تو اومدم ! دلم واست یه ذره شده
قدمت رو چشم فرهاد جان بیا ! منتظرم!
ولی سردرد ولم نمی کرد و از اونجایی که تا دقیقه 90 سعی می کنم قرص و... نخورم فقط داشتم تحمل می کردم این سردرد لعنتی رو.
شروع کردم کمی اتاقمو مرتب کنم. بعد از یک ساعت رفتم به خواهرم گفتم که به من قرصی چیزی بده سرم داره می ترکه !
چند دقیقه بعد خاله اینا به همراه فرهاد اومدند خونمون ! حدود ساعت 8 بود که رسیدند!!
هر کس کاری می کرد ! من و فرهاد هم شروع کردیم با هم دیگه صحبت کردیم و بعد از یک ساعت شام حاضر بود !
من و محسن و فرهاد سر یک سفره ! کلی خندیدیم !!
تقریبا یکساعت بعد از خوردن شام خاله اینا رفتند و فقط فرهاد مونده بود !
رضا رفت و میوه و کافی میکس و ... آورد اتاق .
خوب تقریبا ساعت 12 شب بود .
من و رضا و فرهاد و یه اتاق !!
همه خواب بودند و فقط ما سه تا دیونه بیدار بودیم .
فرهاد اومد نشست پشت سیستم و بعضی از آهنگ های جدید رو گوش داد.
این سری که فرهاد اومده بود یه جوری بود . احساس کردم کمی ناراحته !
خلاصه من بعد از شام دیگه چیزی نمی خورم ولی فرهاد شروع کرد به خوردن میوه ! حالا هر کسی که سیر باشه وقتی موقع غذا خوردن بشینه کنار من چنان اشتهاش باز می شه که از من بیشتر غذا بخوره . به قول دوستان نادر شیرین غذا می خوره!
ولی این بشر روی منو کم کرده بود یه جوری میوه می خورد که من تا حالا انقدر دلم نمی خواست میوه بخورم !! خلاصه حالا حرف می زدیمو و میوه میکردیم تو حلقمون !!
حدود ساعت 1:30 بود که فرهاد گفت نادر یه آهنگ باهال بذار برقصیم !!
رضا گفت : بازم این دوتا دیونه شروع کردند . بیخود من می خوام بخوابم .
من هم یه آهنگ قشنگ گذاشتم و فرهاد شروع کرد به رقصیدن ! و من و رضا اروم دست می زدیم !
بعد من و.....
خلاصه سهعت حدود 2:30 بود که رضا رفت بخوابه .
من و فرهاد نشستیم پشت سیستم و کمی با سیستم کار کردیم و بعد فرهاد رفت دراز کشید .
گفتم فرهاد برو رو تخت بخواب .
فرهاد دیدم جای خودشو انداخت رو زمین و از اونجا که این دیوونه هم مثله من عادت داره راحت بخوابه شروع کرد به کندن لباس های خودش !!
فرهاد پاشو وایسا !!
برای چی نادر!!
پاشو وایسا!!
فرهاد پاشد!!
لخت شو!!
یعنی چی ؟
می گم لباس هاتو بکن ! کار دارم
فرهاد زیر پیراهن خودشم دراورد!
فرهاد تا حالا دقت نکرده بودم بدنت خیلی قشنگه !!
بعد شروع کردم به دراوردن لباس های خودم!!
نادر داری چی کار می کنی!!
نترس کاری ندارم !
آخه نادر
رضا ترکیده بود از خنده
بعد از اینکه لباس های خودم رو دراوردم گفتم فرهاد بیا کنار من وایسا
فرهاد چند کیلویی پدر سگ!!
برای چی نادر
آخه فرهاد استیل بدنت قشنگه ولی خوب چی کار می شه کرد به استیل بدن من نمی رسه
کافی بود همینو بگم تا فرهاد شروع کنه صد تا فیگور بگیره
غش کرده بودم از خنده !! کفره فرهاد رو دراورده بودم
فرهاد خاک بر سرت
برای چی ؟
بیچاره زنت!!
حالا نصفه شبی فرهاد دنبال من !!
خلاصه فرها رفت تو جای خودش و دراز کشید و من هم سیستم رو به همراه چراغ های اتاق خاموش کردم!
نادر برای چی سیستم رو خاموش کردی.
فرهاد کار داشتی ؟
نادر ای کاش می زاشتی آهنگ گوش می دادیم !! دلم گرفته
نمی خواد فرهاد اگه می خوای آهنگ گوش بدی دستتو دراز کن از تو کیفم MP3 player رو دربیار آهنگ گوش کنیم
حالا شتر با بارش تو کیفم گم می شه
مسواک و کانفت و ورق و دسته چک و انگشترو عطر و قاشق و چنگال و جزوه تنظیم!!! و آجرو البوم عکسو ... پیدا میشه
بعد از 5 دقیقه پیدا کرد و شروع کردیم به آهنگ گوش کردن
فرهاد سرشو گذاشت تو بغله من و شروع کرد به حرف زدن
گفتم چی شده فرهاد این سری دلت گرفته
ای بابا نادر بی خیال
بگو فرهاد گوش می دم
نادر می دونی این همه راه اومدم فقط با تو حرف بزنم . نادر فقط تو ردکم می کنی
بگو فرهاد گوش می دم
خلاصه تا ساعت 3:30 حرف زدیم بعد از اون فرهاد خوابید ولی مگه سردرد لعنتی منو ول میکرد .
من نخوابیدم و هدست رو چپوندم تو گوشم و تا ساعت 6 آهنک گوش می دادم که یواش یواش خوابم برد.
خلاصه اینم از یه شب به یاد موندنی

همیشه شاد .