دوشنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۸۷

عدم شناخت

از وقتی رضا داداش نیست و رفته خدمت سربازی حوصلم خیلی خیلی سر ! رفته و خیلی تنهاتر شدم . پنج شنبه گذشته قبل از رفتنش یه اکیپ سر حال ! درست کردم و به اتفاق رفتیم قله توچال که گزارش اون رو دارم تکمیل می کنم .
من کلا روابط اجتماعی خوبی دارم و با علاوه بر خودمون با 2 اکیپ دیگه هم همراه شدیم که اتفاقات جالبی رخ داد .
کلی صحبت و حرف و مثل بچه مثبت ها مدام بحث های عاشقانه و فلسفی و روان شناسانه می کردیم !!!! بعد از کلی حرف و حدیث رفتیم سراغ بحث ازدواج !!! هر کس نظری می داد توی هوای سرد و برفی توچال ! یکی از پسرها به نام ایرج که همراه اکیپ شلوغ بود به همراه اجتماع فامیل اومده بود ! میگفت می خوام ازدواج کنم اما شخصی رو که انتخاب کردم رفتارهای عجیبی رو با من در پیش گرفته و من گیج شدم از این رفتارها و جواب و دلیلی برای این رفتارش پیدا نمی کنم ! !!!!!!پیشنهاد کردم بحث کنیم اکیپی !!! هر کس حرفی می گفت و قیافه ایرج دیدنی بود وقتی صحبت های بقیه رو از زاویه خودشون موضوع رو تحلیل می کردن !!! می شنید و من تا حدود زیادی سعی کردم تو مدت کوتاه با توجه به گفته های ایرج به روحیات و اخلاق اون دختر آشنا بشم , برای همین وارد بحث شدم و به تجزیه تحلیل مساله نشستیم تا ببینیم مشکل از کجاست ! !!!
یکی از نتایجی که من به اون رسیدم این بود که چقدر خوبه دو نفر که می خوان با هم ازدواج کنن اول از همه دیدگاهای همدیگه رو مد نظر داشته باشند و با شناخت کافی اقدام به ازدواج کنند !

در واقع انسان باید عاقلانه ازدواج کنه و عاشقانه زندگی ..... این جمله رو قبلا هم توی وبلاگ خودم بارها و بارها نوشتم ازدواج امر خیلی مهمی هست که انجام اون برای هر انسانی امکان پذیر هست ! اما متاسفانه دوام و بقای اون در 80% موارد با شکست مواجه می شه و علت اون هم عدم شناخت یکدیگر هست !

هر انسان بالغی می تونه به راحتی ازدواج کنه ! اما چه تضمینی وجود داره که این پیوند با دوام و پایدار بمونه وقتی که ما انتظارات و روحیات و نیازهای شریک زندگی خود رو نمی دونیم , پس چطور باید انتظار دوام زندگی رو داشته باشیم ؟ من برای نمونه مشکل خانم رو عنوان می کنم !
در جامعه ما متاسفانه هستند دخترانی که تصور درستی از پسرها و مردها ندارند و این بر می گرده به نوع سیاست های خانواده و جامعه ! اگر دخترها و همینطور پسرها از زمان مدرسه با هم در ارتباط سالم باشند می تونند با روحیات و خصوصیات روحی و عاطفی هم آشنا بشوند و در آینده به سنی می رسند که باید شریکی برای خودشون انتخاب کنند دچار مشکلات شدید عاطفی نمی شوند ! باز هم متاسفانه این روابط تا زمانی که دخترها یا پسرها تحت کنترل همه جانبه والدین قرار دارند گسسته باقی می مونه ! زمانی که دختر یا پسر وارد اجتماع می شوند و شروع به کار یا تحصیلات دانشگاهی و ارتباط با جامعه می گیرند , بطور طبیعی شروع به ارزیابی و انتخاب شریک آینده خود می کنند ! قعیت های جامعه هستند که با نگاهی کوتاه بر زندگی اطراف می تونیم ببینیماما به علت عدم شناخت کافی و نداشتن هیچ تصور ذهنی از جنس مخالف در تصمیم گیری خود دچار اشتباهات فاحشی می شوند و یا به شدت سر خورده و منزوی و افسرده !

در حالت های حادتر هم دست به اعمالی نظیر خودکشی یا فرار از خانه و یا رفتن به مواد مخدر برای تسکین درد خود می کنند ! این مسائل واروابط دختر و پسر با هم رو می تونیم به دوران زندگی تشبیه کنیم : هر انسانی دوران زندگیش به چند قسمت تقصیم شده : نوزادی - کودکی - نوجوانی - جوانی - میانسالی - پیری !! انسانها در این دوره ها نیازهای متفاوتی دارند که در دوره های بعدی اون نیازها از بین می رود و بی ارزش یا حتی مضحک جلوه می کنند !
بیشتر شما دیدید که مثلا شما موزیک های سنگین متال رو گوش می دید و پدران شما میان و به شما معترض می شن و می گن این هم شد آهنگ ؟ چند سال دیگه می فهمین چه آشغالایی گوش می دادین ! شما می خندین و می گین برو بابا نمی فهمی ! موسقی یعنی این ! از دنیا پرتی ! هم شما درست می گین هم پدرتون ! شما به این دلیل درست می گین چون در سن جوانی و نوجوانی نیاز شما به تحرک و شور و شوق و هیجان هست ! اونها هم به این دلیل درست می گن چون سن میانسالی آرامش می طلبه نه هیجان و تحرک و غوغا رو !!! اونها با این حال می کنن که گلپا بگذارند یا الاهه ناز رو و ساعتها با اون برن تو حس ! جوانها هم که پر از انرژی هستند صدای موزیک رو بلند می کنن و ریتم های تند رو ترجیح می دن ! حال با این مقدمه باید گفت :
انسان نیازهایی رو در دوران کودکی داره که باید برطرف بشه و اگه نشه در دوران بعدی زندگیش یعنی نوجوانی باعث ناهنجاری شخصیتی خواهد شد و همینطور نیازهای دوران بلوغ که اگر برآورده نشوند زندگی انسانها رو کاملا تحت تاثیر قرار می دهند !!! روابط دختر و پسر هم درست مثل این نوع نیازها می مونه ! معمولا بعد از سن بلوغ افراد شروع می کنند به شناختن جنس مخالف خود ! پسر ها سعی در ایجاد رابطه با دختر ها می کنند و دختر ها هم همینطور که امری کاملا طبیعی هست !
اما زمانی که از طریق نیروهای فشار , نظیر خانواده و ... این نیاز ها سرکوب می شه و در سالیان بعد مثلا 3 یا 4 سال بعد وقتی این پسر یا دختر دارای آزادی عمل می شوند , رفتارهایی رو بروز می دهند که غیر قابل کنترل می باشند و حتی نابود کنند زندگی آنها ! نمونه هایی از اونها در حد شدید اون خودفروشی دختران است مه همه شاهد اون هستیم ! و یا سردی و بی تفاوتی دخترها !پسری که در سن 18 سالگی باید با دختری رابطه دوستانه داشته باشه برای فقط شناخت جنس مخالف خودش , تصور کنید که در سن 24 سالگی این فرصت براش پیش بیاد ! این سن , سنی هست که پسر 24 ساله دوست داره بنا به غریزه از جنس مخالف لذت ببره . حالا فکر کنید باز هم این نیاز برطرف نشه و در سنین 27 یا 28 سالگی این فرصت آشنایی برای پسر ایجاد بشه ! این سنی هست که پسر تبدیل به مردی عاقل و بالغ از نظر فکری و جسمی شده و به دوران جوانی وارد می شه , حالا زمانی هست که باید ازدواج کنه !
در صورتی که اون چون نیازهای اولیه اش رو برآورده نکرده در این سن می خواد که شروع کنه تازه به شناخت جنس مخالف در صورتی که اصلا بطور ذهنی نمی تونه این رابطه رو بپذیره چون نیاز سنش و عرف جامعه ازدواج رو گوش زد می کنه و همین اختلالات رفتاری و شخصیتی باعث سر خوردی اون می شه ! مسلما هیچ دختری حاضر نیست با پسری در سن 28 یا 30 یا 35 سالگی رابطه دوست دختر - پسری داشته باشه و دوست داره ازدواج کنه باهاش اما وقتی که اون شخص این انگیزه و بلوغ و آگاهی رو در درونش نمی بینه چه باید بکنه ؟ این دقیقا همون موردی بود که برای ایرج پیش آمده بود ! اون دختر چون در سن مقتضی خودش نیازهای سن خودش رو برآورده نکرده بود در سنی که باید تشکیل خانواده بده , تصور دوستی رو در سر می پروراند و یکباره با حقیقت عظیمی بنام زندگی و آینده روبرو شده بود ! این برای اون یک فاصله درازی رو ایجاد کرد ! فاصله بین دوستی تا ازدواج ! چقدر درناکه برای کسی که هنوز در حال و هوای نوجوانی باقی مونده و یکباره خودش رو در دوران جوانی پیدا می کنه و پی به عقب ماندگی شخصیتی خودش می بره و ناتوان از حل مشکل خودش می مونه !!!
ایرج بنا بر گفته های خودش قبلا ازدواج کوتاه نا موفقی داشته و می تونم بگم که تجربه خوبی بدست آورده و از شکست خودش عبرت گرفته ! شاید مقصر اون بود یا نبود , این مهم نیست ! اما مهم گرفتن درس بوده !
شریکی که برای خودش در نظر گرفته بر عکس خودش انسانی بی تجربه بود ! وقتی تقاضای ازدواج مطرح شد , رابطه بین این دو شکر آب شد !
زیاد روی این مساله فکر کردم و به نظرم دلیل اون این بود که زمانی که ایرج پیش قدم شده برای ایجاد یک ارتباط اون شخص با انگیزه دوستی وارد گود شده بود , ایرج که به بلوغ ازدواج رسیده بود و خیلی از مسائل رو برای خودش حل کرده بود و می دونست که از زندگی چه توقعی داره تقاضای ازدواج رو مطرح کرد ! در صورتی که مطرح شدن تقاضای ازدواج اون دختر رو در بهت فرو برد و کلا تمام افکارش رو به هم ریخت ! شما تصور کنین که دختری که هنوز به ارتباط بین پسر و دختر بصورت یک رابطه صمیمانه و دوستانه معمولی و بدور از عشق . پایبند شدن نگاه می کنه وقتی که با تقاضای ازدواج مواجه می شه چه عکس العملی می تونه نشون بده ؟ این واکنش در اون دختر , جبهه گرفتن بود ! این جبهه گیری برای دوست من که با خودش کنار اومده بود سنگین بود و اون هم در مقابل برای اون دختر موضع گیری کرد و در نهایت یک جنگ فرسایشی بین آنها آغاز شد ! چقدر می تونه دردناک بتشه وضع انسانی که از دوران خودش عقب تر زندگی می کنه و چه ظلمی که نسبت به ما روا داشتند ..... و چه نام زیبایی بر ما نهادند : نسل سوخته !شاید 100 سال طول بکشه که این معضل از نسل ما برطرف بشه اما در این فاصله چه تعداد از انسانها زجر خواهند کشید ؟