دوشنبه، آبان ۳۰، ۱۳۸۴

روز های خوب دانشگاه!

آخر شبی داشتم کتابخونه خودم رو مرتب می کردم که چشمم افتاد به دفترچه ای که خاطرات خودم رو هرزگاهی تو اون می نویسم .
نشستم و شروع کردم بعضی از خاطره هایی رو که نوشته بودم رو خوندم . خاطره های سال 82.
خدایا زمان چقدر زود می گذره .بعضی از اون ها رو که می خوندم انگار اون لحضه اونجا هستم.
بیشتر خاطره ها برای سال 82 و دوران کنکورم بود و مسائل بایگانی کردن پرونده خدمت خودم.
طبیعت انسان همیشه اینطوری بوده وقتی یه چیز رو داری ارزش اونو نمی دونی ولی وقتی از دستش می دی تازه میفهمی
که چه مهره با ارزشی رو تو زندگیت از دست دادی.
چند روزی هستش که دیگه با تمام وجود اینو حس میکنم که دیگه باید از دانشگاه خداحافظی کنم. چون دیگه آخرین واحدی هم که معرفی به استاد گرفتم رو هم پاس کردم.

دلم برای همه بچه های دانشگاه تنگ شده.
دلم برای خنده های تو سلف دانشگاه تنگشده .
دلم برای روزهای انتخاب واحد تنگ شده.
دلم برای لحضه هایی که با هر وسیله ای استاد رو اذیت میکردیم تنگ شده
دلم برای روزهای اول دانشگاه تنگ شده که مثله بچه آدم درس می خوندیم.
دلم برای روزهای سرد کلاس تنگ شده.
دلم برای حراست دانشگاه تنگ شده که یکبار با قیچی افتاده بود تو جون دخترهایی که موهاشون بلند بود!!
دلم برای جواد بازی بچه های دانشگاه تنگ شده .
دلم برای اکیپ خرابکارانه خودم تو دانشگاه تنگ شده که هم قسم شده بودیم تا می تونیم این دانشگاه رو اباد کنیم.
دلم برای سایت کامپیوتر تنگ شده که از بس ویروسی کرده بودم سایت رو تقریبا مشکل 3 ترم بچه ها این بود که فلاپی درایو همه خراب شده بود.
دلم برای بچه هایی تنگ شده که با هم می رفتیم درست دقیقه نود پروژه بچه ها برمی داشتیم و خط میزدیم و نتیجه اینکه اون مادر مرده مورد غضب استاد قرار می گرفت !!
دلم برای روز هایی تنگ شده که ژتون بچه ها رو جمع می کردیم بعد فرار!!! حالا تو کلاس 15 نفر بودند که نهار نخورده بودند.
دلم برای روزهایی تنگ شده که تو آزمایشگاه وزنه ها رو می نداختیم رو پای بچه ها!!!
دلم برای  روزهایی تنگ شده که سر آزمایشگاه مدار نزدیک به 40 تا خازن و مقامت ترکوندم.
دلم برای روزهایی تنگ شده که ایمیل های سر کاری برای استاد ها میفرستادیم و تولد خانمش رو تبریک می گفتیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
دلم برای  روزهایی تنگ شده که میزدیم تو سلف دانشگاه می رقصیدیم تا حرص فاطی کماندو رو دربیاریم و وقتی میاومد بگه اینکار رو نکنید همه با صدای
بلند صلوات می فرستادند.
دلم برای روزهایی تنگ شده استاد آمار  بربری می اورد سر کلاس و ما انقدر این مردک بی ثبات رو که طول و عرضش یکی بود رو مسخره می کردیم که
خیلی رک جلسه اول برگشت به من گفت اگه من به دشمنم نمره بدم تا قبول بشه به تو نمره نمیدم!!
دلم برای روزهایی تنگ شده که می رفتیم واحد اموزش و سیم رابط مانیتور رو قطع می کردیم
دلم برای روزهایی تنگ شده که زدیم یک دستگاه کپی رو از بن خراب کردیم
دلم برای روزهایی تنگ شده که نزدیک به 30 تا سیم کارت و موبایل رو جابجا کرده بودیم .. خر بیار تی ان تی بار کن.
دلم برای روزهایی تنگ شده که میرفتم و برای خودم تو دفتر استاد مثبت میزدم و اخر ترم میشدم 18 .
دلم برای
دلم برای
دلم برای
...
...
...

خلاصه بچه های گل قدر لحضه لحضه های زندگیتون رو بدونید. یه روز میرسه حسرت همین لحضه های زندگی رو میخورید.
کمتر از 3 هفته دیگه کنکور دارم. یک برگ دیگه داره تو زندگی من رقم می خوره. دعا کنید دوستان.
خلاصه چند روزی که انگار تو برزخم . نمیتونم تصمیم قاطعی بگیرم . باید منتظر بشم کنکور رو بدم.
همیشه شاد باشید.